دیشب تا سحر بیدار بودم برای همین ساعت ۶ صبح خوابیدم و ۱۱ بیدار شدم. با خودم گفتم امروز نمیخواهم هیچ کاری انجام دهم. نمیخواهم به خودم سخت بگیرم. هر چند من هیچوقت نمیتوانم بیکار بنشینم و همیشه باید در حال انجام کاری باشم. اگر بیکار باشم دچار پریشانفکری میشوم. دیشب اولین محصول پیج ماجرا را آپلود کردم. قرار است یک پیج پر از دفتر و خودکارهای خاص داشته باشم و آدمهایی که مثل من شیفتهی نوشتن هستند یا حتا همینطور برای خودشان مینویسند دفترشان را با ماجرایی که برای هر کدامشان مینویسم، انتخاب کنند. البته ممکن است بعد از مدتی یک محصول دیگر هم اضافه کنم. چیزی که خودم هم به آن علاقهمندم.
شعارم این است: با ماجرا از ماجرات بنویس.
با عشق و امید به خدا این کار را آغاز کردم و امیدوارم اتفاقات خوبی بیفتد. ظهر هم با چند عکسی که از دفتر گرفته بودم ریل درست کردم و آپلودش کردم.
امروز داشتم پستهایی از قبل که در این پیجم گذاشته بودم را آرشیو میکردم صد و خوردهای بود. بعد از انجامش آخیشی گفتم چون پیج تمیز شده بود. باید تلاش و خلاقیت و استمرار را روی کار بیاورم تا بتوانم روند رشد کارم را کم کم بببینم. باید صبور هم باشم. از پشت دیوار ترسهایم دستم را بالاخره بلند کردم و گفتم میخواهم انجامش دهم. میخواهم تجربه بدست بیاورم. روزی نتیجهاش را خواهم دید.
کتاب کیمیاگر که چند صفحهاش را سحر خواندم، ادامه دادم. ۲۵ دقیقه زمان گرفتم و شروع کردم. حدودن تا صفحهی پنجاه خواندم. بسیار روان و جالب بود. از کتاب انسان در جستجوی معنا عکس گرفتم و چند خطی که در good reads دربارهاش نوشته بودم را کپی کردم و روی عکس گذاشتم تا این کتاب را هم معرفی کنم و بگویم ارزش چند بار خواندن را دارد.
ویدیویی که در کانال سایت نویسنده گذاشته بودند را در یوتیوب دیدم. مصاحبهای بود با صدرالدین الهی. بعدش خیلی اتفاقی ویدیویی از شاهین کلانتری برایم نمایش داده شد.
یکی در رابطه با فهرستها بود و دیگری دربارهی انجام یک کار مهم برای هر روز. خیلی برایم الهامبخش بود چون از این گفته بود که نیاز نیست یک لیست از کارها را بنویسیم و انتظار داشته باشیم همه را هر روز انجام دهیم. چون این کار باعث فرسودگیمان میشود. گفت خودش یادداشتروزانه رو جزو اصلیترین کارش درنظر گرفته و هر طور شده هر روز انجامش میدهد. بقیهی کارها را اگر سه چهار بار در هفته هم انجام دهیم خوب است.
امروز به همچین چیزی نیاز داشتم چون حال انجام کاری را نداشتم و میخواستم هر کاری میلم کشید را انجام دهم. با این حال کلی کار متفاوت انجام دادم. فقط کم نوشتم و این اولین چیزی است که برای امروز نوشتم چون یادداشت روزانه برای من هم مهم است و هر روز میخواهم از آن فرار کنم اما میگویم عزیزم بنشین بنویس. مهم نیست چی مینویسی قربونت برم.
بعد از افطار با اینکه شدیدن خوابم میآمد نشستم و قسمت چهارم ویدیوی دورهی درستخوانی را دیدم. دربارهی اینکه چطور کتاب مناسب خودمان را انتخاب کنیم صحبت کرده بود. یک سری چیزها را از قبل میدانستم. اما دوباره به من یادآوری شد که اگر از کتابی لذت نمیبرم و جزو علایقم نیست ادامهاش ندهم. مثلن الان دومین باری است که کتاب سرخ و سیاه را شروع کردم اما آنقدر جذبم نکرد که بخوانم. دفعهی پیش تا صفحهی ۹۰ خواندم الان تا صفحهی ۲۳۰ اما حدودن یک ماه روی میزم است. نمیگویم رمان بدی است اما برای من کشش ندارد و با علاقه آن را دستم نمیگیرم. تصور میکنم به خودم سخت میگیرم و فقط میخواهم بخوانم و تمامش کنم، درست شبیه یک وظیفه. اما مگر ما چقدر عمر میکنیم که بخواهیم وقتمان را برای کتابهایی بگذاریم که بهشان علاقه نداریم یا کتابهایی که محتوایی ندارند.
دوباره تصمیم گرفتم آن را کنار بگذارم با اینکه دلم نمیآید و عذاب وجدان میگیرم چیزی را نیمهکاره رها کنم، آن هم برای بار دوم.
قبل از نوشتن این یادداشت هم میخواستم بروم فیلم ببینم اما گفتم بنویسم تا خیالم راحت شود.
آخرین دیدگاهها