شادی‌های کوچک

کشان کشان خودم را آوردم اینجا تا حداقل چند جمله بنویسم و بروم بخوابم. چون چشمانم دارد می‌رود.

امروز کمی بی‌حوصله و کسل بودم اما دنبال شادی‌های کوچکم رفتم و گفتم بایستید با شما کار دارم. باید در کافه‌ای ملاقاتتان کنم.

همدیگر را ملاقات کردیم. شیک ویکتوریا هم وسط میز جا خوش کرد تا نوش جانش کنیم. کتاب پرنده به پرنده همراهم بود و چند صفحه از آن خواندم. بعد هم دفترچه‌ام را باز کردم و نوشتم.

وقتی داشتم برمی‌گشتم آسمان را دیدم که زیبا شده بود. آنقدر زیبا و جذاب که باعث شد ماشین را کنار بزنم و از او عکس بیندازم.

حالا حالم بهتر است. خوشحالم که خواب هست. می‌خواهم چشمانم را ببندم و خواب را بغل کنم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *