کاش تماس نمی‌گرفتند

کمبود خواب دیروز را امروز جبران کردم. صبح ساعت حدودن ۸:۳۰ بیدار شدم. صبحانه خوردم و نوشتم. دوباره خوابی بهاری چشمانم را گرم کرد. خودم را به تخت رساندم و پتو را تا خرخره بالا کشیدم و خوابیدم. چقدر لذت‌بخش بود. یک ساعت بدون عذاب وجدان خوابیدم چون اگر به زور بیدار می‌ماندم موقع کتاب خواندن چشمانم بسته می‌شد و فایده نداشت. خداراشکر کردم که می‌توانم راحت بخوابم.

دوربین عکاسی‌ام را با خودم به روستا آوردم تا از دفترهای جدیدی که به دستم رسیده عکاسی کنم و در پیجم برای فروش بگذارم. آنقدر طرح این دفترها را دوست داشتم که از اوایل فروردین تا آخرش منتظر ماندم تا به دستم برسد. دو هفته بعد از ارسال به دستم رسید.

قبل از اینکه دفترها و دوربینم را آماده کنم به حیاط رفتم. درخت آلوچه از پشت حیاط صدایم می‌کرد. به سمتش روانه شدم. آلوچه‌ها کمی از هفته‌ی پیش بزرگتر شده بودند. ۵ تا چیدم تا از نوبرانگی‌شان لذت ببرم. بعد به سمت راه باریکی که ما را به خانه‌ی پدربزرگ می‌رساند رفتم چون آنجا چشمم به گل زرد علفی خورده بود که می‌توانم در عکاسی از آن استفاده کنم. چند گل و برگش را چیدم سپس به سمت پله‌های خانه رفتم تا پرو‌ژه‌ی عکاسی‌ام را بیاغازم. عکاسی همیشه برای من هنر خلق ایده‌های ناب و ابتکاری است. بیشتر اوقات بدون ایده‌ی قبلی شروع کردم و عکس‌هایی که گرفتم باب میلم بوده است.

موقع عکاسی چنان به سوژه، کادربندی، زاویه و نور دقت می‌کنم که هر چه در ذهنم هست فراموش می‌شود. دچار غرقگی می‌شوم و این حالت را بیشتر از هر چیزی دوست دارم حتا بیشتر از مدیتیشن چون واقعن علاقه‌ام به آن کار باعث می‌شود صداهای ذهنم خاموش شود و تمرکزم فقط روی کاری که در حال انجامش هستم باشد.

عکاسی از محصول را از آن جهت دوست دارم که می‌توانی مدام محصول را جابه‌جا کنی و نیاز نیست با کسی سر و کله بزنی و ژست بدهی. خودت همه چیز را تنظیم می‌کنی و نگران قیافه و بد افتادن هم نیستی که مثلن لبخند بزند یا چشمانش بسته نباشد و…

خیلی‌ها عکاسی از محصول را با تولید محتوا در شبکه‌های اجتماعی اشتباه می‌گیرند. فکر می‌کنند کسی که عکاس است در واقع ادمین هم هست. و هر کسی ادمین است عکاس است. اصلن هم اینطور نیست. صرفن یک ادمین عکاس نیست.

از هر کدام از سوژه‌ها چندین و چند عکس گرفتم و حدودن یک ساعت طول کشید. موبایلم‌ را برداشتم تا چک کنم. چند عکس هم با گوشی گرفتم تا استوری بگذارم.

ناگهان دیدم دارد زنگ می‌خورد. جا خوردم چون بعد از چند سال دوباره آن شماره را روی صفحه‌ی موبایلم می‌دیدم. حس خوب بعد از عکاسی با این تماس تا حدودی از هم پاشید. شرایطش را نداشتم که جواب بدهم. اما در ذهنم هزار سوال گذشت. چه کسی پشت تلفن بود؟ می‌خواست چه بگوید؟ چه شد بعد از این همه مدت دوباره یاد من افتاده بودند. مکث کردم. موبایل در دستم بود تا آنقدر زنگ خورد که خودش قطع شد.

خاطرات یکی یکی در ذهنم خودنمایی کردند. دلم می‌خواست فرار کنم چون یادآوری خاطرات کسی که روزها و شب‌های زیادی برایش اشک ریختم تلخ بود.

گاهی فقط می‌خواهی زمان بگذرد تا سرپا شوی و غمت کمرنگ شود اما بعد از چند سال می‌بینی غم کمرنگ شده اما هنوز چیزی هست که می‌تواند قلبت را بسوزاند.

آدم‌های زیادی در دنیا هستند که زخم‌های کوچک و بزرگی را در قلبشان حمل می‌کنند. ناچاریم اتفاقاتی که می‌افتند را بپذیریم و ازشان درسی بیرون بکشیم. هر چند اوایلِ یک سوگ ذهنمان آنقدر مشوش است که توانایی درس گرفتن نداریم اما بعدها بهتر است این کار را برای خودمان انجام دهیم تا آرام شویم.

آدم گاهی دلش می‌خواهد خودش را به خواب بزند اما همیشه نمی‌توان این کار را کرد. گاهی باید چشمانمان را باز کنیم و رنج‌ها را ببینیم. ببینیم و یاد بگیریم. ببینیم و درک کنیم. ببینیم و اشک بریزیم. هیچوقت به کسی نگویید: بسه دیگه گریه نکن. ما آدم‌ها استاد سرکوب کردن احساساتمان شدیم. چرا؟ چون مدام گفتند فلان کار را نکن زشت است. حتا توی اغلب خانواده‌ها هم بروز احساسات آنچنان نبوده و نیست برای همین این احساسات ماندند و جایی که نباید ناگهان فوران کردند. فورانی که چندان به نفعمان نبود.

اگر مکان درست ابراز احساساتمان پیدا نکنیم آنوقت در جای نادرستش بیهوده خودمان را درگیر می‌کنیم و احساسمان را خرج می‌کنیم.

احساس هم شبیه پول است. بیهوده اگر خرج شود جایی که نیاز است دچار فقر احساس می‌شویم. البته که احساس دوباره بوجود می‌آید اما گاهی احساسات هم وقتی بکر هستند جذاب‌ترند. نمی‌دانم هر چه که هست آدمی گاه سخت درگیر می‌شود طوری که عادت به یک چیز او را غرق می‌کند.

امروز بالاخره چند صفحه از کتاب روزها در راه شاهرخ مسکوب را خواندم. به نظرم می‌تواند در نوشتن یادداشت کمکم کند چون وقتی می‌خوانم متوجه می‌شوم چطور هر روز یادداشت‌هایش را می‌نوشت و صورت‌بندی می‌کرد. باید بیشتر کتاب‌های نویسندگان شاخص و خوب را بخوانم. چون نثر خوب بسیار کمک‌کننده و تاثیرگذار است.

چون وقتی آثار خوب نمی‌خوانی در نوشته‌هایت حتا یادداشت‌هایت هم جملات خوب نمی‌بینی. اما زمانی که آثار خوب می‌خوانی نوشته‌هایت رنگ و بوی خاصی می‌گیرد گویا تاثیر خواندنشان در یادداشت‌هایت جاری شده است.

دوشنبه قرار است سفر برویم. به کاشان و اصفهان. خیلی سال است که به جز مشهد جای دیگری برای سفر نرفتیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *