استخر کلمات| روزی که به اقیانوس تبدیل شد

نیمه‌شب خودم را در استخر نوشتن می‌اندازم. چنان آزاد و رها که گویا در آرامش‌بخش‌ترین حالتم هستم. این استخر پر از کلمه است. میان کلمات شنا می‌کنی و هر کدام تو را به وجد می‌آورند. حالت خوب می‌شود و دلت گرم. از این همه واژه به وجد می‌آیی. ولع‌ات زیاد می‌شود و در همان میان دفترت را برمی‌داری و همانطور که وسط واژگان غوطه‌ور هستی شروع می‌کنی به نوشتن جملات معنادار.

ناگهان استخر تهی از کلمه می‌شود. به خودت می‌آیی انگار کم آوردی و باید شیر کلمات را باز کنی. این شیر با مطالعه کردن باز می‌شود. سریع کتابی از کیفت بیرون می‌کشی. تا دوباره استخر را پر کنی. می‌خوانی آنقدر که دوباره استخر پر می‌شود. و باز دست به قلم می‎شوی. بعد از کمی نوشتن خودت را روی کلمات رها می‌کنی و چشمانت را می‌بندی. چون خلاقیت زمانی بروز پیدا می‌کند که در خلوت بنشینی و کاری انجام ندهی. ایده‌ها پشت سر هم وارد ذهنت می‌شوند انگار سیل آمده باشد.

همه را مدیون نوشتن ‌های مکرر و کتاب خواندن می‌دانی. در نهایت تو مدیونی به آنچه داری و آنچه بدست می‌آوری. به زمان‌هایی که بیهوده نگذراندی و به جایش دو کلام بیشتر از کتاب لقمه برداشتی و به روحت دادی . روحت هر بار شادتر از پیش لقمه‌ها را نجویده قورت می‌داد و تو به او تلنگر می‌زنی که رودل می‌کند. برای همین او هم سعی می‌کرد آرام‌تر بخورد. اما دوباره همان آش و همان کاسه. در آینه به خودت نگاه می‌کنی و ریز ریز می‌خندی. روحت شکوفا شده است. لپ‌هایت گل انداخته و تازه انگار جان گرفتی.

انرژی بی‌پایان

همه چیز به علایقمان برمی‌گردد. همیشه چیزی باید داشته باشیم تا ما را سرحال و پرانرژی نگه دارد. چیزی که دلمان را به امیدی زنده کند. امیدی بی‌پایان که هر روز بیشتر شود. تا بینهایت بروی اما این علاقه بیشتر جان بگیرد. چقدر لذت‌بخش است.

خدا می‌داند در آن مواقع فقط دوست دارد خودش را در آغوش بکشی و بگویی من بنده‌ی کوچکت به تو مدیونم که همیشه با آن عظمتت هوایم را داشتی و خواستی اینجا باشم. می‌دانی همه چیز را از تو دارم. اینکه دوستان خوبی در این مسیر پیدا کردم و عاشقانه در کنارشان یاد می‌گیرم و پر از ذوق و شوق می‌شوم. وای چه حیرت‌انگیز و ناب. دلم می‌خواهد نخوابم و بخوانم و بنویسم.

شب‌ها را دوست دارم شاید بخاطر سکوت و حس خوبش باشد که دوست داری بیدار بمانی و به تمام کارهایت برسی. چقدر در عمق رفتن خوب است. و من دیگر در آن استخر نیستم بلکه در اقیانوسی از کلمات در حال شنا کردنم. جایی که کلماتش تمامی ندارد و هر چه برداری بیشتر می‌شود.

اقیانوس ما کجاست؟

مغزمان اقیانوسی‌ست پایان ناپذیر که هر چه بیشتر برداری باز هم اضافه می‌شود. خوراک بدهی هر چه بخواهی را تحویلت می‌دهد. در این مسیر که با شاهین کلانتری آشنا شدم یاد گرفتم چطور بهتر کتاب بخوانم و چگونه نوشتن در بطن زندگی‌ام جریان داشته باشد. باز هم همه‌ی این‌ها را از لطف خدای بزرگ دارم. هر جایی که باشم و هر کسی که آنجا همراهم شود و با او آشنا شوم برایم بسیار ارزشمند است. خدا را بابت این مسیر و دوستان خوبی که پیدا کردم شکر می‌کنم. هنوز هم تا بینهایت دوست خوب و همراه به صفحه‌ام اضافه می‌کنم. هنوز هم به ادامه‌ی این راه امیدوارم. امیدوارتر از همیشه.

دلم چیزهای خوب می‌خواهد. سرشار از شوق و روشنی هستم. دلم می‌خواهد انرژی خوبم را به بقیه نیز منتقل کنم. دلم می‌خواهد بال در آورم و روی سر آدم‌ها مهربانی را با گلی به سویشان بفرستم.

همه چیز از همه کس برمی‌آید فقط باید انجامش داد. ما شاید خیلی از اوقات فقط حرفش را می‌زنیم و کاری انجام نمی‌دهیم. و این اصلن خوب نیست. یعنی دچار کمالگرایی شده‌ایم و می‌خواهیم بهترین باشیم برای همین کاری که باید را انجام نمی‌دهیم. آدمی از یک جا باید خوب شروع کند و به مسیر و خدا اعتماد کند که وقتی او و بزرگی‌اش هست دیگر ناامید بی‌معناست.

مطالب مرتبط

3 پاسخ

  1. یولداش جون چه تعبیر زیبایی به کار بردی. من هر موقع نوشته‌های تو رو می‌خونم حس می‌کنم افتادم توی استخر توپ و با کلمه‌ها بازی می‌کنم؛ انقدر که عاشق واژه‌هایی. این قسمت از متن رو خیلی دوست داشتم: «… همیشه باید چیزی داشته باشیم تا ما را سرحال و پرانرژی نگه دارد. چیزی که دلمان را به امیدی زنده کند… » امید؛ چه واژه‌ی قشنگی و چقدر نقش مهمی داره توی زندگی ما. امید شاه‌کلید حال خوب و آرامشه. اگه نباشه، اگه که هر بار خواست توی دلمون جوونه بزنه له بشه، روزگار آدم تیره‌وتار می‌شه.

    اقیانوست آباد دختر دریادل. خیلی مراقب اقیانوست باشیا، چون نه تنها برای تو عزیزه، برای منم عزیزه. هر وقت دلم می‌گیره میام توش شنا می‌کنم و حالم خوب می‌شه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *