پر از حرفیم و تقصیر هیچکس نیست
پر از حرفم. پر از حرفهایی که ننوشتم و دلم نمیخواهد از یاد بروند و بشوند مثل هزار هزار چیزی که حالا ذرهای ازشان در
پر از حرفم. پر از حرفهایی که ننوشتم و دلم نمیخواهد از یاد بروند و بشوند مثل هزار هزار چیزی که حالا ذرهای ازشان در
دلم میخواهد بدترین داستان قرن را بنویسم اما هیچوقت دست از نوشتن برندارم. ای کاش میشد زندگی را جور دیگر چید. چینشها عجیب حال آدم
برای ترسی که گاه دیوانهام میکند و گاه آواره. برای هراسهای بعد از طوفان. برای شکفتن آخرین غنچهی گل رز. برای رفتن و خواندن. برای
نیمهشب خودم را در استخر نوشتن میاندازم. چنان آزاد و رها که گویا در آرامشبخشترین حالتم هستم. این استخر پر از کلمه است. میان کلمات
مینویسی که چه بشود؟ آیا نوشتن تو را فراتر از خود میبرد؟ اصلن چرا مینویسی؟ فکر میکنی نوشتن میتواند روحت را ارضا کند؟ شاید اشتباه
آهنگها، کلامها، موسیقیها، نامها، نُتها، نغمهها و حسهایی که با وجود آدمی آمیخته میشوند تا سخنی میان بشریت جاری کنند. همان حرفی که هیچکس با
شاید یک روز در همین حوالی کشتیای پیدا شود که کنار دریایی لنگر انداخته باشد. یک کشتی برای نجات بشریت. تو نیز جایی میان همه
برای ماندن مینویسم، برای نرفتن. برای اینکه در وضعیت فعلی نمانم و به تمرکز برسم. میدانم من همه چیز را خوب میدانم. فقط باید بیشتر
شاید همین امروز، همینجا باید همه چیز دوباره آغاز میشد. کسی چه میداند. بالاخره آسمان هم باید بیشتر لبخند میزد و سرگرم حال و احوالات
در ستایش دستها بسیار باید نوشت. باید ساعتها سخنرانی کرد. دستانم عادت دارند که کلمات را کنار هم بچینند و حرفهای مغز را روی کاغذ
پر از حرفم. پر از حرفهایی که ننوشتم و دلم نمیخواهد از یاد بروند و بشوند مثل هزار هزار چیزی که حالا ذرهای ازشان در
دلم میخواهد بدترین داستان قرن را بنویسم اما هیچوقت دست از نوشتن برندارم. ای کاش میشد زندگی را جور دیگر چید. چینشها عجیب حال آدم
برای ترسی که گاه دیوانهام میکند و گاه آواره. برای هراسهای بعد از طوفان. برای شکفتن آخرین غنچهی گل رز. برای رفتن و خواندن. برای
نیمهشب خودم را در استخر نوشتن میاندازم. چنان آزاد و رها که گویا در آرامشبخشترین حالتم هستم. این استخر پر از کلمه است. میان کلمات
مینویسی که چه بشود؟ آیا نوشتن تو را فراتر از خود میبرد؟ اصلن چرا مینویسی؟ فکر میکنی نوشتن میتواند روحت را ارضا کند؟ شاید اشتباه
آهنگها، کلامها، موسیقیها، نامها، نُتها، نغمهها و حسهایی که با وجود آدمی آمیخته میشوند تا سخنی میان بشریت جاری کنند. همان حرفی که هیچکس با
شاید یک روز در همین حوالی کشتیای پیدا شود که کنار دریایی لنگر انداخته باشد. یک کشتی برای نجات بشریت. تو نیز جایی میان همه
برای ماندن مینویسم، برای نرفتن. برای اینکه در وضعیت فعلی نمانم و به تمرکز برسم. میدانم من همه چیز را خوب میدانم. فقط باید بیشتر
شاید همین امروز، همینجا باید همه چیز دوباره آغاز میشد. کسی چه میداند. بالاخره آسمان هم باید بیشتر لبخند میزد و سرگرم حال و احوالات
در ستایش دستها بسیار باید نوشت. باید ساعتها سخنرانی کرد. دستانم عادت دارند که کلمات را کنار هم بچینند و حرفهای مغز را روی کاغذ
آخرین دیدگاهها