سرگذشت یا سرنوشت
پشت میز چوبی و روبروی پنجرهی چوبی خانهی روستاییمان نشستهام و با سمفونی قورباغهها مینویسم. چقدر این پردهی تور مانند کرم رنگ که برای جهزیهی
پشت میز چوبی و روبروی پنجرهی چوبی خانهی روستاییمان نشستهام و با سمفونی قورباغهها مینویسم. چقدر این پردهی تور مانند کرم رنگ که برای جهزیهی
۱۲:۲۵ | صبح با سردرد از خواب بیدار شدم. از آن سردردهای یک طرفه که بسیار کلافهکننده است. دو بار بیدار شدم و باز بخاطر
میخواستم یکی از همین روزها برای خودم کسی شوم. میخواستم بگویم خب دیگر چه خبر؟ هنوز کتابی ننوشتی؟ و به خودم بگویم کتاب؟ مگر کتاب
∞ سال جدید هم همینطور آرام آمد و گفت بفرمایید وارد شوید. راستش خودش به زور ما را توی خود کشید و اجازه نداد خودمان
نمیدانم چرا امروز برای نوشتن دل دل میکنم. شاید چون آخرین روز سال است یک حس غریبی دارم. اولین کاری که صبح بعد از بیدار
چند وقت پیش دوشنبهها با خودم قرار گذاشتم که بیرون بروم. دوشنبهها و چهارشنبهها روزهای موردعلاقهام است. هفتهی پیش که متوجه شدم ۲۸ام دوشنبه است
✓ امروز سعی کردم زودتر بیایم و بنویسم. همیشه که نباید منتظر شب ماند. باید روز نوشت و ادامه داد. آنقدر که نوشتن از سر
امروز شبیه جمعه نبود. شبیه بقیهی روزهای هفته بود. از اینکه جمعه هم شبیه بقیهی روزها باشد خوب است. ماه رمضان رنگ و بوی ویژهای
دیشب تا سحر بیدار بودم برای همین ساعت ۶ صبح خوابیدم و ۱۱ بیدار شدم. با خودم گفتم امروز نمیخواهم هیچ کاری انجام دهم. نمیخواهم
خواستم زودتر بیایم و بنویسم. برای نوشتن دنبال بهانه میگشتم. شاید باید بیشتر از آنچه تصور میکردم مینوشتم. چرا گاهی تصور میکنیم خوب نیستیم. یا
پشت میز چوبی و روبروی پنجرهی چوبی خانهی روستاییمان نشستهام و با سمفونی قورباغهها مینویسم. چقدر این پردهی تور مانند کرم رنگ که برای جهزیهی
۱۲:۲۵ | صبح با سردرد از خواب بیدار شدم. از آن سردردهای یک طرفه که بسیار کلافهکننده است. دو بار بیدار شدم و باز بخاطر
میخواستم یکی از همین روزها برای خودم کسی شوم. میخواستم بگویم خب دیگر چه خبر؟ هنوز کتابی ننوشتی؟ و به خودم بگویم کتاب؟ مگر کتاب
∞ سال جدید هم همینطور آرام آمد و گفت بفرمایید وارد شوید. راستش خودش به زور ما را توی خود کشید و اجازه نداد خودمان
نمیدانم چرا امروز برای نوشتن دل دل میکنم. شاید چون آخرین روز سال است یک حس غریبی دارم. اولین کاری که صبح بعد از بیدار
چند وقت پیش دوشنبهها با خودم قرار گذاشتم که بیرون بروم. دوشنبهها و چهارشنبهها روزهای موردعلاقهام است. هفتهی پیش که متوجه شدم ۲۸ام دوشنبه است
✓ امروز سعی کردم زودتر بیایم و بنویسم. همیشه که نباید منتظر شب ماند. باید روز نوشت و ادامه داد. آنقدر که نوشتن از سر
امروز شبیه جمعه نبود. شبیه بقیهی روزهای هفته بود. از اینکه جمعه هم شبیه بقیهی روزها باشد خوب است. ماه رمضان رنگ و بوی ویژهای
دیشب تا سحر بیدار بودم برای همین ساعت ۶ صبح خوابیدم و ۱۱ بیدار شدم. با خودم گفتم امروز نمیخواهم هیچ کاری انجام دهم. نمیخواهم
خواستم زودتر بیایم و بنویسم. برای نوشتن دنبال بهانه میگشتم. شاید باید بیشتر از آنچه تصور میکردم مینوشتم. چرا گاهی تصور میکنیم خوب نیستیم. یا
آخرین دیدگاهها