نوشتن، پاشنه های ذهنت را بلند می کند
در حال تماشای ویدئوهای آموزش زبان انگلیسی بودم که یکی از لغت ها باعث شد یک استعاره در رابطه با نوشتن در ذهنم شکل بگیرد.
در حال تماشای ویدئوهای آموزش زبان انگلیسی بودم که یکی از لغت ها باعث شد یک استعاره در رابطه با نوشتن در ذهنم شکل بگیرد.
نوشتن داستان به همین راحتی ها که فکر می کنی نیست. کسی که وارد این مسیر شود متوجه می شود که وصل کردن صحنه های
کودکی برایم سرشار از حس خوب بود چرا که از همان روزها علاقه ام را پیدا کردم. تصور می کنم استعداد نویسندگی در وجودم، آن
می نویسم و می نویسم چنانکه آب حیاتی ست که دلم نمی خواهد از نوشیدن آن دست بردارم. هر چقدر پیش می روم این نوشتن
هر بار که به نوشتن می اندیشی از خودت میپرسی چند بار دیگر باید بنویسم تا بتوانم به نقطه ی موردنظرم برسم؟ بعد سوالت بی
نوشتن با کلماتی که مختوم به “وس” هستند سرما خورده بودم و حوصله ی نوشتن صفحات صبحگاهی را نداشتم گفتم بهتر است اول صبحانه ام
چگونه می توان با کلمه ای حضور کسی را کشف کرد؟ من او را نمی دیدم اما کلماتی که به من گفته بود در تفکراتم
نوشتن شبیه طناب زدن است. هر بار می پری تا طناب از زیر پایت رد شود و باز این عمل تکرار می شود. می دانی
هزار کلمه، هزار حرف نگفته، هزار واژه که تنگ هم ایستاده اند تا نجاتی برای روحمان باشند، دلی که هزار واژه به پای عشق قدم
گاهی برای تمرین نوشتن، از اعضای خانواده می خواهم که چند کلمه ی بی ربط را به من بگویند تا از آن کلمات در متنم
در حال تماشای ویدئوهای آموزش زبان انگلیسی بودم که یکی از لغت ها باعث شد یک استعاره در رابطه با نوشتن در ذهنم شکل بگیرد.
نوشتن داستان به همین راحتی ها که فکر می کنی نیست. کسی که وارد این مسیر شود متوجه می شود که وصل کردن صحنه های
کودکی برایم سرشار از حس خوب بود چرا که از همان روزها علاقه ام را پیدا کردم. تصور می کنم استعداد نویسندگی در وجودم، آن
می نویسم و می نویسم چنانکه آب حیاتی ست که دلم نمی خواهد از نوشیدن آن دست بردارم. هر چقدر پیش می روم این نوشتن
هر بار که به نوشتن می اندیشی از خودت میپرسی چند بار دیگر باید بنویسم تا بتوانم به نقطه ی موردنظرم برسم؟ بعد سوالت بی
نوشتن با کلماتی که مختوم به “وس” هستند سرما خورده بودم و حوصله ی نوشتن صفحات صبحگاهی را نداشتم گفتم بهتر است اول صبحانه ام
چگونه می توان با کلمه ای حضور کسی را کشف کرد؟ من او را نمی دیدم اما کلماتی که به من گفته بود در تفکراتم
نوشتن شبیه طناب زدن است. هر بار می پری تا طناب از زیر پایت رد شود و باز این عمل تکرار می شود. می دانی
هزار کلمه، هزار حرف نگفته، هزار واژه که تنگ هم ایستاده اند تا نجاتی برای روحمان باشند، دلی که هزار واژه به پای عشق قدم
گاهی برای تمرین نوشتن، از اعضای خانواده می خواهم که چند کلمه ی بی ربط را به من بگویند تا از آن کلمات در متنم
آخرین دیدگاهها