۱. همانطور که در باشگاه زیر لب میگویم: دووم بیار دیگه آخرشه. وقتی وسط یک ساعت نوشتن هستم و دیگر انگار چیزی برای نوشتن ندارم میگویم دوام بیاور یک ساعت که چیزی نیست، فقط بنویس. و مدام با یک من درونی طرفم که میخواهد کمکم کند تا دوام بیاورم و ادامه دهم. و چقدر دوستش دارم. بودن او یک انگیزهی درونی است زمانی که از کت و کول میافتم و نای ادامه دادن ندارم. زمانی که ناامید میشوم و میخواهم بنشینم اما با پاهایی لرزان میایستم. انگار تمام زندگی اینگونه است. همیشه باید به خودت امید و انگیزه بدهی تا بتوانی در هر شرایطی دوام بیاوری. شرط موفقیت دوام آوردن و استمرار است. بدون آنها انگار همه چیز لنگ میزند.
البته در کنار این من درونی انگیزهدهنده یک من درونی هم هست که بیحوصله و کسل تشریف دارد و مدام میخواهد بگوید ولش کن امروز چیزی ننویس. ولش کن حالا یک روز چیزی منتشر نکنی مگر چه میشود. همینطور قطاری از جملات منفی میآورد و آدم را شبیه خودش بیحوصله میکند. بارها گولش را خوردم اما امروز که گفت: حالا امشب چیزی منتشر نکن. ذهنت شلوغه و خستهای. از فردا دوباره بنویس و منتشر کن.
به خودم آمدم و گفتم باز که او دارد برایم تصمیم میگیرد. گفتم نه مثل اینکه امشب حتمن باید چیزی منتشر کنم تا بفهمد رییس کیست.
۲. گاهی سرم درد میکند تا پی هر چیزی را بگیرم. دنبال سرنخ میگردم و اتفاقن پیدایش میکنم. دنبال دلیل یک اتفاق میگردم و خدا بالاخره یک جایی نشانم میدهد و من خرسند میشوم از اینکه با آدمی همنشین نشدم یا حداقل کمتر همنشین شدم. خدا کارمان را چنان خوب راه میاندازد که میگویم:« الحمدلله کما هو اهله».
۳. امروز یک سرنخهایی از کسی پیدا کردم که مرا بدجوری سوزاند. حالا نمیدانم دقیقن درست باشد یا نه اما شباهتها بسیار بود. بعد که دیدم حرصم درآمده نشستم و دیالوگ نوشتم و حرفهایم را زدم تا حداقل از درون کمی آرام شوم و واقعن بهتر شدم. نوشتن معجزهآساست آدم را حسابی سبک میکند. شبیه پری رها در باد.
۴. آدمیم و آغشته به گناه. آدمیم و آلودهی دنیای فانی. ما چه میدانیم. ما اصلن نمیدانیم قرار است خدا از کجا بهمان خیری برساند. اما باید امید و توکلمان همیشه به او باشد. به هیچکس جز او دل نبندیم.
آخرین دیدگاهها