هر کجا که بروم بالاخره یک کتابفروشی هست تا به آن پناه ببرم و برای دقایقی نشاطی حقیقی را به رگهایم تزریق کنم. این سه روز تعطیلات با بارانی بودنش برنامهی ما را بهم ریخت اما امروز با وجودِ حساس و شکنندهای که داشتم و احساس خفگی میکردم به موزه گالری دیدی واقع در ایزدشهر رفتیم. وقتی آنجا چرخ میزدیم حالم خیلی بهتر بود. اصلن آدم وقتی حال روحیاش بهم میریزد نباید خانه بنشیند و به زور به کارهایش برسد. این ظلم به خود محسوب میشود. نکنید این کار را.
منم که چند ماهیست بیشتر برای خودم بیرون رفتن را تجویز میکنم با اینکه گاهی تنهایی را دوست ندارم اما گاهی که حال روحیام تعریفی ندارد تنها بیرون رفتن هم برایم جواب است. فقط میخواهم بروم حالا کجایش مهم نیست. همین که جای همیشگیام، خانه نمانم کافیست.
من دیگر مثل قبل به خودم سخت نمیگیرم که این همه کتاب نخونده داری چرا باز کتاب میخری، اتفاقن میگویم چون تو مینویسی باید منابع فراوانی برای خواندن داشته باشی و هر بار یکی را باز کنی و نوکی به آن بزنی(البته من زیاد اینطوری نیستم و کتابها را از اول تا آخر میخوانم.) یکی از ابزارهای کار یک نویسنده کتابهایش هستند پس نگویید وای کلی کتاب نخونده دارم چرا باز کتاب خریدم. بدون عذاب وجدان هر جایی کتاب دیدید بخرید البته چیزی که ممکن است مانعمان شود هزینهی کتابهاست وگرنه مانع دیگری وجود ندارد.
راستی با ذوق اسم چند کتابی که خریدم را اینجا مینویسم.
– اتوپرتره (ادوارد لو)
– گزارش خواب (محمد رضاییراد)
– از دست رفته (اکبر رادی)
– برف تابستانی (علیرضا محمودی ایرانمهر)
این روزها ترجیح میدهم بیشتر کتابهای کمحجم بخرم و این چند کتاب را هم با گشتن میان انبوهی از کتابها یافتم. اولی و آخری توی لیست خریدم بودند اما دو تای دیگر نبودند. من گاهی میان کتابها میگردم و خیلی از اوقات کتابهای خوبی پیدا میکنم که چاپ قدیم هستند و قیمتشان ارزانتر است.
بعد از تماشای این مکان زیبا که مدتها بود دلم میخواست بروم دقایقی به دریا سر زدیم. بسیار سرد بود و باد داشت ما را میبرد برای همین زیاد آنجا نماندیم. از شدت یخزدگی و لباس کمی که پوشیده بودم به ماشین پناه بردم. چای و کیک نارگیل گردو(آبجیپز) که شیفتهاش هستم را خوردیم سپس به سمت وطن رهسپار شدیم.
کتاب وابسته از بیرگیت فاندربکه را شروع کردم. در یک نشست ۴۰ صفحه از آن خواندم. قصد داشتم امروز تمامش را بخوانم اما نشد.
آخرین دیدگاهها