کلمات هم تشنه ی محبت اند

شاید قبلا که نمی نوشتم فکر نمی کردم نوشتن یک کار فوق العاده است. اینکه کلمات می توانند به فکر و اندیشه ی ما نظم بدهد. موجب پاکسازی ذهن ما شود و ذره ذره با نیمه های نادیده ی وجودمان آشنایمان کند. که وقتی مقابل هم قرار گرفتیم بگوییم یعنی تو خود منی؟ پس چرا تا حالا ندیده بودمت؟

تا حالا ندیده بودیم چون یه ویژگی رفتاری بود که توی شرایط خاصی قدرت بروز پیدا می کرد وگرنه همان گوشه و کنار جانمان باقی می ماند. ما خودمان را در آینه می بینیم اما درونمان که پیدا نیست.

پس درونمان را باید در آینه ی اندیشه هایی که روی کاغذ مکتوب می شوند ببینیم.

سرنخ کلمات

کلمات به ما سرنخ می دهند تا گام به گام خود را دنبال کنیم. زمانی که یک کارگاه دنبال جنایتکار یا فردی که خطایی از او سرزده می گردد سرنخ ها را یکی یکی کنار هم قرار می دهد.

آن ها را روی کاغذ بزرگی یادداشت می کند تا هر کدام را با خطی به دیگری ربط دهد. اینکه بفهمد فلان شخصیت چه ارتباطی با فرد قاتل یا جنایت کار ممکن است داشته باشد.

پس سرنخ ها را با کلمات می توانیم پیدا کنیم. کلماتی که قواعد مختلفی را بهمان یاد می دهند. اگر بخواهی ساده از کنار ساختار کلمات بگذری ضرر می کنی چرا که قدرت یک سری واژگان به مراتب از تیزی شمشیر هم بیشتر است .

حالا که خودت را واژه به واژه از پس قله های بلند، دشت های وسیع، دریاهای پهناور و موج های وحشی و جنگل های پر درخت درنوردیدی، وقت آن است که سراغ همان هدفی که سال ها قدم های کوچکی برایش برداشتی بروی.

در نوردیدن قله ها و پستی و بلندی ها و پیچ و خم های درونمان هم چندان ساده نیست. دشواری اش به اندازه ی مسابقه ی دوندگی با یک حیوان تیزپاست که تو حتی اگر سال ها دوندگی کرده باشی هم به گرد پایش نخواهی رسید.

درنوردیدن یا در نور دیدن؟

واژه ی درنوردیدم در صفحه ای از کتاب نقشه هایی برای گم شدن توجهم را جلب کرد. انگار داشتم جور دیگری کلمه را وارسی می کردم و تیزبینانه آن را می سنجیدم. اینکه می شود بگویم در نور دیدم؟ آیا در نوردیدم همان در نور دیدن است؟

درنوردیدم را سرچ کردم تا ببینم معنایش چیست و به این معانی رسیدم: پیمودن، طی کردن، گذشتن، تا کردن، انطواء، درهم پیچیدن.

وقتی تو یک مسیر را می پیمایی و به جایی که انتظارش را می کشیدی می رسی حس پیروزی در وجودت جریان می یابد. تو از تاریکی به نور می رسی. انگار خود را آن لحظات در نور می بینی. پس طی کردن مسیر از ظلمت به سمت نور می تواند در نور دیدن باشد.

و چه زیباست که با تلاش مسیری را طی کنی و به رضایت خاطری برسی. عمیق شدن در ظاهر و باطن واژگان بسیار جذاب و ارزشمند است. به تو مسیری نامرئی و بکر نشان می دهد. اجازه می دهد در پیچاپیچ درونی اش خودت را گم کنی و به یک سر دیگر ماجرا برسی. جایی که تا به حال به آن توجه نشده است.

رابطه ی عاشقانه با کلمات

چندیست بی تابانه دلم می خواهد با واژگان رابطه ای متفاوت برقرار کنم تا بتوانم بیشتر در دلشان نفوذ کنم. وقتی می خواهی به دل کسی نفوذ کنی یا به عبارتی دیگر دل کسی را بدست آوری برایش چه کار می کنی؟

از در محبت و مهر وارد می شوی سعی می کنی بیشتر او را بشناسی و علایقش را نشانه می گیری تا غافلگیرش کنی. من با کلمات هم همین کار را می کنم. تک تک شان را برمی دارم و با مهر و عطوفت نگاهشان می کنم.

دلم می خواهد بیشتر بشناسمشان پس می نشینم و از آن واژه در متنی استفاده می کنم. فقط فقط روی آن مانور می دهم و توجهم به این است که چگونه برایش جایی مناسب میان کلمات دیگر پیدا کنم. این رابطه به آن واژه می فهماند که مهم و ارزشمند است. قابل تکریم و احترام واقع می شود و به خودش ایمان می آورد که چقدر معجزه در درونش دارد که هنوز آشکار نشده اند.

متن انگار با آن واژه ی بخصوص جانی تازه می گیرد. هر چند ممکن است یک سری جاها توی ذوق بزند اما با این حال این توانایی ماست که بتوانیم ساعت ها با واژه ای خلوت کنیم که بیشتر با او آشنا شویم. دیگر در نقش غریبه در نوشته مان ظاهر نشود و این چنین درنوردیدم، در نور دیدم می شود.

می دانم شاید هیچ ربطی به هم نداشته باشند اما کسی که واژه ها را می شکافد بالاخره رابطه ای میانشان پیدا می کند. همین کلمات هستند که به ما قدرت می دهند تا نوشته هایمان ارزش بیشتری پیدا کنند. بیشتر افراد را جذب خود کنند و روایتی ارزش آفرین بسازند. البته که موارد دیگری هم موثرند اما کلمات پایه ی نوشته های ناب اند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *