داستانک

زنِ پشت پنجره

زن ایستاده است پشت پنجره؛ رو به روی پرده‌ی ایستاده با خود می‌گوید کاش کسی را داشتم تا بیاید و اندکی با من حرف بزند.

ادامه مطلب »

نقشه‌ی گنج

داشتیم با بچه‌های فامیل توی باغچه‌ی مادربزرگ بازی می‌کردیم که ناگهان صدایی شنیدم و چیزی از لای شاخه‌های گردو افتاد زمین. آن‌ها چنان مشغول بودند

ادامه مطلب »

یک دیدار سرزده

آنقدر سرش شلوغ بود که هفته‌ای یک بار هم به دیدن مادرش نمی‌رفت. یک روز مادرش با او تماس گرفت. در حال بگو بخند در

ادامه مطلب »

آخرین پیام

آخرین پیام روی گوشی: نمیخوای برای آخرین بار منو ببینی؟ نسترن تا گوشی را برداشت و چشمش به پیام افتاد، بی اختیار از جایش بلند

ادامه مطلب »

حبسی برای نوشتن

تا حالا ۵۵ صفحه نوشته‌ام . به خودم قول داده بودم که سه روز از اتاقم بیرون نروم. همه صدایشان در آمده بود. مادرم می‌گفت:

ادامه مطلب »

نامه‌ای برای تو

پیش از سپیده دم به صورت پسرش نگاه کرد و با خودش گفت: کاش این آخرین باری نباشه که میبینمش. به سمت آشپزخانه رفت. درِ

ادامه مطلب »

قناد جدید | داستانک

به سمت پله‌ها می‌رفت تا کار قناد جدیدشان را ببیند که ناگهان کسی از پشت سر صدایش کرد. رویش را برگرداند و با خوشحالی گفت:

ادامه مطلب »

موعظه های سازنده

همیشه از موعظه گران و معلمان اخلاق فراری بودم. تا صدا در گلو می انداختند فرار را بر قرار ترجیح می دادم. سنگر به سنگر

ادامه مطلب »

چرخشی ابدی

حول یک زمانی خاص به چرخش ابدی گرفتار شده بودم. هر چه می رفتم دوباره به سرخط می رسیدم. یک جای مسیر زمانی که برای

ادامه مطلب »

زنِ پشت پنجره

زن ایستاده است پشت پنجره؛ رو به روی پرده‌ی ایستاده با خود می‌گوید کاش کسی را داشتم تا بیاید و اندکی با من حرف بزند.

ادامه مطلب »

نقشه‌ی گنج

داشتیم با بچه‌های فامیل توی باغچه‌ی مادربزرگ بازی می‌کردیم که ناگهان صدایی شنیدم و چیزی از لای شاخه‌های گردو افتاد زمین. آن‌ها چنان مشغول بودند

ادامه مطلب »

یک دیدار سرزده

آنقدر سرش شلوغ بود که هفته‌ای یک بار هم به دیدن مادرش نمی‌رفت. یک روز مادرش با او تماس گرفت. در حال بگو بخند در

ادامه مطلب »

آخرین پیام

آخرین پیام روی گوشی: نمیخوای برای آخرین بار منو ببینی؟ نسترن تا گوشی را برداشت و چشمش به پیام افتاد، بی اختیار از جایش بلند

ادامه مطلب »

حبسی برای نوشتن

تا حالا ۵۵ صفحه نوشته‌ام . به خودم قول داده بودم که سه روز از اتاقم بیرون نروم. همه صدایشان در آمده بود. مادرم می‌گفت:

ادامه مطلب »

نامه‌ای برای تو

پیش از سپیده دم به صورت پسرش نگاه کرد و با خودش گفت: کاش این آخرین باری نباشه که میبینمش. به سمت آشپزخانه رفت. درِ

ادامه مطلب »

قناد جدید | داستانک

به سمت پله‌ها می‌رفت تا کار قناد جدیدشان را ببیند که ناگهان کسی از پشت سر صدایش کرد. رویش را برگرداند و با خوشحالی گفت:

ادامه مطلب »

موعظه های سازنده

همیشه از موعظه گران و معلمان اخلاق فراری بودم. تا صدا در گلو می انداختند فرار را بر قرار ترجیح می دادم. سنگر به سنگر

ادامه مطلب »

چرخشی ابدی

حول یک زمانی خاص به چرخش ابدی گرفتار شده بودم. هر چه می رفتم دوباره به سرخط می رسیدم. یک جای مسیر زمانی که برای

ادامه مطلب »