دوباره آغاز کن | آغشته به اندکی تناقض

شاید همین امروز، همینجا باید همه چیز دوباره آغاز می‌شد. کسی چه می‌داند. بالاخره آسمان هم باید بیشتر لبخند می‌زد و سرگرم حال و احوالات خویش می‌شد. آخر چه کسی گفت ما آدم ها نیاز داریم کار کنیم. مگر کار کردن مهم است؟ به نظرم نباید کاری کرد. باید نشست و اندیشید. باید نشست و لم داد و قصه خواند. بایدتمام اتفاقات خوب را به زندگی دعوت کرد. همین است زندگی.

ببین دیوارها دارند فرو می‌ریزند. چه کسی باید جلویشان را بگیرد. من یا تو؟ خب معلوم است هر کسی جلوی دیوار خودش را می‌گیرد. دیواری که سال‌ها برایمان ساختند اما ما اصلن دوستش نداریم. دیوار افکار و ذهنمان که همیشه و همه جا همراه ماست و به جای اینکه کمکمان کند بلای جانمان است.

نوشتن جزو پرهیزات نیست

چه خوب که نوشتن جزو پرهیزات نیست وگرنه از ننوشتن نمی‌دانم چه اتفاقی برایم می‌افتاد. خداروشکر که خواندن جزو چیزهایی نیست که کسی آن را از برنامه‌مان حذف کند و بگوید چون کتاب خواندی اینطور شد. آدم همانطور که می‌تواند رئیس خود باشد باید دکتر خود هم باشد. بداند چرا حالش خوب نیست و سریع سراغ التیامش برود. می‌خواهم همه چیز خودم باشم، دکتر، پرستار، رفیق، همراه و…

آدم اگر خودش را داشته باشد همه چیز را دارد حتا خدا را. چون خدا در درون قلبمان است. حالمان از همین جا خوب می‌شود. می‌دانی زندگی چیزی جز همین لحظات کوچک نیست.

دیشب که برای ریحانه نامه می‌نوشتم حس خیلی خوبی داشتم انگار روی ابرها سوار شده بودم و به تهران رفتم. کنارش نشستم و او با من حرف زد و سپس من با او حرف زدم و بیشتر همدیگر را شناختیم. ما دوست‌های نامه‌ای هم هستیم. البته می‌دانم یک روز حتمن همدیگر را خواهیم دید و آن روز دیر نیست. آدم‌های خوب به سمت هم کشیده می‎شوند و مطمئنم آدم‌های خوب به سمت من خواهند آمد. خودشان می‌آیند، می‌مانند و من خوشحال و مشعوف می‌شوم از این همه دوستی و صمیمیت بی نظیری که دورم را گرفته است.

نوشتن و خلاقیت

چه کسی می تواند اینگونه بنویسد. چه کسی می‌تواند بنویسد و بنویسد و تمام نکند این بازی را. یک بازی جانانه با کلمات. چرا کلمات را دوست داری؟ مگر آن ها زنده‌اند؟ بله آن ها نفس می‌کشند که اگر نفس‌هایشان نبود متنی با احساس شکل نمی‌گرفت. تو آن‌ها را می خوانی و حس خوب یا بدش را می‌فهمی و این معجزه‌ی کنار هم نشستن واژگان است و البته به قدرت قلم نویسنده هم برمی‌گردد. او باید تعیین کند کجا می‌خواهد برود و چه چیز می‌خواهد.

هر چه هم بخواهیم حرف بزنیم باز تعیین کننده کس دیگری‌ست. اوست که جملات را می‌سازد. اگر یک فرد معمولی بخواهد چیزی را کنار چیز دیگری بچیند این اتفاق نمی‌افتد. همه‌ی این ها از چشمه‌ی جوشان خلاقیت است. خلاقیت از کجا پدید می‌آید؟ از درون. از جایی که شاید سال ها فقط یادگرفته و حرفی نزده سعی کرده چیزهای بدیع و نو پدید آورد. اندیشید با هر آنچه که داشت و نداشت. فهمید هر چه بیشتر تمرین کند بهتر می‌تواند خلاقانه بنویسد و بسازد.

نوشت تا جایی که دستش به زق زق افتاد. می گفت خسته‌ام اما بسیار خوشحال چون الان که می‌نویسم در نوشته‎هایم خلاقیت و هنر موج می‌زند. و پاداش خودم را گرفتم. هر چند پاداش ما بیشتر از این‌هاست ولی ما همانطور که خلق می‌کنیم پاداش می‌گیریم و اصلن دلیل نمی‌شود که به انتها برسیم بعد بخواهیم یک نتیجه و سپس پاداش دریافت کنیم. باید یاد بگیریم که پاداش در خود انجام دادن آن کار نهفته است که وقتی انجام شد آزاد می‌شود.

***

ما عادت داریم معمولی باشیم اگر خاص بودن عادتمان شود خیلی خوب کار می کنیم. تلاشمان مضاعف می شود و با حالی خوب به آسمان می‌رسیم و پرواز می‌کنیم. ببین هر کسی که اوج می‌گیرد یک روز روی شاخه‎ای نشسته بود و چیزی به ذهنش رسید. رفت و قدمی برایش برداشت. زمانی که به نتیجه رسید همه گفتند چطور شد. نمی‌دانستند که او چند سال تلاش کرد و حالا به موفقیت رسیده است. زندگی را زندگی کن حتا اگر گاهی بی‌حوصله و خسته‌ای و فکر می‌کنی چیزی نیست که از آن لذت ببری. البته همیشه چیزهایی داشته باش که وقتی حالت گرفته سراغشان بروی و با آن‌ها حالت خوب شود.

 

مطالب مرتبط

6 پاسخ

  1. زهرا اومدم بگم سلام. من به خوندن قشنگ‌نویسی‌هات برگشتم. آماااا، جون نثر معمولی تو به شعر پهلو می‌زنه باید براش خیلی وقت بذارم و با تمرکز بالا کامنت بنویسم براش. پس منتظر کامنت‌هایم باش یولداش جون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *