من هم نوشتن را دوست دارم هم سفر. ترکیب این دو یک ترکیب بهشتی است که باید هر نویسندهای تجربهاش کند. برعکس خیلی از اوقات که وقتی از سفر برمیگشتم یک حس غمی وجودم را میگرفت این بار با شوق به خانه بازگشتم چون دلم برای نوشتن و تایپ کردن در لپتاپم تنگ شده بود. اینکه باز هم در خلوتم بخوانم و بنویسم. اینکه فهمیدم دور شدن از خلوتم گاهی نیاز است چون باعث میشود دست پر و با عشق بیشتری دوباره به آن برگردم.
هر چند همیشه از روزمرگی فرار میکنم اما فرار راهکار خوبی نیست باید با آن ارتباط مسالمتآمیزی برقرار کرد.
بعد از دیدن بناهای تاریخی و معماری جذاب دوران گذشته انگار از آن مکانها بازگشتهام. انگار خودم را میان مردمان آن دوره تصور کردم. خواستم ساعاتی نظارهگر زندگیشان باشم تا به درک بهتری برسم.
کاشان و اصفهان پر از مکانهای دیدنی است که ما نتوانستیم همه را ببینیم و من دلم میخواهد که سال بعد باز هم بهشان سفر کنیم البته شبیه خواندن کتابهای تازه، رفتن به شهرهایی که تا به حال نرفتم اولویت دارند. شهرهایی مثل یزد، تبریز، لرستان و … .
به نظرم سفر کردن را باید جدی گرفت. سفر کردن شبیه زندگی کردن است. چون ما در زندگی هم مدام با دیدن و گفتوگو با هر فردی انگار به دنیای او سفر میکنیم.
این روزها که با موبایلم مینوشتم فهمیدم گاهی برای اینکه بهانهها را کم کنم و از هر فرصتی بتوانم استفاده کنم نوشتن در موبایل بهترین گزینه است چون همیشه دم دستمان است.
وقتی به اصفهان رفتیم با زهرا بیتسیاح دوست نویسندهام که تخصصش ژانر جناییست، قرار گذاشتیم که همدیگر را در میدان نقش جهان ببینیم. از دیدنش بسیار خوشحال شدم.
دیدار با دوستان نویسنده همیشه حس خوبی برایم دارد و دلم میخواهد به مرور بتوانم خیلی از دوستان نویسندهام را ببینم و از مصاحبت با آنها لذت ببرم.
کتاب بار دیگر شهری که دوستش داشتم از نادر ابراهیمی در سفر همراهم بود. از ابتدای سفر توی ماشین شروعش کردم و هر وقت در جاده بودیم چند صفحه از آن را میخواندم و از نثر خوبش به وجد میآمدم.
با پایان سفر این کتاب هم به پایان رسید. نثر شاعرانه و عاشقانهاش خیلی به دلم نشست. باز هم سراغش میروم و کلماتش را همچون توتفرنگی شیرین مزه مزه میکنم و با باز کردم دوبارهاش خاطرات سفر برایم تداعی میشود.
روایت یک روز من چگونه است؟
این سوالیست که ناگهان در مسیر ذهنم ظاهر شد.
به یادداشتهایم نگاه میکنم هر روز میخواهم از چیزهایی بگویم که شاید مشابه باشند و مسلم است که هر روز یک سری کار تکراری انجام میدهیم اما نوشتن یادداشت روزانه دقتم را بیشتر کرده است. مثلن دیدم در ابتدای بیشتر جملات نوشتم امروز فلان کار را کردم. یک جایی گفتم بگذار فکر کنم و جمله را به شکل دیگری بگویم وامروز را از بیشتر جملاتم حذف کنم.
خب مشخص است یادداشتم برای امروز است که اگر نبود میتوانم بنویسم دیروز پس دیگر حرفی نمیماند و لازم نیست همیشه از یک نوع نوشتن استفاده کنم. گاهی تلاشم این است که روزهایم را جور دیگری برنامهریزی کنم تا یادداشتهایم رنگ متفاوتی به خود بگیرند. همیشه آبی یا قرمز، سفید یا سیاه نباشند گاهی به نیلی هم تنه بزنند. طوری که این تفاوت حس شود. من درست از جایی که به خودم سخت نگرفتم و روزانه آزاد و رها نوشتم توانستم مستمر در دفترچه یادداشت آنلاینم بنویسم. شاید آن وسطها یک روز غیبت داشته باشم اما تمااام تلاشم را کردم که بدون بهانه و سختگیری روز بعدی حتمن بنویسم و ادامه دهم. چرا که نوشتن مرا به درونم و به جهان اطرافم وصل میکند.
خیلی از روزها چرندیاتی را قلمی کردم یا هذیان نوشتم اما نخواستم این روند را قطع کنم. از یک جایی دیدم دارم به منتشر کردن یادداشتها عادت میکنم و زمانی که حالم خوب نیست یا سرم شلوغ است هم کمی نوشتم.
گاهی بیاندازه منتقد درونم کلافهام میکند و میخواهد مرا از رده خارج کند اما میگویم من اگر کاری را شروع کنم تا انتهایش باید بروم و از خدا میخواهم هر روز یاری رساند تا این جریان را حفظ کنم چون مطمئنم تمام اتفاقات بزرگ و آثار برجسته از همین یادداشتها آغاز میشود. به این فکر میکنم که روزی کسی بیاید و یادداشتهای روزانهی مرا چاپ کند و عدهی زیادی از علاقهمندان به نوشتن دلشان بخواهد آن را بخوانند تا بدانند من چه مینوشتم. حتا چنین تصوری هم بسیار برایم شادیبخش است. و تمام این نوشتنها برای یک هدف واحد است و آن همزادپنداریست.
مسیر تمام نویسندگان از یک جا آغاز میشود و اینکه جلوتر قرار است به چه جادههای فرعی برسیم را خودمان تعیین میکنیم.
خیلی از درگیریها و مشکلات نویسندهی قرن هجدهم با مایی که در قرن بیست و یکم هستیم یکیست و این خیلی از اوقات دلگرممان میکند و موتور نوشتنمان را روشن نگه میدارد.
آخرین دیدگاهها