عجله نکن،حرکت کن

گاهی عجله آدم را سردرگم می کند. نمی دانی باید از کجا شروع کنی و چه بگویی. انگار همیشه تمام آدم ها عجله دارند. می خواهند زودتر از همه برسند و در هر کار زشتی پیش قدم باشند اما وقتی نوبت به کارهای نیکو می‌رسد، بسیاری از آدم ها فرار می کنند.

می خواهند زودتر جایگاهشان را ترک کنند تا کسی بهشان نگوید باید دست کسی را بگیری. باری را از شانه ای خسته و رنجور برداری. اما در کارهای خودشان عجول‌اند. آن هم نه کارهایی که ما را به پیشرفت می رساند بلکه کارهایی که بیهوده هستند.

مثلا با سرعت زیادی می رانند اما به کجا می‌خواهند برسند خدا می داند. همین ها هر چه بروند نمی رسند.

از کودکی بهمان گفتند عجله کار شیطان است. بالاخره هر کسی اگر طبق آموخته هایش عمل کند فکر نمی کنم دیگر مشکلی در جامعه بماند.

معلمان ماندگار

در میان تمام معلم هایی که تنها با قیافه ای عبوس می آمدند و بهمان درس می دادند چند معلم بودند که واقعا از جان مایه می گذاشتند و مهر و عطوفت از صورتشان می بارید. بارش این بخشندگی و انتقال تجربه را می توانستی به وضوح ببینی.

بله آدم با همین چیزها نزد خداوند بزرگ شمرده می‌شود. عده ای با پیشرفت خودشان سعی دارند رقیبانشان را کنار بزنند کاری کنند که آن‌ها زمین بخورند اما عده ای دیگر همچنان که خودشان به موفقیت می‌رسند. شاگردانی را تربیت می‌کنند که همپای آن ها گام بردارند. این‌ها زکات علمشان را دارند همیشه و هر روز  می‌پردازند.

اتفاقا هیچکس جایشان را نمی‌گیرد اما آن هایی که دیگران را کنار می‌زنند تا خودشان به مقام بالایی برسند، جایی از زندگی شکست می‌خورند و همه می خواهند جای آن ها را پر کنند. به فراموشی سپرده خواهند شد چنانکه هیچوقت نبوده اند.

باید کاری کرد تا ماندگار شد. هنر این است که صورتی زیبا و همچنین سیرتی زیباتر از خودمان به یادگار بگذاریم تا هر که یادی ازمان کرد بگویند کاش می‌ماند، چون بودنش بسیار مفید و تاثیرگذار بود. حتی اگر همه می خواهند به هم بد کنند، ما خوبی کنیم تا متمایز باشیم، تا مهربانی همیشه و در همه اعصار جاری باشد.

کاش بتوانیم بیشتر به هم اعتماد کنیم نه اینکه هر روز بذر بی اعتمادی بپاشیم و آن را آبیاری کنیم. عاقبت بخیر شدن اصل  بسیار مهمی است.

مطالب مرتبط

2 پاسخ

  1. چه دیدگاه درستی. این پست تو‌، من رو یاد یه خاطره‌ای می‌ندازه. یادم میاد با مامانم توی خیابون قدم می‌زدیم که یکی از کارکنان آرایشگاه محله رو دیدیم؛ اصلاح‌کار بود. چندماهی می‌شد که از اونجا رفته بود. علت رو که پرسیدیم، بعد از کمی صحبت از تصادفی که براش رخ داده و منجر به آسیب‌دیدگی گردنش شده بود، از حقوق کم و همکار حسود نالید.
    گفت همکارم انقدر چشمش به جایگاه من بود و دوست داشت جای من رو پر کنه که آخرش همون شد.
    من و مامانم بهش گفتیم آخه چرا باید حای تو رو بگیره؟ مگه اصلاح کردن جز گردن‌درد و پادرد، عایداتی هم داره؟
    با دلگیری جواب منفی داد.
    وقتی ازش خداحافظی کردیم تا رسیدن به خونه، ۱۱ خیالونی راه بود. هم براش غصه خوردیم و هم تعجب کردیم که چرا یه نفر باید به جایگاهی حسادت بورزه که اونقدرا هم خاص نیست.
    حالا جالبه که اون آدم توی این نقش اصلا خوب ظاهر نمی‌شه و در واقع کار اصلاح رو هم بلد نیست. یعنی در جای درست خودش قرار نداره.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *