ساعت ۲۳:۱۸. روز دوم سفر است. خیلی خوابم میآید و حال نوشتن از امروز را ندارم. اما باید بنویسم تا چیزی فراموش نشود. دلم میخواهد بیشتر بنویسم اما فرصتش را ندارم. با خودم میگویم بهتر بود به جای استوری گذاشتن یادداشت امروز را مینوشتم. اما خب ننوشتم چون ذوق داشتم زودتر زیباییها را به بقیه نشان دهم. دارم فکر میکنم خب کسانی که میبینند اینجور محتواها را دوست دارند؟
بالاخره این مهم است. من خودم وقتی در پیج کسی میبینم خوشم میآید و باعث میشود با جاهای دیدنی شهرهای مختلف آشنا شوم.
دیشب ساعت ده و نیم که خوابیدم صبح ساعت پنج مادر بیدارم کرد نماز بخوانم بعدش صبحانه خوردیم و سانس بعدی خواب را رفتم. اقامتمان کنار باغ فین بود برای همین صبح ساعت هشت و نیم به آنجا رفتیم اما گفتند ۹ باز میشود برای همین آن حوالی دور زدیم تا ساعتش برسد.
من بیاندازه شیفتهی بناهای قدیمی و تاریخی که اصالت از صورتشان میبارد هستم. معماریشان حرف ندارد و آدم محوشان میشود.
بعد به خانههای تاریخی بروجردیها و طباطباییها رفتیم. هر دو بنا بسیار باشکوه و چشمنواز بودند و آدم حظ وافری میبرد.
برای اینکه این یادداشت ارزشی داشته باشد میخواهم بخشی از ماجرای این خانهها را اینجا قرار دهم:
داستان از آن جایی شروع شد که سیدمهدی بروجردی دلباخته دختر سیدجعفر طباطبایی شد.
«حاجآقا حسن بروجردی برای فرزندش سیدمهدی از دختر حاج سیدجعفر طباطبایی خواستگاری میکند. پدر دختر که از بزرگترین تاجران کاشان و صاحب عمارت معروف خانه طباطباییها بود اعلام میکند درصورتی به این وصلت رضایت میدهد که داماد خانهای همتراز با خانه پدری عروس داشته باشد.
حاجآقا حسن بروجردی و پسرش هم شرط ازدواج را قبول میکنند و تنها بعد از چند روز، در محله سلطان امیراحمد و در نزدیکی خانه پدری عروس فرایند ساختوساز خانهای به زیبایی خانه طباطباییها را آغاز میکنند. از علی مریمی کاشانی، صنیعالملک و کمالالملک میخواهند تا هنر بینظیر خود را بهکارگیرند و زیباترین عمارت را برای ورود تازه عروس مهیا کنند. غافل از اینکه ساخت باشکوهترین خانه قجری زمان بسیاری میطلبد و این عمارت فوقالعاده به این زودیها آماده سکونت نیست. ازدواج سر میگیرد و باتوجهبه آمادهنبودن منزل داماد و همچنین عظمت عمارت طباطباییها، سیدمهدی و همسرش در یکی از سالنهای همین خانه سکونت میکنند.
روزها، ماهها و سالها میگذرد اما طراحی و ساخت عمارت بروجردی ها به اتمام نمیرسد. بعد از گذشت هفت سال زندگی در منزل طباطبایی ها، سیدمهدی تصمیم میگیرد که بههمراه خانواده در بخشی از عمارت خود که ساخت آن به اتمام رسیده، نقل مکان کند تا شاید به این شکل فرایند طراحی و ساخت بنا سرعت بگیرد.
تعداد بناها و کارگران را افزایش میدهد غافل از اینکه زیباترین عمارت کاشان قرار نیست به این زودیها تکمیل شود.
درنهایت بعد از گذشت ۱۸ سال از زندگی عروس و داماد، ساخت عمارت بروجردی ها به اتمام میرسد. عمارتی که با گذشت بیش از ۱۰۰ سال از ساخت آن، امروزه بهعنوان شاهکار معماری ایرانی و اسلامی از آن یاد میشود. بنایی که بزرگانی چون علی مریمی کاشانی، صنیعالملک و کمالالملک حدود دو دهه از عمر خود را صرف طراحی و ساخت آن کردند و بدون شک نبوغ و خلاقیت شگرف خود را در جایجای این عمارت به یادگار گذاشتهاند.»
منبع: سایت علیبابا
بعد از کلی راهپیمایی در این خانههای وسیع دیگر پاهایم نا نداشت و خسته و کم انرژی شدم. با گرسنگی به رستورانی در آن حوالی رفتیم. اسم رستوران داریو بود. چلو گوشت و شوید پلو و گوشت و لوبیا سفارش دادیم که یکی از غذاهای کاشان بود. ماست موسیر هم گرفتیم که در گرما خیلی چسبید. یادم نیست آخرین بار کی انقدر از خوردن ماست لذت بردم. در کل غذایش خوشمزه و لذیذ بود.
بعد نرم و آهسته به مشهداردهال و آرامگاه سهراب سپهری رفتیم.
برای سهراب سپهری هیچ مقبره یا فضای خاصی نساخته بودند.
«چیزی که نظر همه را جلب میکند سنگ قبر آرامگاه سهراب سپهری است. تنها چیزی که خواهید دید یک سنگ ساده و بدون جزئیات اضافی است که شعر زیبای ” به سراغ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من” روی آن نوشته شده است.»
سپس راهی قمصر شدیم چون قمصر در این فصل گلابگیری دارند و شهر گلاب و گلمحمدی است.
برای شب جایی گرفتیم تا بمانیم انشاالله فردا به اصفهان برویم.
2 پاسخ
برای من عجیبه. شاید وصیت خود اون مرحوم باشه. شایدم از بیتوجهی. ولی چندتایی از تابلوهاش توی موزهی پول بانک سپه هست که خیلی ارزشمنده.
انروز اتفاقا داشتم شعرهای سهراب رو میخوندم و این شعر توجهم رو جلب کرد. لحظهای میگذرد.
آنچه بگذشت، نمیآید باز.
قصهای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز.
قدر این روزای سفر رو بدون و حسابی خوش بگذرون.
مسافرتتون من رو یاد سفر آقای کازرونی میندازه تو درس مطالعاتمون. نمیدونم شما هم داشتین یل نه ولی از جنوب شروع کردند تا به مشهد بر و همهی شهرهای بین راه رو سر زدند.
من به خاطر شغل همسرم بعد از ازدواج فقط یک بار سفر طولانی رفتم که اونم پدرم همراهمون بود وگرنه ما سه روز برمیگشتیم.
ممنونم لیلای عزیز.