چطور میتوانم به درونم بروم؟ | دیالوگ
-از خودم میپرسم زهرا تو کی هستی؟ -و کسی از درونم میگوید: من اشرف مخلوقاتم. بندهی بهترین مخلوق عالم. -آیا هر چه من میخواهم میشود؟
-از خودم میپرسم زهرا تو کی هستی؟ -و کسی از درونم میگوید: من اشرف مخلوقاتم. بندهی بهترین مخلوق عالم. -آیا هر چه من میخواهم میشود؟
کاغذ سفیدی جلویش بود و داشت با یک خودکار قرمز مدام رویش دایره میکشید و زیر لب چیزی میگفت: دایره نفوذ، دایره نگرانی، دایره نفوذ،
– فکر می کنی یادم میره تمام اون روزایی رو که بهم می گفتی تو بهترین رفیقی هستی که من دارم؟ کاش آدما این حرفو
پدربزرگ: این همه صدات زدم، کجا بودی؟ اون عصا رو بده به من. نوه: مشغول کارم بودم اصلا نشنیدم. حالا چکارم داشتید؟ بگید. پدربزرگ: بشین،
عطر گل محمدی به مشامم می رسد و دلم می خواهد آن را نفس بکشم و از بینی به درون ریه هایم ببرم. داشتم با
من: چرا انقدر اذیتم می کنی؟ من دیگه نمی خوام خاطرات گذشته رو به یاد بیارم. مغز: متاسفم که نمیشه کاری برات بکنم. ما براساس
_ نمی دونم توی این لایو های صبحگاهی چی هست که باعث شده تو بعد از این همه ماه منظم بشی . حاضری شب ها
-از خودم میپرسم زهرا تو کی هستی؟ -و کسی از درونم میگوید: من اشرف مخلوقاتم. بندهی بهترین مخلوق عالم. -آیا هر چه من میخواهم میشود؟
کاغذ سفیدی جلویش بود و داشت با یک خودکار قرمز مدام رویش دایره میکشید و زیر لب چیزی میگفت: دایره نفوذ، دایره نگرانی، دایره نفوذ،
– فکر می کنی یادم میره تمام اون روزایی رو که بهم می گفتی تو بهترین رفیقی هستی که من دارم؟ کاش آدما این حرفو
پدربزرگ: این همه صدات زدم، کجا بودی؟ اون عصا رو بده به من. نوه: مشغول کارم بودم اصلا نشنیدم. حالا چکارم داشتید؟ بگید. پدربزرگ: بشین،
عطر گل محمدی به مشامم می رسد و دلم می خواهد آن را نفس بکشم و از بینی به درون ریه هایم ببرم. داشتم با
من: چرا انقدر اذیتم می کنی؟ من دیگه نمی خوام خاطرات گذشته رو به یاد بیارم. مغز: متاسفم که نمیشه کاری برات بکنم. ما براساس
_ نمی دونم توی این لایو های صبحگاهی چی هست که باعث شده تو بعد از این همه ماه منظم بشی . حاضری شب ها
آخرین دیدگاهها