۱۲:۲۵ | صبح با سردرد از خواب بیدار شدم. از آن سردردهای یک طرفه که بسیار کلافهکننده است. دو بار بیدار شدم و باز بخاطر سردرد خوابیدم. از خواب عزیز توقع داشتم سرم را خوب کند بعد بیدار شوم.
یادم آمد عنوان یادداشت دیشب را سرگردانی گذاشتهام و روز قبلش سال تازه. جالب بود که هر دو با سین شروع شده بودند. گفتم برای یادداشت امروز اول عنوان انتخاب کنم و اولین کلمهای که به ذهنم رسید «سایهسار» بود. خواستم این بار طبق عنوان یادداشت بنویسم و یک چیز متفاوت را امتحان کنم.
♥ کتاب، سایهسارِِ همیشه سبزِِ روزهای سرگردانی.
♦کار شاقی نکردم. فقط دو قسمت از سریال گناه فرشته را دیدم. فقط دلم خواست بتوانم به کسی که دوستش دارم حرف دلم را بزنم.(اصلن کی هست؟) نه چند روز قبل از اعدام. عجیب بود که توی همان زندان عقدشان را هم گرفتند. خیلی این قسمت از سریال کشک نشده بود؟
به نظر سخیف میآمد اما من دوستش داشتم. کاش میشد توی فیلمها زندگی کرد که یک نفر چنان عاشقت باشد که برایت هر کاری کند. وکیل عاشق شاید خیلی کلیشهای باشد اما خیلیها عاشق وکیلشان شدند. خیلیها همدانشگاهی بودند و ازدواج کردند. خیلیها همکار بودند و از هم خوششان آمد و خیلیها هم گفتند کاش با هم آشنا نمیشدیم… ما چی؟ کی عاشق ما شد؟
۲۱:۵۳| نمیدانم این غم و غصه چیست که ناگهان میبینی وسط دلت نشسته و قصد بلند شدن ندارد. این طرف و آن طرف میروی. خودت را مشغول میکنی بلکه بهتر شوی. کمی فراموشش میکنی اما تا از مشغولیت بیرون میروی دوباره هست. همانجا نشسته و انگار نمیخواهد جایی برود.
اما اگر زورمان به آن نچربد روزها همراهمان خواهد بود. معمولن به خودم میگویم تحمل کن. خودت را مشغول کن. بخواب. فردا خوب میشوی.
• چقدر خوب که هر روز یک شروع دوباره است. همین میتواند امیدوارمان کند. اگر روزی حالمان خوش نبود. یا چیزی حالمان را بهم ریخت، میگویم فردا که بشود از نو شروع میکنم.
• تصور میکنم گاهی حتا عشق هم چارهساز نیست. فقط خودمان، فقط خودمان با خدا که سایهسار همیشگی ماست.
• هر جایی که فکرش را بکنی رفتم تا کمی آرام بگیرم. مراقبهی بالن انجام دادم. توی پینترست گشتم و ویدیو و عکس دیدم. توی اینستا گشتم. کمی نوشتم. ویس جلسهی تراپی پارسال را گوش دادم.(منظورم همین چند هفته پیش است. البته باید برای جلسهی بعد زودتر وقت بگیرم.)
• یک چیزی روی دلم سنگینی میکند. ای خونهای از دست رفته، بیایید پاسخگو باشید که این حال بدم احتمالن از همین است. گرگرفتگی، سردی معده و …. باید امشب یک دمنوش آرامشبخش برای خودم درست کنم.
• با چند تن از دوستان نویسنده سر صحبت باز شد و حال ناخوب من باعث شد یک متن شعرگونهای را با هم بنویسیم و خیلی خوب هم از آب درآمد. بعد از کمی اشک و نوشتن و گفتوگو و دمنوش الان بهترم.
آخرین دیدگاهها