این پرنده رهایی می‌طلبد

راست می‌گویند فروردین خیلی طولانی شده است اما خب همین که هنوز در اولین ماه سال هستیم و می‌توانیم کلی کار انجام دهیم خیلی خوب است. به نظرم آدم باید همیشه از اینکه زمان دارد خوشحال باشد اما خب هیچ چیز دست ما نیست و نباید به این دل خوش کنیم که هنوز زمان دارم و فلان کار را بعدن شروع می‌کنم. چرا همین حالا انجامش ندهیم که درگیر شویم و بخواهیم هر روز به ذهنمان فشار بیاوریم که باز هم انجامش ندادی.

به نظرم بعضی اوقات بد انجام دادن یک کار بهتر از انجام ندادن آن است. برای همین باید شروع کنم و شده روزی ده دقیقه بخشی از یک مقاله یا داستان را بنویسم. اگر بیشتر شد چه بهتر اگر نشد هم عیبی ندارد. همان ده دقیقه بهتر از هیچی است. ما با سخت‌گیری‌هایمان بیشتر به ذهنمان و خودمان می‌بازیم. بیهوده می‌دویم اما به جایی نمی‌رسیم. تصور می‌کنم بالاخره یک اتفاقی می‌افتد اما نه قرار نیست اتفاقی بیفتد. می‌دانیم همه چیز دست خودمان است اما باز اهمال‌کاری می‌کنیم. بالاخره از دیروز دوباره شروع کردم و دارم ادامه‌ی کتاب پیرامون زبان و زبان‌شناسی را می‌خوانم در سایتم هنوز چیزی منتشر نکردم اما همین که خواندنش را شروع کردم یک قدم خوب است. می‌دانم گاهی زیادی بر خودمان سخت می‌گیریم اما باید تا می‌توانیم ذهنمان را گول بزنیم و اتفاقن بعد از آن ذهنمان هم آرام‌تر می‌شود چون به این فکر می‌کند که بالاخره آن چیزی که مثل خوره به جانش افتاده بود اندکی انجام شد.

انجام شدن برنامه‌های روزانه‌مان بهمان انرژی و انگیزه می‌دهد تا بتوانیم با اعتمادبه‌نفس بیشتری ادامه دهیم.

از اینکه می‌توانم بنویسم هزاران مرتبه خدا را شکر می‌کنم. همین که دستم را روی کیبورد حرکت می‌دهم خودش بسیار جای سپاس‌گزاری دارد. شاید به ظاهر کوچک باشد اما به نظرم تمام توانایی‌های ما بسیار ارزشمندند.

امروز کلمه‌ی مبارزه برایم جالب آمد. نگاهش کردم. دیدم اسم خودم را می‌توانم از آن بیرون بکشم. مبارزه یعنی پیکار، چالش، ستیز، نبرد، جنگ.

مبارزه یعنی شروع جنگ. مبارزه و جنگ. مبارزه و درگیری. مبارزه و سرباز. مبارزه و آزار، مبارزه و سنگر. مبارزه و منطقه، مبارزه و مهارت. مبارزه و سرنوشت. مبارزه و مقاومت. مبارزه و محافظت. مبارزه و مسابقه. مبارزه و محاکمه. مبارزه و کشتن. مبارزه و باختن. مبارزه و برنده شدن.

وقتی کلمه‌ای را می‌نویسی خودش یادآور کلمات دیگر است. می‌توانی به کمک آن‌ها بنویسی. بعضی اوقات مجبوری خودت را به زور به مبارزه دعوت کنی. مجبوری وسط میدان بروی تا از خودت و آنچه می‌خواهی دفاع کنی. دفاع از دفع می‌آید یعنی کسی را از خود دور کنی و فاصله بگیری.

بازی با کلمات خیلی لذت‌بخش است.

امروز از خودم پرسیدن در این لحظه چه حسی داری؟ سپس پاسخ دادم.

خنثی، کدر و بی‌حوصله. حوصله‌ی انجام هیچ کاری را ندارم. مدام می‌خواهم فرار کنم مخصوصن دلم نمی‌خواهد سراغ نوشتن مقاله یا نوشته‌های جدی بروم. دلم گریزگاهی می‌خواهد تا به آن پناه ببرم و روزها همان جا سکنا گزینم. یک جای سرسبز و آفتابی که دلگیر نباشد. که بشود بی‌دلیل خندید و شاد بود.

می‌دانی ما آدم‌ها فقط بلدیم بهانه بگیریم در حالی که می‌توانیم خیلی عالی از پس کارهایمان بربیاییم. نمی‌دانم این احساسات منفی و بد از کجا راهی دلمان می‌شوند. به خودم نگاه می‌کنم. فرار را بر قرار ترجیح می‌دهم. رفتن، رفتن، رفتن. گریز از جایی که هستم، به جایی که نمی‌دانم کجاست.

خدایا حس و حالم را سر و سامان بده. دلم می‌خواهد بال‌هایم را بگشایم و پرواز کنم. پرنده از قفس می‌هراسد و فقط دلش می‌خواهد در فضای آزاد باشد و نفس‌های عمیقی بکشد. پرنده رهایی را بیشتر از هر چیزی دوست دارد. حتا بیشتر از غذا. همه خواهان آزادی هستند.

مطالب مرتبط

4 پاسخ

  1. میخونمت دختر . بنویس که نوشته‌هات برام شده چیزی شبیه سریال که هر روز دنبال میکنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *