آهنگها، کلامها، موسیقیها، نامها، نُتها، نغمهها و حسهایی که با وجود آدمی آمیخته میشوند تا سخنی میان بشریت جاری کنند. همان حرفی که هیچکس با هیچ زبانی نتوانست بگوید. و این بسیار زیبا و دلنشین است. قایقها به مقصد همیشگیشان میرسند و شاعرها به خلاقیت و شعر و شعور. نامها بر زبانها رانده میشوند و یادها بر ذهن و خاطرها میمانند.
چه کسی گفت چشمها آنچه دیدهاند را فراموش میکنند؟ این ذهن آدمهاست که آنقدر از چیزهای متفرقه پر است که توان زایش و خلاقیت ندارد. انگار جِرمهای فراوانی بسته است که باید با سیم ظرفشویی آنقدر سابید تا کاملن شفاف و تمیز شوند. فکر کن سالها خودت را با فکرهایی پراکنده خسته کنی. ندانی به کجا میروی. آنوقت تمام آدمها را از یاد میبری که انگار هیچگاه آنها را ندیده بودی.
عدهای عجیبتر از آنند که فکر میکنی. دلت میخواهد بس که فراموش کارند یک کشیده زیر گوششان بخوابانی تا بیدار شوند و به یاد بسپارند. البته اگر به محض کشیده خوردن شما را لت و پار نکرده باشند. زندگی آدم را به آبکش تبدیل میکند که همیشه یک جایی سوراخ میشود و چیزی باقی نمیماند جز نخالههایی که توان عبور از آن را نداشتند.
اگر بخواهیم آبی و زلال و شفاف باقی بماند باید چکار کنیم؟
شاید تنها راه حل این باشد که ظرف ذهنیمان را بزرگتر کنیم و هر سوراخی دارد را بند بزنیم البته گاهی هم کافیست چیزی که قبلن داشتیم را کنار بگذاریم و چیز بهتری را جایگزین کنیم.
آنچه میخواهیم در درونمان است. فقط گاهی آنقدر خودمان را کم میبینیم همه چیز عوض میشود. ظرفها کوچکتر میشوند و سوراخهایشان هم بیشتر میشود.
فقط کافیست خودتان را مثل یک شاگرد تصور کنید که هر کاری استادش میگوید را انجام میدهد و بعد از مدتی خودش به یک استاد تبدیل میشود چون بیحرف پیش فقط پذیرفته هر کاری که از او خواسته شد را انجام داده است. برای همیم دیگر نیاز نبود وقتش را برای تجربههای دیگر بگذارد. البته که او هم چالشهایی را پشت سر گذاشت.
آخرین دیدگاهها