کلبه ای در دل جنگل
یک قدم برداشت. فکر می کرد دیگر کسی نیست تا به او یاری رساند. همه چیز سرد و بی روح بود. جنگلی خیس در سراشیبی
یک قدم برداشت. فکر می کرد دیگر کسی نیست تا به او یاری رساند. همه چیز سرد و بی روح بود. جنگلی خیس در سراشیبی
خواب دیدم همه رفته بودند. پرندگان در آسمان پرواز می کردند. فکر می کردم دیگر برنمی گردند چون پسوند مهاجر داشتند. کی دوباره باید منتظرشان
در شک و تردید دست و پا می زدم که دوستی با تجربه را در خیابان روبرویم دیدم. از حس و حالم پرسید و پس
دراز کشید. تا خواب به چشمانش رسید سر و صدایی از خانه ی همسایه بیدارش کرد. تلاش کرد تا دوباره به خواب رود. روی تخت
صورتش،دستانش و تک تک اعضایش…از جلوی چشمانم محو می شوند و دلم برای همه ی آن روزها تنگ می شود. اینکه هیچ دلخوشی ای برای
از روزی که یادم هست نامه مینوشت. همه ی نامه ها بدون مقصد بودند و خطاب به یک فرد خیالی . عاشق نوشتن بود. هر
هنوز خنکای اتاقک کاهگلی و آن در چوبی رنگ و رورفته ای که پشت آن می نشست و به آوازها گوش می داد را از
با لیوانی آب به سمتم می آیی. صدایم می کنی اما جوابت را نمی دهم. فکر می کنی خوابیده ام و محو ماه می شوی
خیلی وقت پیش، زمانی که بچه بودم یک آدم غرق شده دیدم. موج جسد را به ساحل آورده بود… اولین بار بود با این صحنه
از سقف خانه یک ریز موشک می بارید. من روی تخت دراز کشیده بودم. باران موشک شده بود تمام آجر ها داشت در گوشه و
یک قدم برداشت. فکر می کرد دیگر کسی نیست تا به او یاری رساند. همه چیز سرد و بی روح بود. جنگلی خیس در سراشیبی
خواب دیدم همه رفته بودند. پرندگان در آسمان پرواز می کردند. فکر می کردم دیگر برنمی گردند چون پسوند مهاجر داشتند. کی دوباره باید منتظرشان
در شک و تردید دست و پا می زدم که دوستی با تجربه را در خیابان روبرویم دیدم. از حس و حالم پرسید و پس
دراز کشید. تا خواب به چشمانش رسید سر و صدایی از خانه ی همسایه بیدارش کرد. تلاش کرد تا دوباره به خواب رود. روی تخت
صورتش،دستانش و تک تک اعضایش…از جلوی چشمانم محو می شوند و دلم برای همه ی آن روزها تنگ می شود. اینکه هیچ دلخوشی ای برای
از روزی که یادم هست نامه مینوشت. همه ی نامه ها بدون مقصد بودند و خطاب به یک فرد خیالی . عاشق نوشتن بود. هر
هنوز خنکای اتاقک کاهگلی و آن در چوبی رنگ و رورفته ای که پشت آن می نشست و به آوازها گوش می داد را از
با لیوانی آب به سمتم می آیی. صدایم می کنی اما جوابت را نمی دهم. فکر می کنی خوابیده ام و محو ماه می شوی
خیلی وقت پیش، زمانی که بچه بودم یک آدم غرق شده دیدم. موج جسد را به ساحل آورده بود… اولین بار بود با این صحنه
از سقف خانه یک ریز موشک می بارید. من روی تخت دراز کشیده بودم. باران موشک شده بود تمام آجر ها داشت در گوشه و
آخرین دیدگاهها