این پرنده رهایی میطلبد
⇐ راست میگویند فروردین خیلی طولانی شده است اما خب همین که هنوز در اولین ماه سال هستیم و میتوانیم کلی کار انجام دهیم خیلی
⇐ راست میگویند فروردین خیلی طولانی شده است اما خب همین که هنوز در اولین ماه سال هستیم و میتوانیم کلی کار انجام دهیم خیلی
من باید میرفتم. از همان اولش هم گفته بودم بروم بهتر است. کجا؟ نمیدانم، کلن دلم میخواهد بروم و کسی باشد که جلویم را بگیرد
صبح، ظهر، شب/ صبح، ظهر، شب و تکرار و تکرار. همیشه آدمها از میان سختیها رشد کردند. کارهای سخت از آدم انسانی هنرمند و قدرتمند
کتاب وابسته از بیرگیت فاندربکه را به پایان رساندم. راوی این داستان زنی چهل ساله است که دختری به نام سیمی دارد. او نویسنده است
هر کجا که بروم بالاخره یک کتابفروشی هست تا به آن پناه ببرم و برای دقایقی نشاطی حقیقی را به رگهایم تزریق کنم. این سه
ظهر خوابم میآمد. دراز کشیدم و راحت خوابیدم. آلارم گذاشتم. یک ساعت بعد بیدار شدم و گوشی را خاموش کردم و دوباره خوابیدم. با یک
کلمهی پناهجو در کتاب آخرین انار دنیا به چشمم خورد. خیلی ساده از آن خوشم آمد. و دلم خواست بیشتر با آن وقت بگذرانم. چقدر
خواب و بیداری این روزهایم چندان مشخص نیست اما روزهای ماه رمضان را دوست داشتم. مثل تمام چیزها این هم تمام میشود. این هم به
از کجا شروع کنم؟ امروز امروز امروز. گاهی وقتا نمیدونی از کجا باید شروع کنی وقتی شروع میکنی همه چی راحت جاری میشه مثل یه
۱. از اینکه بخواهم همیشه غر بزنم خوشم نمیآید. اما خب آدم است و گاهی فقط نق و ناله و غر حالش را اندکی بهتر
⇐ راست میگویند فروردین خیلی طولانی شده است اما خب همین که هنوز در اولین ماه سال هستیم و میتوانیم کلی کار انجام دهیم خیلی
من باید میرفتم. از همان اولش هم گفته بودم بروم بهتر است. کجا؟ نمیدانم، کلن دلم میخواهد بروم و کسی باشد که جلویم را بگیرد
صبح، ظهر، شب/ صبح، ظهر، شب و تکرار و تکرار. همیشه آدمها از میان سختیها رشد کردند. کارهای سخت از آدم انسانی هنرمند و قدرتمند
کتاب وابسته از بیرگیت فاندربکه را به پایان رساندم. راوی این داستان زنی چهل ساله است که دختری به نام سیمی دارد. او نویسنده است
هر کجا که بروم بالاخره یک کتابفروشی هست تا به آن پناه ببرم و برای دقایقی نشاطی حقیقی را به رگهایم تزریق کنم. این سه
ظهر خوابم میآمد. دراز کشیدم و راحت خوابیدم. آلارم گذاشتم. یک ساعت بعد بیدار شدم و گوشی را خاموش کردم و دوباره خوابیدم. با یک
کلمهی پناهجو در کتاب آخرین انار دنیا به چشمم خورد. خیلی ساده از آن خوشم آمد. و دلم خواست بیشتر با آن وقت بگذرانم. چقدر
خواب و بیداری این روزهایم چندان مشخص نیست اما روزهای ماه رمضان را دوست داشتم. مثل تمام چیزها این هم تمام میشود. این هم به
از کجا شروع کنم؟ امروز امروز امروز. گاهی وقتا نمیدونی از کجا باید شروع کنی وقتی شروع میکنی همه چی راحت جاری میشه مثل یه
۱. از اینکه بخواهم همیشه غر بزنم خوشم نمیآید. اما خب آدم است و گاهی فقط نق و ناله و غر حالش را اندکی بهتر
آخرین دیدگاهها