وقتی من درونی از من بیرونی می‌گوید|یادداشت شبانه

من بیرونی: صبر کن، همین اول کار شروع کردی.

من درونی: بذار منم حرف بزنم دیگه. همش خواستی خفم کنی حتی اگه چیزای خوب می خواستم بگم.

من بیرونی: باشه، صبور باش. یه کم بنویسم بعد گوی و میدون رو میدم دستت.

در ساعت یازده و چهل و نه دقیقه و آخرین دقایق یازدهم خرداد آمدم چیزکی بنویسم و بروم. من قول دادم اینجا را رها نکنم و هر روز یادداشتی روزانه از آنچه آموختم یا از کارهایی که انجام دادم و … بنویسم.

عملگرایی

چند هفته ای می شود که انگار خوش خواب تر شده ام و نمی توانم صبح ها زود از خواب بیدار شوم البته خودم می دانم همه بخاطر دیر خوابیدن شبانه است. بخش سرزنشگر یا برنامه ریز ذهنم دارد می گوید ببین هنوز نتوانستی خوابت را تنظیم کنی. هر بار گفتم زودتر به خواب می روم اتفاقا بدتر شد. پس تصمیم گرفتم دیگر نگویم و به جایش عملی اش کنم. گفتن کار را درست نمی کند باید عملگرا بود.

در حال نوشتن داستانی هستم که نمی دانم چرا به پایان نمی رسد. ای بابا باز آن بخش ذهنم آمده دارد می گوید: خب چون نمیری سراغش، خودش که تموم نمیشه. می دانم می دانم انقدر نمی خواهد نمک روی زخم بپاشی.

بگذار امشب در حال و هوای خودم باشم. انگار ول کن نیست. اصلا می گذارم خودش اندکی اینجا سخنرانی کند بعد که غر هایش تمام شد آرام خواهم شد.

کتاب ها

امروز بالاخره بعد از چند روز دوباره سراغ کتاب از واژه تا فرهنگ رفت. همیشه می گوید به کلمات و چگونه ساخته شدنشان علاقه مندم ولی دیر به دیر سراغ این کتاب می رود. چند صفحه ای هم کتاب نور در تاریک را خواند. می خواست بیشتر بخواند که کتاب شعری در قفسه حواسش را پرت کرد و برای چند دقیقه مشغول خواندن شعر های حمیدرضا برقعی بود. شعر ها با صدای شاعر در گوشش می پیچید و به جانش می چسبید.

بعد انقدر درگیر کار های دیگر شد. مثلا گوشی را برداشت و کمی در فضای اینستا گشت زد. خودش گفته بود برای چند ساعت به آن دست نمی زند اما وقتی داخلش می رود انگار شبیه خرطوم جاروبرقی او را می کشد و نمی گذارد خارج شود. حالا که من دخالت می کنم یا گوش نمی دهد یا ناراحت می شود. حساس است باید چکارش کنم تا اندکی این اخلاقش را ترک کند.

دیدار با یک دوست

بعد از ظهر با یک دوست نویسنده(گلی خانم موعودی عزیز و مهربان) که از طریق کارگاه و پیج استاد کلانتری با ایشان آشنا شده بود قرار گذاشت.آشنایی و دیدار با افرادی که علاقه ای یکسان با آن ها دارد خیلی برایش لذت بخش است، مخصوصا اگر همشهری باشند و دیدار زودتر ترتیب داده شود. این را همیشه به من می گوید. گفتم تا شما هم بدانید.

وقتی می خواهم اسم آدم ها را راحت صدا بزنم همیشه جلویم را می گیرد و می گوید یک پسوند یا پیشوندی هم به رسم احترام برایشان قرار بده . نمی دانم چرا انقدر به من سخت می گیرد. بخاطر این پارازیت وسط نوشته هم گفت عذرخواهی کنم 😐

هدیه

هدیه هایی که بسیار قلبش را اکلیلی می کنند و بیشتر دوستشان دارد، کتاب ها و گل ها هستند. امروز که خانم موعودی به او کتاب هدیه داد چشمانش برق زد و هنوز بازنکرده حدس زد کتاب باشد. آدم باید ذوقش را عیان کند درست شبیه بچه ها اما او گاهی جلوی این را هم می گیرد و نمی گذارد خیلی ذوقش بیرون بزند.

البته یک کاری که دوست دارد هم کمک به دوستانش هست. مثلا وقتی خانم موعودی خواستند تا کار با دوربین را بهشان یاد بدهد حس خوبی برای یاد دادن چیزهایی که بلد بود داشت. البته که خودش الان می گوید امروز کار خاصی برای یاد دادن به ایشان انجام نداد. همه ی آدم ها خوب بلدند شکست نفسی کنند، حتما او هم دارد همین کار را می کند. دیگر صدایش دارد در می آید و می گوید بیش از اندازه اگر بگذارد حرف بزنم تمام آنچه که نباید هم خواهم گفت.

راستی خوشحالم که به من اجازه داد این بار جای او حرف بزنم. من یکی از حس های درونی زهرا هستم که خلاصه ای از امروز را برایتان گفتم هر چند می دانم اگر همه چیز را به او بسپارم می گوید خب این ها را چه کسی می خواند و برایش مهم است. اما من پستش می کنم و نمی گذارم کمال گرایی سراغش بیاید چون قول داد هر روز پستی هوا کند.

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *