هنر تبدیل شدن به قورباغه
تا آمدم شروع به نوشتن کنم ناگاه صدای باران را شنیدم. باران که چه عرض کنم، رگباریست که بر زمین میکوبد. زمین هم آخ نمیگوید
تا آمدم شروع به نوشتن کنم ناگاه صدای باران را شنیدم. باران که چه عرض کنم، رگباریست که بر زمین میکوبد. زمین هم آخ نمیگوید
از بچگی علاقهی زیادی به روبوسی داشتم. یعنی به نوعی بوسه میطلبیدم. البته هنوز هم این علاقه در من هست و زیاد در خانواده به
پشت میز چوبی و روبروی پنجرهی چوبی خانهی روستاییمان نشستهام و با سمفونی قورباغهها مینویسم. چقدر این پردهی تور مانند کرم رنگ که برای جهزیهی
۱۲:۲۵ | صبح با سردرد از خواب بیدار شدم. از آن سردردهای یک طرفه که بسیار کلافهکننده است. دو بار بیدار شدم و باز بخاطر
میخواستم یکی از همین روزها برای خودم کسی شوم. میخواستم بگویم خب دیگر چه خبر؟ هنوز کتابی ننوشتی؟ و به خودم بگویم کتاب؟ مگر کتاب
∞ سال جدید هم همینطور آرام آمد و گفت بفرمایید وارد شوید. راستش خودش به زور ما را توی خود کشید و اجازه نداد خودمان
نمیدانم چرا امروز برای نوشتن دل دل میکنم. شاید چون آخرین روز سال است یک حس غریبی دارم. اولین کاری که صبح بعد از بیدار
چند وقت پیش دوشنبهها با خودم قرار گذاشتم که بیرون بروم. دوشنبهها و چهارشنبهها روزهای موردعلاقهام است. هفتهی پیش که متوجه شدم ۲۸ام دوشنبه است
✓ امروز سعی کردم زودتر بیایم و بنویسم. همیشه که نباید منتظر شب ماند. باید روز نوشت و ادامه داد. آنقدر که نوشتن از سر
امروز شبیه جمعه نبود. شبیه بقیهی روزهای هفته بود. از اینکه جمعه هم شبیه بقیهی روزها باشد خوب است. ماه رمضان رنگ و بوی ویژهای
تا آمدم شروع به نوشتن کنم ناگاه صدای باران را شنیدم. باران که چه عرض کنم، رگباریست که بر زمین میکوبد. زمین هم آخ نمیگوید
از بچگی علاقهی زیادی به روبوسی داشتم. یعنی به نوعی بوسه میطلبیدم. البته هنوز هم این علاقه در من هست و زیاد در خانواده به
پشت میز چوبی و روبروی پنجرهی چوبی خانهی روستاییمان نشستهام و با سمفونی قورباغهها مینویسم. چقدر این پردهی تور مانند کرم رنگ که برای جهزیهی
۱۲:۲۵ | صبح با سردرد از خواب بیدار شدم. از آن سردردهای یک طرفه که بسیار کلافهکننده است. دو بار بیدار شدم و باز بخاطر
میخواستم یکی از همین روزها برای خودم کسی شوم. میخواستم بگویم خب دیگر چه خبر؟ هنوز کتابی ننوشتی؟ و به خودم بگویم کتاب؟ مگر کتاب
∞ سال جدید هم همینطور آرام آمد و گفت بفرمایید وارد شوید. راستش خودش به زور ما را توی خود کشید و اجازه نداد خودمان
نمیدانم چرا امروز برای نوشتن دل دل میکنم. شاید چون آخرین روز سال است یک حس غریبی دارم. اولین کاری که صبح بعد از بیدار
چند وقت پیش دوشنبهها با خودم قرار گذاشتم که بیرون بروم. دوشنبهها و چهارشنبهها روزهای موردعلاقهام است. هفتهی پیش که متوجه شدم ۲۸ام دوشنبه است
✓ امروز سعی کردم زودتر بیایم و بنویسم. همیشه که نباید منتظر شب ماند. باید روز نوشت و ادامه داد. آنقدر که نوشتن از سر
امروز شبیه جمعه نبود. شبیه بقیهی روزهای هفته بود. از اینکه جمعه هم شبیه بقیهی روزها باشد خوب است. ماه رمضان رنگ و بوی ویژهای
آخرین دیدگاهها