۱. نوشتن را شروع میکنم. گاهی همین شروع هم سخت میشود. همین که بخواهی دو کلمه بنویسی و ادامه دهی. همین که متمرکز کلمات را کنار هم بچینی.
۲. از کلاس موسیقی که بیرون آمدم دیدم باران میبارد. بارانی بهاری که دقایقی بارید و متوقف شد. از این بارانهای غافلگیرکننده بود اگر ماشین نداشتم خیس میشدم. بعد از کلاس با دوست نویسنده و هنرمندم فاطمه به خانهی دوستمان گلی جان رفتیم. ساعت ۴:۳۰ بود که منتظر ماندم تا فاطمه هم برسد و با هم برویم. جا نبود، دور زدم و همان اوایل کوچه ماشین را پارک کردم. چون نزدیک دیوار بود نمیشد در را باز کرد و پیاده شد برای همین به سختی از سمت صندلی شاگرد پیاده شدم.
۳. این بار گفتم موقع نوشتن آهنگ بیکلام هم بگذارم. لذتبخش است. پیانو هم از آن سازهایی است که نوایش آرامم میکند البته من همیشه دلم میخواهد آنهایی را گوش بدهم که آرامشبخش هستند چون با نوشتن اینجور موسیقیها خیلی بهتر است.
۴. امروز با گلی جان و فاطمه جان از هر دری صحبت کردیم. از زندگی، روانشناسی، کتابها و نویسندههای مختلف، از نویسندگی و موسیقی و حرفهایمان به سیاست هم کشیده شد. سیاستی که همیشه و همه جا هست و هیچ دوستش ندارم. هرچند همیشه از هر سو صدایش میآید با این حال دلم نمیخواهد در جمعهای دوستان از این چیزها حرف زده شود چون همه میدانیم چه چیزهایی در حال وقوع است. همه میدانیم زندگی با سیاست گره خورده است اما بیاییم گاهی میان این گره بایستیم و روانمان را بهم نریزیم. بگذاریم آرامش بیشتر جاری باشد تا غم و غصه.
اینکه بتوانم بعد از خواندن هر کتابی ده دقیقه بنویسم خیلی خوب است. حتا اگر چند صفحه خواندم. اینطوری دیگر منتظر چیزی نمیمانم برای نوشتن.
۶. برنامهریزی کردم و قول دادم عمل کنم اما دو روز گذشت و هنوز همهی کارها را انجام ندادم. انگار هنوز جدی نیستم. انگار شبیه آدمهایی کار میکنم که نوشتن کارشان نیست و فقط بخش کوچکی از زندگیشان است. اما باید تلاش کنم که نوشتن کار و زندگیام شود.
2 پاسخ
الان تهرانم بارون میاد. از کلاس موسیقیت بیشتر بنویس. امروز بالاخره خودمو نشوندم پای کار و مقالهی جدیدمو بازنویسی کردم. گاهی نوشتن سخت نیست، خر است!
اینجا هم امروز یه بارون شدیدی اومد که نگو. رفته بودم باشگاه خیس خالی شدم.
به به چه خوب. پشتکارت رو تحسین میکنم. دقیقن، گاهی نوشتن شبیه خری است که رمیده و ما دیوانهوار دنبالش میدویم.