پناه‌جو

  • کلمه‌ی پناه‌جو در کتاب آخرین انار دنیا به چشمم خورد. خیلی ساده از آن خوشم آمد. و دلم خواست بیشتر با آن وقت بگذرانم. چقدر وقت‌گذرانی با واژگان می‌تواند لذت‌بخش باشد. انگار تو را از زمان و مکان جدا می‌کند و به ورای آنچه نیستی می‌برد.

ناگهان صدای خسرو شکیبایی در سرم پیچید: پناهم باش تا سنگینی غربت از شانه‌هایم فرو ریزد و ملال تنهایی از چشم‌ها.

سرچش کردم تا کامل به دکلمه‌اش گوش بدهم.

دکلمه: زنده ياد خسرو شکيبايي
شعر: محمدرضا عبدالملکيان

 

  • آخرین انار دنیا هم به پایان رسید. از اینکه کتاب‌ها تمام می‌شوند حس خوبی به من می دهد چون پایان هر کتاب یعنی شروع کتابی تازه. رئالیسم موجود در این کتاب با جادو درآمیخته، نوعی بیان اسطوره‌ای که مرز باریکی بین خیال و واقعیت دارد. یک جاهایی نثرش چنان شاعرانه و دلنشین است که دلت می‌خواهد بارها آن قسمت را بخوانی.
    با اینکه خط داستانی‌اش چندان فراز و فرودی ندارد اما طوری است که دلت می‌خواهد نخ داستان را بگیری و تا ته بروی. البته فصل‌های میانی کمی روند داستان برایم کند پیش رفت اما در ابتدا و انتها جذابیتش حفظ شده بود.
  • هوایی شدم و همان یک کلمه و یادآوری یک جمله‌ی «پناهم باش» کافی بود تا بروم تمام دکلمه‌های خسرو شکیبایی را گوش دهم. عجب صدای جادویی‌ای دارد.
  • دلم نمی‌خواهد هیچوقت بازنده‌ی این زندگی باشم اما گاهی مجبور می‌شوی گوشه‌ای بنشینی و به خودت فکر کنی به اینکه وقتی بزرگ‌تر می‌شوی همه چیز سخت‌تر می‌شود و دیگر سختی‌های گذشته به چشمت نمی‌آید اما دروغ چرا بعضی اتفاقات گذشته تا ابد ترسناک و غم‌ناک هستند.

 

  • فیلم Wild 2014 را دیدم. شخصیت اصلی این فیلم زنی به اسم شریل است که بخاطر اتفاقاتی که در زندگی‌اش افتاده تصمیم می‌گیرند تنهایی کیلومترها کوه‌نوردی کند تا بتواند غم و سوگی که دچارش شده را با گذراندن مسیر کم کم بپذیرد. در طول مسیر با چالش‌هایی مواجه می‌شود اما همچنان ادامه می‌دهد. در روز آخر که فکر کنم روز صدم است متوجه‌ی خیلی چیزها درباره‌ی خود می‌شود و به جنگلی می‌رسد. او می‌فهمد که زندگی او هم شبیه هر زندگی‌ای رمز‌آلود، غیرقابل برگشت و مقدس و متعلق به اوست و اینکه بگذارد خودش جلو برود وحشیانه است.

برای من دیدن این فیلم الهام‌بخش بود. همه تعجب می‌کردند چطور یک زن به تنهایی مدتی طولانی مسیری را می‌پیماید و کم پیش می‌آید زنی همچین کاری بکند. یک چیز دوباره به من ثابت شد اینکه زن‌ها قدرتی نهفته در درونشان دارند که اگر بخواهند می‌توانند از آن بهره ببرند. اینکه آدم همیشه با خودش تنهاست و همیشه فقط خودش می‌تواند به خودش یاری برساند و دستش را بگیرد و از جا بلند کند. بالاخره روزهای خوب هم از راه می‌رسد همیشه اینطور نخواهد ماند.(برای بار هزارم)

 

مطالب مرتبط

2 پاسخ

  1. زهرا پایین دکلمه‌ی صوتی چند خطی رو دوبار نوشتی، همون‌جایی که راجع به رئالیسمه. راستی، دائما یکسان نباشد حال دوران، غم مخور یولداش جون.😘

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *