کتاب وابسته از بیرگیت فاندربکه را به پایان رساندم. راوی این داستان زنی چهل ساله است که دختری به نام سیمی دارد. او نویسنده است و خاطرات، اتفاقات و هراسهایش را که با چالشهای عاطفی زنانه گره خورده توصیف میکند و باعث میشود گذشتهاش را واکاوی کند. در بخشهایی از کتاب گویا داری یادداشتها و روزمرگیهای او را میخوانی که بعضی قسمتهایش برایم خستهکننده میشد.
یک ساعت آزادانه نوشتم و ۲۰۰۸ کلمه شد.
توی حیاط خانهی روستا قدم زدم و بوی بهار مستم کرد و به دوران کودکی پرت شدم.
از کتاب وابسته عکس گرفتم تا استوریاش کنم. عکسها با شکوفههای آلبالو خیلی زیبا شدند.
سرم درد میکند و حال ندارم بیشتر بنویسم.
آخرین دیدگاهها