نیروی محرک و شفاف اندیشیدن
دیشب یولداش جونم، صبا در گروه این ۵ نفر پیامی گذاشت و مرا خطاب قرار داد: چرا چیزی منتشر نمیکنی؟ پاشم بیام بابل دعوات کنم؟
دیشب یولداش جونم، صبا در گروه این ۵ نفر پیامی گذاشت و مرا خطاب قرار داد: چرا چیزی منتشر نمیکنی؟ پاشم بیام بابل دعوات کنم؟
بیشتر از کار کردن بر روی شغل تان، روی خودتان کار کنید. -جیم ران قبلتر هر کسی میگفت مشغلههایم فراوان است و وقت برای فلان
اگر بخواهی تمام آدمهایی که دوستشان داری را نام ببری، خودت چندمین نفر هستی؟ خیلی از ما آدمها خودمان را فراموش میکنیم یا در مسیر
وقتی خودکار جوهر پس میدهد یاد چه میافتی؟ راستش یاد این میافتم که اگر بیش از اندازه جوهرهی وجودت را بر تن این زندگی پس
گاهی نیاز است خود را به چالش بکشیم تا بتوانیم کاری را شروع کنیم و تا جایی که تعیین کردیم پیش برویم. مصمم بودن و
ما آدمها از بعضی رفتارهای اطرافیانمان ممکن است دلخور شویم. شاید همین حالا که دارید این نوشته را میخوانید از کسی بخاطر حرفی که به
در حال نوشتن بودم که صدای زن همسایه آمد که داشت سر بچه اش فریاد می کشید. نمی دانم فرزندش چه کار اشتباهی انجام داده
کاش تغییر کنم. دلم نمی خواهد خاطرات مسموم را به خورد روحم بدهم اما آن ها مدام از روحم آویزان می شوند و حس سنگینی
فکرها و برنامه هایی که برای روزهای آینده داریم گاهی خواب را از آدم می گیرند. بی تابت می کنند و تو دلت می خواهد
گاهی عجله آدم را سردرگم می کند. نمی دانی باید از کجا شروع کنی و چه بگویی. انگار همیشه تمام آدم ها عجله دارند. می
دیشب یولداش جونم، صبا در گروه این ۵ نفر پیامی گذاشت و مرا خطاب قرار داد: چرا چیزی منتشر نمیکنی؟ پاشم بیام بابل دعوات کنم؟
بیشتر از کار کردن بر روی شغل تان، روی خودتان کار کنید. -جیم ران قبلتر هر کسی میگفت مشغلههایم فراوان است و وقت برای فلان
اگر بخواهی تمام آدمهایی که دوستشان داری را نام ببری، خودت چندمین نفر هستی؟ خیلی از ما آدمها خودمان را فراموش میکنیم یا در مسیر
وقتی خودکار جوهر پس میدهد یاد چه میافتی؟ راستش یاد این میافتم که اگر بیش از اندازه جوهرهی وجودت را بر تن این زندگی پس
گاهی نیاز است خود را به چالش بکشیم تا بتوانیم کاری را شروع کنیم و تا جایی که تعیین کردیم پیش برویم. مصمم بودن و
ما آدمها از بعضی رفتارهای اطرافیانمان ممکن است دلخور شویم. شاید همین حالا که دارید این نوشته را میخوانید از کسی بخاطر حرفی که به
در حال نوشتن بودم که صدای زن همسایه آمد که داشت سر بچه اش فریاد می کشید. نمی دانم فرزندش چه کار اشتباهی انجام داده
کاش تغییر کنم. دلم نمی خواهد خاطرات مسموم را به خورد روحم بدهم اما آن ها مدام از روحم آویزان می شوند و حس سنگینی
فکرها و برنامه هایی که برای روزهای آینده داریم گاهی خواب را از آدم می گیرند. بی تابت می کنند و تو دلت می خواهد
گاهی عجله آدم را سردرگم می کند. نمی دانی باید از کجا شروع کنی و چه بگویی. انگار همیشه تمام آدم ها عجله دارند. می
آخرین دیدگاهها