به عشقِ نوشتن| کودک و یادگیری زبان

نتوانستم ادامه دهم. نوشتن در درونم فریاد می‌کشید و چنان صدایم می‌کرد که حس کردم باید به سمتش روانه شوم. او خودش مرا انتخاب کرد. و بعد من، او را از میان تمام خوبان برگزیدم. ما به عقد هم در آمدیم. من عاشقش شدم و او برایم عاشقانه خواند و من دستی شدم تا او را در صفحه‌ی روزگار بنگارم. این فقط یک عادت ساده نبود. ما هر روز برای عشقمان و تغییر و رشد تلاش می‌کنیم.

امروز مهمان داشتیم و من وقت کافی نداشتم تا سراغ نوشتن بروم. مهمان‌ها که رفتند دیگر نتوانست تحمل کند و صدایم زد. اما من خسته بودم و زمزمه‌هایی در درونم به من می‌گفت خب بگذار برای فردا، حالا خسته‌ای. حوصله داری بروی بنویسی؟ و به مبل لم دادم. کنار خواهرزاده‌ام نشستم و داشتم به بازی کردنش با گوشی نگاه می‌کردم. او عاشق ماشین‌هاست و توی گوشی هم ماشین بازی را ترجیح می‌دهد. نمی‌دانم چرا پسر بودن با ماشین‌ها معنا می‌شود. تقریبن بیست و دو روز دیگر تولد چهارسالگی‌اش است. و او هر روز علاقه‌اش به ماشین‌ها بیشتر می‌شود.

***

دستش را محکم روی پدال گازی که روی صفحه دیده میشد، گذاشته بود. و ماشین با سرعت از روی جاده‌ای چوبی می‌گذشت و مسیر نابود میشد. از میان حلقه‌های آتش می‌گذشت و امتیاز می‌گرفت. و من فقط نگاه می‌کردم. او داشت از این کار لذت می‌برد. قبل از آن مشغول نقاشی کشیدن بود و همین که صدایش کردم گفت: من دارم نقاشی می‌کشم با من حرف نزن.

داشتم از تعجب شاخ در می‌آوردم که این بچه‌ی زبل دقیقن همان کلماتی را به من تحویل داده که خیلی وقت‌ها موقع نوشتن به او می‌گفتم. یادم آمد که چند روز پیش وارد اتاقم شد و من مشغول نوشتن بودم. صدایم کرد و سپس چیزی گفت. از آنجایی که اصرار داشت جوابش را بدهم، برای همین گفتم مهیار جون الان دارم می‌نویسم با من حرف نزن. هر وقت کارم تموم شد میام باهات بازی می‌کنم. و دقیقن امروز او داشت تقلید می‌کرد و می‌خواست چیزی که شنید و یاد گرفت را تحویل بدهد. من واقعن متعجب می‌شوم که چطور یک بچه زبان را می‌آموزد. درباره‌ی این موضوع خیلی پرداخته شده و مقاله‌ها و کتاب‌های زیادی هم در این خصوص وجود دارد.

یک چیزهایی هم خودم همین روزها خواندم که عینش را برایتان می‌گذارم.

بخشی از متن کتاب در باب زبان و زبان شناسی

شاید فکر کنید که «غان و غون» کردن نوزادان آغاز یادگیری زبان است، اما این فکر اشتباه است! یادگیری زبان قبل از اینکه کودک اولین کلمه‌ها را به زبان بیاورد و حتا قبل از غان و غون کردنش شروع می‌شود. همین که نوزاد بتواند بشنود، به صداها واکنش نشان می‌دهد. تردیدی نیست که کودکان در رحم مادر در واکنش به سر و صداهایی مثل آتش بازی از جا می‌پرند. حتا قبل از تولد تمام کلمات مادرشان را استراق سمع می‌کنند. وقتی به دنیا آمدند، می‌توانیم با ترفند‌هایی بفهمیم هم صدای مادرشان را تشخیص می‌دهند، هم قصه‌ها و آهنگ‌هایی را که در رحم شنیده‌اند. ابتدا، زبان برایشان فقط شبیه ملودی است، اما آن‌ها مستعد یادگیری هر یک از نزدیک به هفت هزار زبان جهان پا به دنیا می‌گذارند.

نخستین مسئله‌ای که کودکان با آن روبرو می‌شوند، یافتن واحدهای رشته کلامی است که می‌شنوند، به کمک ملودی نقش بسته در ذهنشان. کجا یک کلمه تمام و کلمه دیگر شروع می‌شود؟ در چهار و نیم ماهگی در سیل گفتاری که آنان را فرامی‌گیرد، موفق به یافتن کلمات می‌شوند و این کار را با شناختن اسمشان آغاز می‌کنند.

وقتی بچه‌ها با اسم خودشان کاملن آشنا شدند، شروع می‌کنند به تشخیص دیگر کلماتی که زیاد می‌شنوند، مثل «مامان»؛ این کلمه‌ها، در هجوم صداهایی که به سویشان می‌آید، در حکم تکیه‌گاه است.

وقتی مرحله یادگیری حقیقی زبان می‌رسد؛ کم کم یاد می‌گیرند که کلمه‌ها چگونه با هم می‌آیند و جمله‌ها را می‌سازند. کودکان بیش از آنچه جرف می‌زنند، زبان بلدند؛ درست مثل شما، که بیش از آنچه می‌توانید به زبانی خارجی حرف بزنید از آن زبان دستگیرتان می‌شود.

زمزمه ‌های نوشتن

خب داشتم از زمزمه‌های نوشتن می‌گفتم. او مرا می‌خواند اما من طفره می‌رفتم. بعد از دقایقی سمت لپ تاپم رفتم اما حس نوشتن نداشتم و گفتم بروم ادامه‌ی سریالی که در دنبالش می‌کنم را ببینم. مشغول تماشا شدم اما همچنان نوشتن داشت فریاد زنان مرا فرامی‌خواند. گفتم باشد چند دقیقه دیگر می‌آیم. وقتی سراغش رفتم گفت: خیلی دلم برایت تنگ شده بود. اگر یک روز سراغم نیایی یا یک نوبت سراغم را بگیری نمی‌توانم این دوری را تاب بیاورم.

باور کن من به تو وابسته شده‌ام. بیشتر سمتم بیا. مگر قول ندادی که چند بار در روز عشقمان را پاگشا کنیم. به یاد بیاوریم که ما کنار هم زنده‌ایم و زندگی می‌بخشیم. همان روز که عهد بستی را به یاد بیاور. بدان من همیشه برای تو هر کجا که باشی، هستم. در هر ساعت از شبانه روز. هر زمان تو بیایی من بیدارم.

***

خوشحالم که صدایم را شنیدی. حالا بهتر می‌توانم نفس بکشم چون دوباره دست‌هایت را روی سرم کشیدی و داری تق تق روی صفحه کلید میزنی. مطمئنم با این جدیت روزی نویسنده‌ی بزرگی خواهی شد، فقط قول بده که حتا یک روز هم در زندگی‌ات فراموشم نکنی.

قول بده کنارم باشی. هر چقدر بیشتر تمرینم کنی، شک نکن که قوی‌تر خواهی شد. و قدرت عشق چنین است که تو را از وسط کاری بلند می‌کند و به سوی کسی که منتظرت هست می‌کشاند.

قدرت عشق آنقدر زیاد است که حتا اگر چشمانت از خواب بسوزد باز هم بیدار می‌مانی تا چند سطر باقی‌مانده را به اتمام برسانی.

اما باید اعترافی بکنم. اینکه هنوز عشقم آنطور که باید واقعی نشده وگرنه بدون فریادهای پیوسته‌ات، شتابان به سویت می‌آمدم. اشکت را در نمی‌آوردم. عشق یعنی دو نفر به یک اندازه برای هم وقت بگذارند. که هر دو برای هم ارزشمند باشند. یکی بتوانی بخاطر دیگری از هر چیزی بگذرد.

اما گاهی من بخاطر تو نمی‌توانم از چیزهای دیگر بگذرم. با اینکه خودم ناراحت می‌شوم. برای آمدن به سمتت حتمن نیاز نیست حوصله داشته باشم. همین که بیایم کافیست.

می‌دانم شاید کلماتِ پرت و پلا را پشت هم ردیف کنم اما مطمئنم تو کیف خواهی کرد از اینکه همچنان عشق بینمان پابرجاست و دارد محکم و محکم‌تر می‌شود.

من قول می‌دهم که از این پس بیشتر حواسم به تو باشد. که صدایت را در میان همهمه و جمعیت نیز بشنوم. که بدون فریادی، به سویت روان شوم. رودی باشم که در مسیر سنگ‌ها حرکت می‌کند تا به دریا برسد. تو برای من دریایی. دریایی از اندیشه‌های رنگارنگ و گاه سیاه و سفید.

عشق به نوشتن

من نوشتن را از میان تمام آنچه هست برگزیدم چون می‌دانستم اینگونه می‌توانم اندیشه‌ام را همچو مرغابیان بی پروا به پرواز در آورم. نوشتن مرا بزرگ می‌کند و تمام خوراک‌هایی که طی سالیان به خورد خودم دادم از این طریق به بیرون راه پیدا خواهند کرد. در میان همین تجربیات زیسته چیزهایی پیدا خواهد شد که بدون نوشتن شاید هیچوقت اهمیت و درخششان حس نمی‌شد.

نوشتن راه نجاتی‌ست تا من خودم را از گودال‌های عمیق درونی و بیرونی بیرون بکشم. تا راه را از چاه تشخیص بدهم. تا تصمیم درست را بگیرم. هر چه دیگران کمکم کنند اما باز این منم که تصمیم نهایی را خواهم گرفت. پس باز هم نوشتن می‌تواند رفیقم شود تا بیندیشم.

با نوشتن مسیرها معین می‌شوند

من می‌فهمم زندگی چیزهای زیادی دارد که می‌خواهد نشانم دهد اما قرار نیست من تمام آنچه زندگی دارد را ببینم و در مسیر، مقابلِ تمام نمایش‌ها بایستم . اینگونه وقتم تلف می‌شود. من بر اساس نیازم هر کجا که لازم باشد می‌ایستم و آنچه باید را می‌بینم و می‌آموزم. اگر قرار باشد هر چه در مسیرم هست را ببینم دیگر به چیزهای مهم که مربوط به من و ارزش‌ها و اهدافم هستند نخواهم رسید. این به ضررم است.

راستی من دنبال چه آمده بودم که به اینجای قصه رسیدم. دستانم با فکرم هماهنگ شدند و تق تق با نوشتن همراه گشتند. و من تنها نظاره‌گر بودم. عجیب است رابطه‌ای که بینشان ایجاد شده.

آنقدر عمیق و پیچیده است که گاهی گیج می‌شوم و دلم می‌خواهد منابع الهام نوشته‌ها را پیدا کنم. اما آنچه اینگونه بدون اینکه بنشینی و فکر کنی به ذهنت می‌رسند برکت‌اند و لذتشان آنقدر زیاد است که از خدا می‌خواهی باز هم به نوشته‌هایت برکت ببارد.

مطالب مرتبط

4 پاسخ

  1. اولش می‌خواستم تند تند برای این پست و اون یکی‌ها که نخوندمش کامنت بذارم، اما دلم نیومد. کارامو رو به راه می‌کنم و با دقت می‌خونم. نوشته‌های تو ارزششون خیلی بیشتر از یه نظر سرسریه😘

  2. زهرا اون جایی که گفتی به مهیار گفتی الان داری می‌نویسم و با من حرف نزن، یاد به چیزی افتادم. من وبینار زبانآورو سر کار گوش می‌کنم یعنی شرکت می‌کنم. بعد فکر کن اون روز رئیسم صدام زد و باهام کار داشت. انقدر به همکارام گفتم که من توی کلاسم و با من حرف نزنین که می‌خواستم به رئیسم بگم من توی کلاسم با من حرف نزنین😂.
    غان و غون. جان جان.
    همم. ملودی… راست می‌گی. من تا یه سنی حس می‌کردم زبونی که داریم باهاش صحبت می‌کنیم یه نوع موسیقیه باملامه. فرقی هم نمی‌کرد. چه ترکی. چه فارسی. هر دوتاشونم واسم دل‌انگیزترین موزیکی بودن که می‌شنیدم.
    جالبه یه چیزی هم الان به ذهنم رسید. من همیشه هر کلمه تازه‌ای که یاد گرفتم رو با کلمه‌های قبلی مقایسه می‌کردم و این‌جوری یه طبقه بندی عجیب غریب واسعه خودم توی ذهنم ساخته بودم.
    من مطمئنم که نویسنده‌ی بزرگی خواهی شد. بعد فکر کن هزار سال بعد توی زندگینامه‌ات بنویسن که این نویسنده‌ی زبان آور، کلمه یولداش را از دوست وبلاگیش صبا خانیم مددی یاد گرفته.
    زهرا چه رابطه‌ی خوشگلی بین تو و عشقت پابرجاست. عشقتون پایدار و سوزان.

    1. آخ فکر کن اون لحظه به رئیست این حرفو میزدی. وااای چه میشد.
      چه جالب که دربارش فکر می‌کردی.
      عزیزدلمی یولداش جون. ان‌شاالله تو هم یه نویسنده‌ی تاثیرگذار بشی. اوخیی چه قشنگ، دوست وبلاگی خودمی.
      مررررسی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *