معجزهی چشمانش
اولین بار نبود که او را می دیدم اما همیشه چشمان شفاف و جزئینگرش باعث میشد بیش از پیش بخواهم به او زل بزنم. به
اولین بار نبود که او را می دیدم اما همیشه چشمان شفاف و جزئینگرش باعث میشد بیش از پیش بخواهم به او زل بزنم. به
اوایل که خود را نویسنده نامیدم تصور میکردم این نام خیلی برایم سنگین است چون باید مثل بسیاری از نویسندگان بزرگ نیمی از روزم را
اولین بار در مراسمی که برای ورودیهای جدیدِ دانشگاه برگزار کردند او را دیدم. مجری آن مراسم بود. همان روزها دیدم پیجم را دنبال کرده
از آن روزی که مقابل آینه ایستادم و از خودم پرسیدم تو کی هستی؟ زمان زیادی میگذرد. همان روزهایی که خودم را نمیشناختم و عمیقن
اولین بار نبود که از منطقهی امنم خارج میشدم اما این با بقیهی مواقع فرق داشت. روبرو شدن با آدمها و شناختنشان برایم جذاب بود.
تازه از روستا به شهر نقل مکان کرده بودیم. برای مقطع راهنمایی در یکی از مدرسههای مطرح شهر ثبتنام کردم. اولین روز مدرسه که وارد
بعضی از کلمات محبوب میشوند، آنها را در کتابی، متنی، گفتاری از کسی میبینی. انگار تو را تسخیر میکنند. ناگاه میبینی چنان کنج دلت لم
برای خواندن قسمت قبلی کلیک کنید: قسمت دوم وارد شرکت شد. همه با تعجب نگاهش کردند. او هیچوقت دیر نمیکرد و خیلی کم پیش میآمد
برای خواندن قسمت قبلی کلیک کنید: قسمت اول تارا مقابل آینهی اتاقش ایستاده بود و با خودش حرف میزد. هر موقع که انتخابهای زیادی پیشرویش
از خستگی سرش را به صندلی تکیه داده بود. همه میدانستند او تنها کسیست که هیچگاه در تیم جا نمیزند اما انگار آن روز با
اولین بار نبود که او را می دیدم اما همیشه چشمان شفاف و جزئینگرش باعث میشد بیش از پیش بخواهم به او زل بزنم. به
اوایل که خود را نویسنده نامیدم تصور میکردم این نام خیلی برایم سنگین است چون باید مثل بسیاری از نویسندگان بزرگ نیمی از روزم را
اولین بار در مراسمی که برای ورودیهای جدیدِ دانشگاه برگزار کردند او را دیدم. مجری آن مراسم بود. همان روزها دیدم پیجم را دنبال کرده
از آن روزی که مقابل آینه ایستادم و از خودم پرسیدم تو کی هستی؟ زمان زیادی میگذرد. همان روزهایی که خودم را نمیشناختم و عمیقن
اولین بار نبود که از منطقهی امنم خارج میشدم اما این با بقیهی مواقع فرق داشت. روبرو شدن با آدمها و شناختنشان برایم جذاب بود.
تازه از روستا به شهر نقل مکان کرده بودیم. برای مقطع راهنمایی در یکی از مدرسههای مطرح شهر ثبتنام کردم. اولین روز مدرسه که وارد
بعضی از کلمات محبوب میشوند، آنها را در کتابی، متنی، گفتاری از کسی میبینی. انگار تو را تسخیر میکنند. ناگاه میبینی چنان کنج دلت لم
برای خواندن قسمت قبلی کلیک کنید: قسمت دوم وارد شرکت شد. همه با تعجب نگاهش کردند. او هیچوقت دیر نمیکرد و خیلی کم پیش میآمد
برای خواندن قسمت قبلی کلیک کنید: قسمت اول تارا مقابل آینهی اتاقش ایستاده بود و با خودش حرف میزد. هر موقع که انتخابهای زیادی پیشرویش
از خستگی سرش را به صندلی تکیه داده بود. همه میدانستند او تنها کسیست که هیچگاه در تیم جا نمیزند اما انگار آن روز با
آخرین دیدگاهها