آیا کارهای گذشته ما را به یک فرد جدید تبدیل می‌کند؟

بیشتر از کار کردن بر روی شغل تان، روی خودتان کار کنید.

-جیم ران

قبل‌تر هر کسی می‌گفت مشغله‌هایم فراوان است و وقت برای فلان کار نمی‌ماند با خودم می‌گفتم خوش به حالش، کاش من هم روزی برسد که بگویم کلی کار دارم و وقت نمی‌کنم.

حالا چند ماه است درخواستی که همیشه داشتم به واقعیت پیوست و من نیز به جمع وقت ندارندگان گرویدم. راستش تازه می‌فهمم چقدر این وضعیت می‌تواند سخت باشد البته این هم به نوع نگاه هر کدام از ما برمی‌گردد و اینکه چه کارهایی انجام می‌دهیم که می‌گوییم وقت نداریم.

دیده شده بعضی افراد که از صبح تا شب در خانه هستند و تنها کار مفیدشان غذا درست کردن، بالا پایین کردن پیج‌ها و کانال‌های مختلف است، همیشه غر می‌زنند که وقت ندارند.

شاید دلیل اینکه این حرف را می‌زنند این باشد( چقدر از” این” استفاده کردم) که نمی‌توانند وقتشان را مدیریت کنند و از همه مهم‌تر هیچ هدفی برای خودشان ترسیم نکرده‌اند. درگیر روزمرگی شده‌اند و فقط دارند دور خودشان می‌چرخند.

 

تا به حال از خودتان پرسیدید«آخرش که چی؟»

البته می‌دانم ذهن عزیز ما می‌خواهد در همه حال ما را در نقطه‌ی امن خویش نگه دارد و مدام بهمان بگوید بس کن، چقدر کار می‌کنی، خسته شدی و فلان.  شبیه دایه‌ی مهربان‌تر از مادر است و ما هم فکر می‌کنیم او خیلی ما را دوست دارد برای همین اینگونه هوایمان را دارد.

نه عزیز من، او دارد براساس یک سری الگوی اشتباه که خانواده و جامعه از کودکی به خوردمان دادند رفتار می‌کند و نمی‌خواهد ما دچار سختی شویم، استرس بگیریم و فشارهایی را متحمل شویم.

برای همین ما را عقب می‌کشد تا مثل گذشته ادامه دهیم. اما آیا کارهای گذشته ما را به یک فرد جدید تبدیل می‌کند؟ اگر قرار بود ما با همان کارها رشد کنیم الان همچنان در همان مرحله‌ی اول نبودیم. پس قرار نیست ما با کارهای تکراری و همیشگی در بازی زندگی مرحله به مرحله مسیر را طی کنیم. برای همین هر موقع که خواستیم کار جدیدی را انجام دهیم ذهن مقاومت می‌کند. وظیفه‌ی ما این است همان کار را انجام دهیم و بگذاریم این مقاومت یک جایی شکسته شود.

***

فشار، خستگی، کم آوردن و چه و چه طبیعی‌ست. چون ما می‌خواهیم ذهن بیست،سی یا پنجاه ساله‌مان را از آن حالت امنش بیرون بیاوریم و تغییراتی را رویش ایجاد کنیم.

با چالش‌های مختلفی روبرو می‌شویم که شاید همیشه می‌ترسیدیم خودمان را درونش بیندازیم و تا جایی که می‌شد از آن فرار می‌کردیم. مثل من که همیشه از کودکی تا همین چند ماه پیش از اینکه بخواهم در یک جمعی صحبت کنم یا مثلن در دانشگاه ارائه بدهم فرار می‌کردم. تا مجبور نمی‌شدم انجامش نمی‌دادم.

باید مستمر این اجبار را برای ذهنمان داشته باشیم. الگوهای اشتباه  “من نمی‌توانم” و “بقیه چه می‌گویند” را کنار بگذاریم. و هر طور است بایستیم و در جمع‌ها صحبت کنیم آنوقت ذهن باورش می‌شود که من هم می‌توانم و انجامش می‌دهم.

همه چیز با استمرار بدست می‌آید. در هر کاری اگر دوام بیاوری و مستمر کارهایی که باید را انجام بدهی به موفقیت خواهی رسید. و این اصلن ساده نیست چون کمالگرایی را باید کنار بگذاری و عملگرا باشی.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *