چرا داری فرار میکنی؟ میخوای ننویسی؟ خب همین اول کاری بگو که نمیخوای بنویسی.
-میخواهم بنویسم صبر کن انقدر سر به سرم نذار تا یه کم فکر کنم و موضوع پیدا کنم.
– هه دیدی گفتم داری بهونه میگیری. اگه بخوای دنبال موضوع بگردی باید بشینی و هی بگی این خوبه، این خوب نیست و …
– نه من فقط منتظرم یه چیزی بیاد تو ذهنم بعد شروع کنم. چرا الان داری باهام اینطوری حرف میزنی. دعوا داری؟
– من میشناسمت دیگه. تو اگه بخوای فرار کنی به هر دستاویزی متوسل میشی.
– اصلن تو راست میگی. خب اگه میدونی بگو چکار کنم.
– به نظرم نباید برات فرق داشته باشه. بشین و هر چی به ذهنت اومد رو بنویس. سخت نگیر. اگه سخت بگیری ذهنت مقاومت میکنه و نمیتونی ادامه بدی. شاید مدام بگی نمیتونم بنویسم و این اذیتت کنه. میفهمم گاهی حسش نیست اما نیاز نیست با خودت بگی میخوام بهترین متن رو امروز بنویسم. بگو میخوام آزادانه، بیست و پنج دقیقه زمان بذارم و سریع بدون ذرهای فکر کردن بنویسم.
– آره دقیقن همینطوره که میگی. من حس میکنم خیلی بد و تکراری مینویسم. خسته و دلزده میشم.
– حالا موافقی هر روز این کارو انجام بدی؟ بهم قول میدی؟
– آره می خوام طی هر شرایطی ادامه بدم و بازم شروع کنم به نوشتن.
– آفرین همینه.
– اما اگه همین الان بخوام زمان بذارم با چی شروع کنم؟
– بازم که داری اینو از من می پرسی؟
– خب نمیدونم، حس میکنم ذهنم قفل کرده.
– باشه من بهت چند تا کلمه میدم تا شروع برات آسونتر شه. بعدش بدون فوت وقت شروع کن.
تمرین
میزبان، مهارت، کهکشان، زدودن، زائد، محدودیت
کهکشانی از مهارتها را در درونمان داریم اما چرا خیلی از اوقات حس میکنیم هیچ چیز آن طور که باید نیست. غمگین و خسته مینشینیم و خود را بیمهارت خطاب میکنیم. انگار تنبلی و بیحوصلگی چنان احاطهمان کرده که نمیتوانیم از جایمان بلند شویم.
باید حواسمان را جمع کنیم تا میزبان چیزهای خوب باشیم. همان چیزهایی که بهمان انگیزهی لازم برای پیشبرد و زنده کردن مهارتهایمان را میدهند. زدودن افکار منفی بهمان کمک میکند تا بتوانیم بیش از پیش خودمان را با آنچه که داریم وفق دهیم. در محدودیتهاست که ما متوجه مهارتها و تواناییهایی که داریم میشویم. میدانم تمام وجودمان را حسی مبهم در برمیگیرد ولی فکر میکنی باید چکار کنیم؟
اینکه درونمان را با چیزهای زائد پر کنیم هیچ فایدهای ندارد. مثلن همین حالا که فکرم به چیزی نمیرسد تا بدون برداشتن دست از روی صفحه کلید بتوانم بنویسم حسهای منفی سراغم میآید که چرا قبلا خیلی روان تر و با سرعت بیشتری مینوشتی اما حالا نه.
خودم هم خبر ندارم، دلم میخواهد همان سیب سرخی باشم که در دستان پسر بچهای قرار میگیرم و او با لذت لپهایم را میان دندانهایش میگذارد و گازی میزند. هیچ دردم نمیآید و اتفاقن سرشار از خوشی و لذت میشوم چون رسالتم را انجام میدهم.
شما هم با این کلمات بنویسید و اگه خواستید توی کامنت برام بذارید تا بخونم 🙂
2 پاسخ
زهرا من چون خیلی وقت بود سایتت رو چک نکرده بودم واسه همین الان خیلی میخوام سمبلیزاسیون کنم و نوشتههای قشنگ تو این اجازه رو به من نمیده. چون که خیلی قشنگن و من باید با دقت بخونمش و براش بنویسم. برای همین اومدم بهت بگم که آروم آروم میخونم و کامنت مینویسم.
ممنونم ازت صبا جونم. باشه عزیزم