تلنگر

✓ امروز سعی کردم زودتر بیایم و بنویسم. همیشه که نباید منتظر شب ماند. باید روز نوشت و ادامه داد. آنقدر که نوشتن از سر و کولمان ببارد. آنقدر که زندگی را بغل کنیم و بگوییم چقدر همه چیز با نوشتن زیباست.مروز اولین سفارش دفتر را گرفتم و حس خیلی خوبی داشتم. خانمی هفت دفتر سفارش داد که برای عید هدیه بدهد. همشهری‌مان است و قرار است سه‌شنبه برایش دفتر‌ها را ببرم.

✓ می‌خواهم سال جدید یک سال پرماجرا برایم باشد. ماجراهای خوب و هیجان‌انگیز. ماجراهایی که باعث رشدم شود و بتوانم پیشرفت را در کارم ببینم. چه در نوشتن و چه در این کارم. خیلی خوب باید برنامه‌ریزی کنم تا به همه چیز برسم.

✓ به نظرم خدا خودش آدم ها را سمتمان می‌فرستد. توی کتاب کیمیاگر گفته بود هر چیزی می‌تواند برایمان نشانه باشد. به نظر من هم آدم هر چیزی را بخواهد و در جهتش تلاش کند نتیجه‌اش را می‌بیند و این خیلی لذت‌بخش است. نتیجه‌ای که بعد از کلی تلاش می‌بینی خستگی‌ات را در می‌کند و پرانرژی‌تر دلت می‌خواهد ادامه بدهی.

✓ می‌دانی این ماجرا باعث می‌شود با آدم‌های جدیدی آشنا شوم. مثلن توی همین شهرم خیلی‌ها هستند که نمی‌شناسم ولی به واسطه‌ی این کار می‌توانم آشنا شوم. خیلی حس خوبی دارد. من عاشق تجربیات جدیدم و باید یاد بگیرم مستقل باشم و تجربه بدست بیاورم. بلد باشم چطور سرمایه‌گذاری کنم و بفروشم.

✓ به نظرم خیلی از اتفاقات خوب زندگی زمانی می‌افتند که تو روی خودت کار کرده باشی و خودت را ساخته باشی. آنوقت به تنهایی از پس خیلی چیزها برمی‌آیی و آدم‌ها هم بیشتر جذبت می‌شوند. من این را همیشه می‌خواستم

✓ رفتن هر کسی می‌تواند کلی درس تازه بهمان بدهد که روزهای اول آنقدر درگیر سوگ هستیم که نمی‌توانیم فکر کنیم اما هر چه بیشتر می‌گذرد تازه یکی یکی متوجه‌ی خیلی چیزها می‌شویم. شاید آن موقع اگر کسی بگوید حکمت و قسمت، توی کتمان نرود چون حالمان خوب نیست اما الان بیشتر درک می‌کنیم که خدا همه چیز را دقیق و بانظم چیده است و هیچ چیزی بدون دلیل اتفاق نمی‌افتد. چون خدا هست همه چیز خوب پیش می‌رود فقط باید شکرگزار بود و چیزهای خوب خواست. و البته تلاش کرد. بدون تلاش هیچ چیزی بهمان نمی دهند. حداقل باید یک قدم برداریم تا کم کم اتفاقات خوب و نتایج را ببینیم.

 

✓ به خانه‌ی مادربزرگ رفتم. مدتی‌ست که نمی‌تواند کارهایش را خودش انجام دهد. دو روز در هفته هم نوبت پدرم است که پیشش بماند. پدربزرگم وضعیت بهتری دارد. از دوچرخه که زمین خورد کمی در راه رفتن می‌لنگد. اگر آن سیگارهای لعنتی را هم از همان کودکی که به او گفتم نکشد، نمی‌کشید الان وضعیت قلب و ریه‌اش این نبود. من تمام کودکی‌ام را در خانه‌شان بزرگ شدم. اگر چند بار در طول روز به خانه‌شان نمی‌رفتم، روزم شب نمی‌شد. 

چند وقت پیش مادربزرگ برای مدتی بیمارستان بود. بخاطر دیابت کبدش مشکل پیدا کرده است و شکمش آب می‌آورد. این روزها بیشتر روی تخت دراز کشیده است و می‌گوید وقتی می نشیند خسته می‌شود. 

دلم نمی‌آید آن‌ها را در همچین وضعیتی ببینم. دیروز که به خانه‌شان رفته بودم خوابیده بود و بیدارش نکردم. امروز بعدازظهر ناگهان تلنگری به ذهنم خورد. صحنه‌های بدی جلوی چشمم آمد. به اینکه اگر یک روز نباشد. با خود گفتم پس امروز باید به دیدنش بروم. وارد خانه‌شان که شدم، پدربزرگ روی مبل خوابیده بود و صدای خروپف‌هایش شنیده می‌شد. مبل برایش تبدیل به تخت شده است. به سمت اتاقی رفتم که تخت مادربزرگم بود. دراز کشیده بود اما چشمانش باز بود. نزدیک شدم، سلام کردم و بوسیدمش. سپس روی مبلی که کنار تختش است نشستم. حرفی برای گفتن نداشتم، او هم. هر چند دقیقه چیزی از من می‌پرسید. گفتم: جاییت درد می‌کنه؟

گفت: دیگه نمی‌تونم راه برم. پام و شکمم درد می‌کنه. اوندفعه آب شکمم رو کشیدن اما هنوز انگار هست. (این روزها انگار نای حرف زدن هم ندارد و خیلی کلماتش برایم نامفهوم و گنگ بودند.)

هر چند دقیقه ناله می‌کرد. نگاهش کردم. به صورتش، به دستانش. به روزهایی که من بچه بودم و از او می‌خواستم برایم سیب پوست بکند. داشت اشکم در می‌آمد. با خودم گفتم باید از این دوران جوانی خوب استفاده کنم. باید خدا رو همیشه شکر کنم که تن سالمی دارم. به قول ما شمالیا: پیری کِساده.

کاش وقتی پیر شدیم هم تنمان سالم و دلمان خوش باشد. وگرنه شاید بهتر باشد پیر نشویم… البته عمر دست خداست خودش خوب می‌داند پازل زندگیمان را چگونه بچیند اما ما هم دستی در این مسیر داریم که می‌توانیم بعضی چیزها را تغییر دهیم. امیدوارم درست پیش برویم.

✓ از آنجایی که کتابخانه‌ی اصلی‌ام در خانه‌ی روستایمان است برای همین اینجا که می‌آیم رفع دلتنگی می‌شود و کلی می‌روم با کتاب‌ها خوش و بش می‌کنم. این روزها می‌بینم که بعضی‌ کتابخوان‌ها هفت‌سین کتابی چیدند. من هم امروز میان کتاب‌هایم گشتم و دقیقن هفت کتاب که با سین شروع می‌شود را پیدا کردم. خیلی جالب بود. همه هم کتاب‌های درجه یک با نویسندگان فوق‌العاده.

سین اول: سال بلوا ـ عباس معروفی

سین دوم: سووشون ـ سیمین دانشور

سین سوم: سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش ـ هاروکی موراکامی

سین چهارم: سنگر و قمقمه‌های خالی ـ بهرام صادقی

سین پنجم: سرزمین عجایب ـ جعفر مدرس‌صادقی

سین ششم: سفر در خواب ـ شاهرخ مسکوب

سین هفتم: سمت آبی آتش ـ امیرحسین کامیار

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *