وقتی من درونی از من بیرونی میگوید|یادداشت شبانه
من بیرونی: صبر کن، همین اول کار شروع کردی. من درونی: بذار منم حرف بزنم دیگه. همش خواستی خفم کنی حتی اگه چیزای خوب می
من بیرونی: صبر کن، همین اول کار شروع کردی. من درونی: بذار منم حرف بزنم دیگه. همش خواستی خفم کنی حتی اگه چیزای خوب می
-همیشه فکر می کردم منو بیشتر از همه دوست داری ولی از وقتی با مدادرنگی و خودکار آشنا شدی کلا منو کنار گذاشتی. – تو
خواب می دیدم، خواب یک مکان دور افتاده که مردم حتی نانی برای خوردن نداشتند. من در آن سرزمین چه می کردم. خرابه هایی در
۱) ما خودکار ها دوست و همراه نویسندگان هستیم. خیلی دلمان می خواهد در دست آدم های این چنینی بیفتیم اما خیلی از دوستانمان دست
بعضی اوقات یک فرد تقاص اشتباه دیگری را پس می دهد و این اصلا عادلانه نیست. ناگهان همه چیز بهم می ریزد. آن هایی که
گفتم بایست اما او همچنان داشت بتاخت می رفت. فریاد می کشید: لحظه ای نباید در نبرد زندگی متوقف شد. که ایستادن یعنی باختن. از
مدتی ست که فکر می کنم روند انتشار مطالب در سایت برایم چندان جذاب نیست. دلم می خواهد یک مقاله ی پر و پیمان بنویسم.اغلب
باید هر روز هزار کلمه بنویسم باید به کلمات بفهمانم که هنوز در میان دالان های وسیعشان گام برمی دارم. هر وقت می آیم هستند
فس فس کنان در حیاط نشسته و به صدای پرندگان و قورباغه ها گوش سپرده بود.گویا تازه عطر بهار را داشت حس می کرد. هوا
گفتم: همیشه در زندگی ام خلا چیزی را حس می کنم.خلائی را که موجب تشویش من شده است. هر بار به خودم در آینه نگاه
من بیرونی: صبر کن، همین اول کار شروع کردی. من درونی: بذار منم حرف بزنم دیگه. همش خواستی خفم کنی حتی اگه چیزای خوب می
-همیشه فکر می کردم منو بیشتر از همه دوست داری ولی از وقتی با مدادرنگی و خودکار آشنا شدی کلا منو کنار گذاشتی. – تو
خواب می دیدم، خواب یک مکان دور افتاده که مردم حتی نانی برای خوردن نداشتند. من در آن سرزمین چه می کردم. خرابه هایی در
۱) ما خودکار ها دوست و همراه نویسندگان هستیم. خیلی دلمان می خواهد در دست آدم های این چنینی بیفتیم اما خیلی از دوستانمان دست
بعضی اوقات یک فرد تقاص اشتباه دیگری را پس می دهد و این اصلا عادلانه نیست. ناگهان همه چیز بهم می ریزد. آن هایی که
گفتم بایست اما او همچنان داشت بتاخت می رفت. فریاد می کشید: لحظه ای نباید در نبرد زندگی متوقف شد. که ایستادن یعنی باختن. از
مدتی ست که فکر می کنم روند انتشار مطالب در سایت برایم چندان جذاب نیست. دلم می خواهد یک مقاله ی پر و پیمان بنویسم.اغلب
باید هر روز هزار کلمه بنویسم باید به کلمات بفهمانم که هنوز در میان دالان های وسیعشان گام برمی دارم. هر وقت می آیم هستند
فس فس کنان در حیاط نشسته و به صدای پرندگان و قورباغه ها گوش سپرده بود.گویا تازه عطر بهار را داشت حس می کرد. هوا
گفتم: همیشه در زندگی ام خلا چیزی را حس می کنم.خلائی را که موجب تشویش من شده است. هر بار به خودم در آینه نگاه
آخرین دیدگاهها