چطور می‌توانم به درونم بروم؟ | دیالوگ

-از خودم می‌پرسم زهرا تو کی هستی؟

-و کسی از درونم می‌گوید: من اشرف مخلوقاتم. بنده‌ی بهترین مخلوق عالم.

-آیا هر چه من می‌خواهم می‌شود؟

-بله همه چیز در دستان توست و تویی که انتخاب می‌کنی که کجا و در کنار چه کسانی باشی.

-پس چرا گاهی حس نتوانستن سراغم می‌آید؟

-شاید یادت رفته چه کسی هستی. فقط باید با خدا خلوت کنی تا بیشتر خودت را بشناسی. کافیست ساعاتی از روز به درونت مراجعه کنی.

-چطور می‌توانم به درونم بروم؟ از کدام مسیر؟

-مسیر قلبت را در پیش بگیر تا تو را به سفری درونی ببرد. شاید اوایل کمی احساس غریبگی کنی اما هر چه ارتباطت با خود درونی‌ات بیشتر شود دیگر حس بدی نداری و اتفاقن می‌توانی به خودت بیشتر کمک کنی. جهان اصلی ما ابتدا آنجا ساخته می‌شود و سپس نمود بیرونی پیدا می‌کند. اول ذهن و ناخودآگاه و سپس جهان بیرون.

-گاهی حتا حوصله‌ی خودم را هم ندارم چه برسد که بخواهم با درونم سر و کله بزنم.

-نیاز به سر و کله زدن ندارد کافیست خودت را با تمام ویژگی‌ها بپذیری. سپس آرام آرام روی ضعف‌هایت می‌توانی کار کنی تا به نقطه قوت تبدیل شود.

-الان خوابم آمده باید چکار کنم؟

-جواب این سوال را هم من باید بدهم؟

-مگه تو درونم نیستی؟ پس از کی بپرسم؟

-منم گاهی حوصله‌ ندارم لطفن سوالای درست بپرس تا جوابای درستی بهت بدم.

-باشه مثل اینکه تو هم مثل من یه وقتایی بی‌اعصاب می‌شی.

-خب معلومه چون من و تو یکی هستیم.

-اون کسی که یه وقتایی خبیث می‌شه پس تویی، آره؟

-چی؟با منی؟

-وقتی مدام منفی می‌زنی و حالمو بهم می‌ریزی حس می‌کنم یه آدم خبیثی اون تو هست که باید ادب بشه.

-اگه من خبیث باشم یعنی تو هم خبیثی دیگه.

– نه نه من همیشه می‌خوام تو اینطوری فکر نکنی اما خیلی وقتا شکست خوردم و نقشه‌ام، نقش بر آب شد.

والا دست خودم نیست.

– آخه کنترل دست منم نیست تا بتونم کاری کنم.

– پس دست کیه؟

– باور کن خبر ندارم.

– داری نگرانم می‌کنی.

– نه نه آروم باش پیداش می‌کنیم.

-یعنی می‌شه کاریش کرد؟

-یه لحظه حرف نزن. بذار فکر کنم.

(سکوت)

-آها فهمیدم همه چیز اون بالاست توی ضمیر ناخودآگاه.

-ضمیر ناخودآگاه دیگه کجاست؟

-توی ذهنمونه که از بچگی برنامه‌ریزی شده. یه جوری عمل می‌کنه که تو به خودت میای می‌بینی توش غرق شدی.

-دلم می‌خواد بتونم کنترلش کنم. خیلی خسته می‌شم ازش.

-الکی ذهنو درگیر نکن. به جاش بیا دنبال راهکار بگردیم.

– یه سوال دارم.

-نمیذاری فکر کنم. خب بپرس.

-الان تو چجوری درونم جا شدی؟ صدات از کجا میاد؟

-من روح توام. شبیه خودتم و اگه نباشم تو هم نیستی و برعکس اگه تو هم نباشی منو کسی نمی‌بینه.

-اگه دیگه سوالی نداری برم یه راهکار خفن بیارم.

(دو دقیقه بعد)

-یافتم یافتم.

-وااای چرتم پاره شد. چقدر زود اومدی.

-ما اینیم دیگه.

-بگو دیگه چرا لفتش می‌دی.

-توی ناخودآگاه ما یسری الگوی محدودکننده هست که باید درستشون کنیم.

-خب اینو که منم می‌دونم. چجوری؟

-دو دقیقه زبون به دندون بگیر تا بگم. ببین برای اینکه این الگوها رو شناسایی کنیم باید روزانه حواسمون به رفتارها و واکنش‌هامون باشه. و بیشتر با خودمون خلوت کنیم. بعد از اینکه الگوهامونو پیدا کردیم جمله تاکیدی‌های مربوطش رو بنویسیم تا کم کم باورمون عوض شه.

-جمله تاکیدی دیگه چیه؟

-مثلن اگه تو الگوی سخت بدست آوردن چیزی رو داری باید روزی پنجاه بار بنویسی: من هر چیزی که بخواهم را راحت بدست می‌آورم. یعنی الگو رو مثبتش می‌کنی و می‌نویسی.

– یعنی این کار تاثیر داره؟

– قرار نیست با دو بار نوشتن معجزه شه. وقتی مستمر انجامش بدی کم کم می‌بینی این به باورت تبدیل شده. فقط باید در هر صورت بنویسی تا نتیجه‌شو ببینیم. البته همینطور که این کارو می‌کنی باید یسری اقدامات هم انجام بدی تا ذهنیت و باورهات همزمان با عمل به یسری کارا تغییر کنن.

– فقط بهم هر صبح و شب یادآوری کن تا انجامش بدم.

مطالب مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *