شات‌های موفقیت‌آمیز| آموزش هنر عکاسی | قسمت دوم

برای خواندن قسمت قبلی کلیک کنید: قسمت اول

تارا مقابل آینه‌ی اتاقش ایستاده بود و با خودش حرف می‌زد. هر موقع که انتخاب‌های زیادی پیش‌رویش بود بیشتر توی خودش می‌رفت. حس می‌کرد چیزهای زیادی در زندگی هست که هنوز تجربه‌شان نکرده است. از توی آینه چشمش به قاب عکس کوچکی که روی میزش بود، افتاد.

به سمتش رفت و آن را برداشت. عکس بچگی‌اش بود. دخترکی با موهای کوتاه که چتری‌اش تمام پیشانی‌ را پوشانده بود و درآغوش پدرش جا گرفته بود. داشتند به همدیگر نگاه می‌کردند و می‌خندیدند. در دست راستش یک دوربین اسباب‌بازی بود که آن را بالا نگه داشته بود تا در عکس بیفتد.

آن خاطره در ذهنش کم‌رنگ شده بود. یاد روزی افتاد که در اسباب بازی‌فروشی لج کرده بود تا آن دوربین را برایش بخرند. او برخلاف خیلی از بچه‌های دور و برش بیشترین عکس‌ها را از کودکی‌اش داشت.

مادرش هر چند وقت خاطره‌ای درباره‌ی پدرش برای او تعریف می‌کرد. اما انگار یک سالی بود که حتا وقت نمی‌کرد چند ساعتی کنار مادرش بنشیند. به خاطر آورد که پدرش یک دوره‌ی طولانی در جبهه و جنگ عکاسی می‌کرد. تارا آن شب فقط یک ساعت خوابید چون آن روز باید تصمیم نهایی‌اش را به رییس اعلام می‌کرد. صبح که بیدار شد به سمت مادرش رفت و بعد از اینکه بوسه‌ای روی گونه‌اش نشاند، گفت: قبلن گفته بودی بابا عکاسی می‌کرد. می‌دونی چجوری یاد گرفته بود؟ دفترچه خاطراتی، چیزی از اون دوران نداشت؟

مادر همانطور که داشت چای می‌ریخت گفت: خوابی چیزی دیدی که اول صبح اینا رو ازم می‌پرسی؟

– مامان حالا بهم بگو بعدا مفصل برات تعریف می‌کنم.

-یسری دفتر داشت که کلی چیز توش نوشته بود. فکر کنم تو پشت‌بوم باشه.

تارا بدون اینکه حرفی بزند، به سرعت سمت پشت‌بام رفت. مادرش همانطور که دنبالش می‌رفت گفت: همین الان داری میری بگردی؟ ساعت هفت شده سرکارت دیر نشه.

تارا همانطور که از پله‌ها بالا می‌رفت گفت: اشکال نداره. یه بارم من دیر برم مگه چی می‌شه.

این اولین بار بود که مادرش از او همچین چیزی می‌شنید.

به سمت صندوق بزرگی که گوشه‌ای از پشت‌بام قرار داشت، رفت. به سختی بازش کرد. همه‌ی خرت و پرت‌های توی صندوق را بیرون ریخت. چشمش به چند دفتر شبیه هم که جلدشان مشکی بود افتاد. با ذوق آن‌ها را بیرون کشید و همان‌جا روی زمین خاکی نشست. اولی را برداشت.

در صفحه‌ی اول نوشته بود:

هنر عکاسی، هنری‌ست که چشم‌ بیرون و درونت را همزمان باز می‌کند.

زیرش اسم خودش را نوشته بود: مصطفی فرهادی

روز اول

عکاسی یعنی هنر دیدن جزئیات فراتر از آنچه که همگان می‌بینند.

حواستان را جمع کنید که متفاوت از بقیه به پدیده‌های اطرافتان توجه کنید. همه‌ی آدم‌ها بلدند عکس بگیرند اما کسی عکاس می‌شود که یک شی یا یک فرد را از زاویه‌ای متفاوت زیر نظر بگیرد.

باید یاد بگیری که چگونه ببینی و چطور به آنچه دیدی عمق بدهی تا هر کسی که عکس را دید احساسش برانگیخته شود. ممکن است بخواهی از یک انسان عکس بگیری و غم نگاهش یا چشمان خندانش حسی را به مخاطب منتقل کند. اگر در بهار بخواهی از طبیعت عکاسی کنی باید تازگی و طراوت را به سوی بقیه جاری کند.

اگر از یک شی عکس بگیری بسته به جایی که قرار دارد و رنگ‌هایی که در پس‌زمینه استفاده شده باید هدفش را به ببیندگانش القا ‌کند چون عکاس قرار نیست همه جا باشد تا درباره‌ی آن عکس توضیحات تکمیلی بدهد بلکه عکس زبانی‎ست برای روایت خویش.

عکس‌ یک زبان ویژه و بین‌المللی برای تمام انسان‌های جهان است. نیاز نیست با کسی همزبان باشیم تا مفهوم عکسش را درک کنیم. بلکه با دیدن و عمیق شدن مفهومش را درک خواهیم کرد.

عکس‌های بسیاری توانستند دنیا را تکان دهند که شاید کلمات توان بیان آن وضعیت را نداشتند. گاه عکس‌ها داستانی بلند را روایت می‌کنند. جنگ‌های بسیاری در جهان شکل گرفت و همچنان در حال بهم ریختن زندگی هزاران انسان است. در این میان عکس‌های بیشماری هستند که باعث شدند دوباره به آن دوران بازگردیم.

مثلن یکی از آن عکس‌های ماندگار که با هر بار دیدنش خاطره‌ای برایم زنده می‌شود، عکسی‌ست که در صفحه‌ی بعد آن را چسباندم.

این عکس را در وضعیت بدی گرفتم. گلوله‌ای به بازوی راستم اصابت کرده بود. داشتم منطقه را ترک می‌کردم که چشمم به اسلحه‌ای خورد که نیمی از آن در دل خاک قرار داشت و سربازی کنارش بر زمین افتاده بود. خونش به سمت اسلحه جاری شده بود. انگار اسلحه‌ی کاشته شده، داشت با خون او آبیاری می‌شد.

ثبت بعضی عکس‌ها دلی بزرگ می‌خواهد. عکس‌‌ها حقیقتن تجربه‌ای هستند که اگر گرفته نمی‌شدند در وجودمان محبوس می‌ماندند و از یاد می‌رفتند.

حالا عکس‌هایی که از جنگ‌ها برجا ماندند گواه و سندی در اختیارمان می‌گذارند. هر چند کسی دلش نمی‌خواهد از خاطرات تلخ عکسی به یادگار بماند اما عکاسی جنگ یعنی عکاسی مقاومت و فداکاری برای وطن.

هیچوقت دلم نمی‌خواست عکاسی را با جنگ آغاز کنم اما حالا بسیار خرسندم چون می‌توانم به ثبت تصاویر از درگیری‌های مسلحانه و زندگی در مناطق جنگ‌زده بپردازم. و به مردم کمک کنم تا عمق یک فاجعه‌ی جنگی را که از طریق نوشتار قابل انتقال نیست درک کنند.

استادی که پایه‌های ابتدایی عکاسی را از او آموختم می‌گفت: جنگ‌های داخلی آمریکا نقطه‌ی شروع عکاسی جنگ بودند.

سوژه‌های عکاسی جنگ می‌توانند خارج از محدودهٔ جبههٔ یک جنگ نیز باشند. ثبت تصاویر ویرانه‌های به‌جامانده از جنگ و لطمات انسانی نیز در حوزهٔ همین عکاسی قرار دارد. در واقع هدف اصلی عکاسی جنگ، به‌تصویر کشیدن چهرهٔ انسانی است که به هر شکل درگیر این نزاع و درگیری است؛ خواه یک سرباز خسته باشد خواه یک کودک غمگین.

سید مرتضی آوینی از دوستان خیلی خوب من بود که کلی چیز درباره‌ی عکاسی از او یاد گرفتم.

می‌گفت: با اختراع دوربين عکاسي، بشر امکان يافته است که «ظاهری» از واقعيت را در يک «لحظه‌ي خاص» ثبت کند. «لحظه‌» به مفهوم «کوچک‌ترين جزء زمان» يک اعتبار عقلي است و هرگز نمي‌تواند «وجود خارجی» داشته باشد. آنچه در عکس تثبيت مي‌شود نيز لحظه نيست؛ حالات خاصي است از اشياء که ثابت مانده‌اند.

درس امروز: یاد گرفتم از این به بعد به جای دیدن خودم، به آدم‌ها و مدل نشستن و برخاستنشان توجه کنم و بی‌هوا ازشان عکس بگیرم چون عکس‌های ناگهانی شخصیت هر کسی را نشان می‌دهد.

نتیجه: شاید تصور کنیم که همه موقع کار کردن، غذا خوردن، کتاب خواندن و حتا راه رفتن شبیه هم هستیم اما من همیشه با مدل راه رفتن آدم‌ها آن‌ها را از دور هم می‌شناسم. این را دیروز وقتی داشتم از هادی میرزایی عکس می‌گرفتم متوجه شدم.

ورق زد تا روز دوم را بخواند که ناگهان صدای گوشی‌اش را شنید. آن را از جیبش بیرون آورد و جواب داد: سلام خانم فرهادی خوبین؟ امروز نیومدین شرکت. می‌خواستم باهاتون درباره‌ی ارتقایی که گفته بودم صحبت کنم.

تارا گفت:شرمنده، حواسم به ساعت نبود. ولی آقای فهیمی من تصمیمم رو گرفتم.

– صداتون قطع و وصل می‌شه.

تارا همانطور که به روز دوم از دفتر پدرش نگاه می‌کرد گفت: تا چند دقیقه دیگه خودم رو می‌رسونم شرکت.

 

ادامه دارد…

مطالب مرتبط

4 پاسخ

  1. زهرا جان فوق‌العاده بود😍
    خسته نباشی🙌🌹
    خیلی این شیوه‌ی داستان که شخصیت در قالب دفترچه یادداشتی از پدر شروع به یادگیری یک‌سری از نکات می‌کنه رو دوست داشتم و به نظرم خیلی خلاقیت به خرج دادی.
    جدای از داستان، خیلی هم نکات خوبی بهم اضافه شد، هوس کردم برم دوربینم رو بردارم بعد مدت‌ها برم سمت عکاسی💕🙌 بی‌صبرانه منتظر قسمت سوم داستان و نکات جدید هستم😍

    1. ممنونم از توجه و نظرت مهدیه‌ی عزیز🥲😍🥰
      عزیییزم، چه خووب که تو هم عکاسی رو دوس داری. حتمن برو انجامش بده و عکسایی که گرفتی رو برام بفرست😉
      منم بزودی میام داستانت رو می‌خونم💜💫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *