امروز شبیه جمعه نبود. شبیه بقیهی روزهای هفته بود. از اینکه جمعه هم شبیه بقیهی روزها باشد خوب است. ماه رمضان رنگ و بوی ویژهای به این روزها داده است. هرچند انگار دیگر آن حال و هوای قبل از عید و سال جدید را ندارم. شاید بخاطر ماه رمضان باشد. آدم در آن واحد میتواند روی یک چیز تمرکز کند و سخت است که بخواهی روی دو عید تمرکز کنی. خب الان که این دو در هم تنیده شدهاند و ماه رمضان امسال از سال جدید پیشی گرفته است برای همین عید رتبهی دوم را آورده و ماه رمضان در ذهنمان پررنگتر شده است.
امروز هم زیاد ننوشتم. همیشه وقتی در درگیر پی ام اس هستم انگار حال و حوصلهی نوشتن و تمرکز کردنم کم میشود. در حالی که نباید نوشتن را به تمرکز وصل کنم چون قرار نیست همیشه روی موضوعی خاص تمرکز کنم تا بنویسم. میتوانم توی این ایام به خودم سخت نگیرم و فقط آزادانه بنویسم. اما خب گاهی مجبورم در رابطه با موضوعی فکر کنم برای همین مدام آن را عقب میاندازم. ولی گفتم فردا باید تمرین دورهی سایت نویسنده را بنویسم.
بعضی چیزها برایم مبهم است. مثلن نمیدانم دقیقن ایدهی ارزشآفرین سایتم چه میتواند باشد. خب میشود بگویم آموزش نوشتن و نویسندگی و از این پس بیشتر روی این موضوع تمرکز کنم. در این زمینه مطالعه کنم و آنها را آمیخته با یافتههای خودم در سایت بگذارم. اصلن میتواند موضوع اصلی یکی از مقالههایم باشد تا بتوانم هر بار بروزش کنم. چون یکی از کارهای مهمی که هر روز بهتر است برای سایتمان انجام دهیم بروزرسانی نوشتههای گذشته است تا کاملتر شوند. یکی دیگر از چیزهایی که چند ماه پیش میخواستم رویش کار کنم اما ناگهان یکسری چیزها وسط آمد و نشد، در رابطه با دوست خیالی بود که یکی از نوشتههایی است که توی سایتم خیلی بازدید پیدا کرده است در حالی که چندان غنی نیست. باید فکری به حالش بکنم. دربارهاش مطالعه کنم و هر بار چیزی به آن اضافه کنم تا یک مقالهی خوب و کاربردی شود نه یک متن کوتاه که شاید چندان فایدهی خاصی برای کسانی که میخوانند نداشته باشد. سومین چیزی که میخواهم هر بار بروزش کنم در رابطه با زبان و زبانشناسی است. که خیلی برنامهریزی شدهتر سراغش بروم و هر چیزی که میخوانم را در یک صفحه اضافه کنم. شاید این سه تا میتوانند از موضوعات اصلی سایتم باشند که میخواهم رویشان کار کنم.
دربارهی بلاگ کردن کتاب هم شاید خوب باشد همان داستان آموزشی که در دورهی قبلی سایت نویسنده سه قسمتش را نوشته بودم ادامه دهم تا یک چیز کاملی شود.
اما الان که همهی اینها را گفتم مغزم شلوغ شد و ناگهان گفت خب دربارهی این همه چیز چجوری هر روز مطالعه کنم یا بتونم بنویسم. خب قرار نیست همه را توی یک روز انجام بدهیم. میتوانیم در طول هفته تقسیمشان کنیم تا برای ذهن سخت نباشد.
تا بشود راحت بخش به بخش انجامش داد و لذت برد. وقتی تبدیل به وظیفه شود ذهن از آن فرار میکند و میگوید: ولش کن الان حوصلشو ندارم. اما زمانی که شبیه یک بازی و یادگیری لذتبخش به آن نگاه کنیم دیگر اینطوری تصور نمیشود. مثل امشب که شاهین کلانتری در کمپ ایدهپزی از برنامهریزی صحبت کرد و بخشی از کتابی به اسم برندهی هفته باش را خواند. اولین چیز در برنامهریزی برای هر انسانی مقاومت است. برایم جالب بود. من تصور میکردم بقیه راحت برنامهشان را مینویسند و من گهگاه یادداشتش میکنم. و اینکه برای یک هفته اگر باشد به قول کتاب باعث استرس میشود. اما اگر در یک فضایی مانند کافه یا جایی که حالمان را خوب میکند این کار را انجام دهیم دیگر حس گریز بهمان دست نمیدهد بلکه هر هفته منتظریم آن روز برسد و دوباره سر قرارمان برویم و برای یک هفتهی خوب دیگر برنامهریزی کنیم.
اینکه بعد از انجام هر کاری به خودمان پاداش هم بدهیم واقعن میتواند موثر باشد.
همین کافه رفتن هم میتواند پاداش باشد. اینکه برویم یک ساعت فیلم ببینیم هم پاداش است. به خودمان در آینه بگوییم چقدر عالی کار را انجام دادیم و لبخند بزنیم و آهنگی برای خودمان بگذاریم. همهی اینها پاداش خوبی هستند. در این قسمت هم نباید انقدر سخت بگیریم که ذهنمان پاداشها را نپذیرد و همیشه چیزهای بزرگ بخواهد. حتا این هم عادت بدی میشود و تاثیر جایزه و کار را کم میکند.
دارم کتاب کیمیاگر را میخوانم و به نظرم خیلی روان و جالب پیش میرود. قول دادم تا آخر امسال تمامش کنم. برای ابتدای سال جدید هم باید چند کتاب انتخاب کنم و بخوانم. یکی از کتابهایی که امروز به ذهنم رسید که با آغاز سال بخوانم کتاب آبنبات هلدار است. کتابی که فکر کنم دو سالی میشود گرفتم اما هنوز نخواندم. و خیلی هم تعریفش را شنیدم که طنز است و مواظب باشین که شب نخوانید که صدای قهقههتان بقیه را بیدار کند. همین آدم را کنجکاو میکند که خب یعنی چطور است که انقدر تعریف میکنند و چند جلد دیگرش هم در این سالها چاپ شده و در واقع ادامهی داستان است. خب کتاب اول تصویب شد. کتابهای دیگر را هم نگاه میکنم و این چند روز انتخابشان میکنم. سعی میکنم هم کتابهای جدید که امسال خریدم باشد هم کتابهای قدیمیتر. مثلن دو کتاب جدید، دو کتاب که قبلن گرفتم.
راستی امروز در پیج ماجرا ریل گذاشتم. این ریل را در اکسپلور دیده بودم. نوشته بود سلام ما تازه شروع به فعالیت کردیم. به کمک و حمایت شما نیاز داریم. میشه کمک کنی این پیج هزارتایی شه. این را ویدیو درست کردم و گذاشتم. یعنی تا الان حدود هزار و هفتصد بار دیده شده است و این عالیست. کلی آدم هم از این طریق پیج را دنبال کردند. خوشحالم از این بابت. البته من در پیج نویسندگیام هم گذاشتم و کلی دوست خوب و همراه از آنجا هم دنبال کردند. از آن دلگرمکنندهتر اینکه چند تا دوست ناب استوریاش کردند و این خیلی برایم ارزشمند بود. هر چند دقیقه که وارد پیج میشوم میبینم چند نفر لایک کردند، کامنت گذاشتند یا فالو کردند. راستش دو شب پیش که اولین پست را گذاشتم، شبش خوابی دیدم که انگاری امروز یک جورایی تعبیر شد. خواب دیدم که افراد زیادی فالو کردند و زیر پستم کامنت میگذارند و میخواهند سفارش بدهند. خیلی خوشحال بودم. امروز از این جهت که انگار نیمچه تعبیری از خوابم دیدم خیلی برام انگیزهبخش بود. امیدوارم بتوانم روز به روز پیشرفت کنم. من تلاش میکنم و ایمان دارم که میشود.
2 پاسخ
کیمیاگر رو که خوندی دوست دارم نظرت رو دربارهاش بدونم. اگه نوشتی و جایی منتشر کردی ممنون میشم به من یادآوری کنی بخونمش.
من خیلی سال پیش خوندمش. شاید ۱۰ سال. درست یادم نیست. از پائولوکولیو سه تا کتاب دیگه هم خوندم: ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد/ شیطان و دوشیزه پریم/ یازده دقیقه
هر کدوم سوژهی متفاوتی داره و برای من جالب بوده. البته زمان زیادی از خوندنشون گذشته و نمیدونم الان چه نظری دربارهش دارم.
آره حتمن دربارش می نویسم و بهت میگم.