با واژگان سرعت ماشین نوشتن را بیشتر کن
صدای نوشتن چه خوب است. شبیه صدای ماشینیست که گاز میدهد و پیش میرود.هر چه تعداد واژگان فعال ذهنت بیشتر باشد این ماشین چون تندری
صدای نوشتن چه خوب است. شبیه صدای ماشینیست که گاز میدهد و پیش میرود.هر چه تعداد واژگان فعال ذهنت بیشتر باشد این ماشین چون تندری
میخواستی بنویسی میخواستی بلند بلند بنویسی کلمات را هجی کنی از جایت بلند شوی نگران باشی نگران اینکه کی قرار است به نوک قلهی نوشتن
باید بنویسم. بیشتر از خودم باید بنویسم. دستهایم را بستند. چه کسی؟ نمیدانم. فقط گاهی سختگیریهای خودم باعث میشود دفترم را باز نکنم و ننویسم.
چرا داری فرار میکنی؟ میخوای ننویسی؟ خب همین اول کاری بگو که نمیخوای بنویسی. -میخواهم بنویسم صبر کن انقدر سر به سرم نذار تا یه
نتوانستم ادامه دهم. نوشتن در درونم فریاد میکشید و چنان صدایم میکرد که حس کردم باید به سمتش روانه شوم. او خودش مرا انتخاب کرد.
صداها چگونه از تصویرها تبعیت میکنند؟ این سوال را پرسید و مرا به فکر واداشت. صدایی که ضربان قلب را به تصویر میکشد، که حجمی
بنویس تا پرندگان درونت به پرواز در آیند. با این کلمات، متنی بنویسید: اعتبار، فلاکتبار، غبار، اسفبار، فراموشکار، تلنبار، نابکار، بیمارستان سیّار، پروردگار، آشکار، انکار،
شاید قبلا که نمی نوشتم فکر نمی کردم نوشتن یک کار فوق العاده است. اینکه کلمات می توانند به فکر و اندیشه ی ما نظم
فکر می کنی ایده ای نداری؟ در همان لحظه که چنین حسی داری پشت میز بنشین. کامپیوترت را روشن کن یا برگه و خودکاری مقابلت
قصه ساز بمان. قصه ها و داستان ها به تو راهی متفاوت را نشان خواهند داد. در هر مسیری بروی کسی هست که داستانی در
صدای نوشتن چه خوب است. شبیه صدای ماشینیست که گاز میدهد و پیش میرود.هر چه تعداد واژگان فعال ذهنت بیشتر باشد این ماشین چون تندری
میخواستی بنویسی میخواستی بلند بلند بنویسی کلمات را هجی کنی از جایت بلند شوی نگران باشی نگران اینکه کی قرار است به نوک قلهی نوشتن
باید بنویسم. بیشتر از خودم باید بنویسم. دستهایم را بستند. چه کسی؟ نمیدانم. فقط گاهی سختگیریهای خودم باعث میشود دفترم را باز نکنم و ننویسم.
چرا داری فرار میکنی؟ میخوای ننویسی؟ خب همین اول کاری بگو که نمیخوای بنویسی. -میخواهم بنویسم صبر کن انقدر سر به سرم نذار تا یه
نتوانستم ادامه دهم. نوشتن در درونم فریاد میکشید و چنان صدایم میکرد که حس کردم باید به سمتش روانه شوم. او خودش مرا انتخاب کرد.
صداها چگونه از تصویرها تبعیت میکنند؟ این سوال را پرسید و مرا به فکر واداشت. صدایی که ضربان قلب را به تصویر میکشد، که حجمی
بنویس تا پرندگان درونت به پرواز در آیند. با این کلمات، متنی بنویسید: اعتبار، فلاکتبار، غبار، اسفبار، فراموشکار، تلنبار، نابکار، بیمارستان سیّار، پروردگار، آشکار، انکار،
شاید قبلا که نمی نوشتم فکر نمی کردم نوشتن یک کار فوق العاده است. اینکه کلمات می توانند به فکر و اندیشه ی ما نظم
فکر می کنی ایده ای نداری؟ در همان لحظه که چنین حسی داری پشت میز بنشین. کامپیوترت را روشن کن یا برگه و خودکاری مقابلت
قصه ساز بمان. قصه ها و داستان ها به تو راهی متفاوت را نشان خواهند داد. در هر مسیری بروی کسی هست که داستانی در
آخرین دیدگاهها