داستانک

حس شیرین یک تپش

صورتش،دستانش و تک تک اعضایش…از جلوی چشمانم محو می شوند و دلم برای همه ی آن روزها تنگ می شود. اینکه هیچ دلخوشی ای برای

ادامه مطلب »

کودک و دریا

خیلی وقت پیش، زمانی که بچه بودم یک آدم غرق شده دیدم. موج جسد را به ساحل آورده بود… اولین بار بود با این صحنه

ادامه مطلب »

کاش بر نمی گشتم…

از سقف خانه یک ریز موشک می بارید. من روی تخت دراز کشیده بودم. باران موشک شده بود تمام آجر ها داشت در گوشه و

ادامه مطلب »

حس شیرین یک تپش

صورتش،دستانش و تک تک اعضایش…از جلوی چشمانم محو می شوند و دلم برای همه ی آن روزها تنگ می شود. اینکه هیچ دلخوشی ای برای

ادامه مطلب »

کودک و دریا

خیلی وقت پیش، زمانی که بچه بودم یک آدم غرق شده دیدم. موج جسد را به ساحل آورده بود… اولین بار بود با این صحنه

ادامه مطلب »

کاش بر نمی گشتم…

از سقف خانه یک ریز موشک می بارید. من روی تخت دراز کشیده بودم. باران موشک شده بود تمام آجر ها داشت در گوشه و

ادامه مطلب »