دیوار محدودیت را بشکن

من همیشه دلم می‌خواست متفاوت باشم. از عادی بودن و شبیه بقیه شدن خوشم نمی‌آمد. انگار کارهای متفاوت را دوست داشتم. مثلن اگر کسی مثل بقیه دلش می‌خواست وارد رشته پزشکی شود، من رشته‌ای دیگر که شاید کمتر کسی به سمتش می‌رفت را انتخاب می‌کردم چون اصلن پزشکی و شاخه‌هایش را دوست نداشتم. به نظرم نه مهندسی و نه پزشکی و هیچ رشته‌ی دیگری جای کلاس گذاشتن نیستند.

آدم هر جایی که باشد، در هر رشته‌ای که کار می‌کند باید متفاوت عمل کند و شیوه‌ی خودش را داشته باشد. اگر بخواهی شبیه بقیه برای کنکورت درس بخوانی، عملکردی شبیه همه خواهی گرفت و به پزشکی که هیچ به آبیاری گیاهان دریایی هم به زور می‌رسی. تمایز است که موجب می‌شود شبیه بقیه نباشیم. تمایز در رفتار، عملکرد و شیوه‌ی انجام کارها.

در قسمتی از کتاب اثر مرکب خواندم

لانس آرمسترانگ برای اولین بار قهرمان توردوفرانس شد، در حال تماشای او بودم. مسابقه، وارد مراحل کوهستانی فرساینده شده بود. بقیه‌ی دوچرخه‌سوارها از لانس غفلت کرده بودند، چون قبل از این، هرگز مشهور نبود. در سومین مرحله‌ی کوهستانی و وسط بارش باران، مه گرفتگی و بعد، بارش تگرگ، لانس از گروه‌اش جدا شد و خودش را رساند به جلوترین گروه دوچرخه‌سواران. به تنهایی مشغول مبارزه با برترین دوچرخه‌سواران دنیا بود.

در مسیر ۱۸ مایلی مرحله‌ی پایانی، بعد از پنج و نیم ساعت رکاب زدن و صعود در میان کوه‌ها، همه‌ی رکاب‌زن‌ها به سختی افتاده بودند. هر کدام‌شان در اعماق توانایی‌ها و تعریف‌شان از خود، دنبال این بودند که آیا می‌توانند طاقت بیاورند یا نه؟ مسابقه تبدیل شده بود به امتحان این که چه کسی می‌توانست از این سختی به بهترین نحو نجات یابد و قدرت ادامه دادن پیدا کند؛ این که چه کسی تسلیم خواهد شد و چه کسی ادامه خواهد داد.

در پنج مایل پایانی مسابقه، لانس ۳۲ ثانیه عقب‌تر از نفرات جلویی بود؛ در دوچرخه‌سواری در مسیرهای کوهستانی، این یعنی یک فاصله‌ی جبران‌نشدنی. در یکی از پیچ‌ها، لانس از روی زین دوچرخه‌اش بلند شد، سریع رکاب زد و از دو نفر جلوی گروه جلو افتاد. هر دوی آن‌ها از دوچرخه‌سواران مطرح بودند. بعد، لانس با به کارگیری هر آن‌چه در توان‌اش بود، حمله‌ای را شروع کرد و چندین متر از آن‌ها جلو افتاد. در حالی که انرژی‌اش، کامل تحلیل رفته بود، به شدت نفس کم آورده بود و ماهیچه‌هایش از خستگی می‌سوخت، همچنان به رکاب زدن ادامه می‌داد. و آن مرحله از مسابقه را برد. این کار بسیار سخت بود اما باعث شد او نفر اول شود.

دو دقیقه بیشتر

زمانی که در هر کاری به نقطه‌ی محدودیت خود می‌رسیم باید از خودمان بپرسیم آیا به اندازه‌ی دو دقیقه می‌توانستم ادامه دهم؟ قطعن می‌شد اما انجامش ندادیم.

دو دقیقه یعنی موفقیت و رشد چون همین دقایقی که بعد از دیوار محدودیت است باعث شکستن آن می‌شود. باید گاهی بیشتر تحمل کرد. رنج‌ها و دردها تمام می‌شوند اما آنچه می‌ماند اهمیت به سزایی دارد.

اگر از معمولی بودن خسته شده‌ای از جایت بلند شو و کاری را انجام بده که همه انجام نمی‌دهند. بیش از حد انتظار بقیه باش و انجام بده. این موجب تفاوت و تمایز خواهد شد.

منتظر نباش که ببینی بقیه چکار می‌کنند تا تو هم انجام دهی باید خودت را به خودت ثابت کنی چرا که سرسخت‌ترین رقیب ما خودمان هستیم. زمانی که محدودیت‌هایمان نمی‌گذارند از نقطه‌ای که تعیین کردیم فراتر برویم از خودمان هم عقب می‌مانیم.

بیشتر از حد انتظار

مثلن همین الان که دارم می‌نویسم بسیار لذت می‌برم. شاید کمتر کسی انجامش دهد ولی اگر روزانه چند بار انجامش بدهی چه می‌شود؟ به چه نتیجه‌ای خواهی رسید؟ قطعن نتیجه هر چه باشد خوب است چون تو در رقابت با خودت می‌بری.

چرا همیشه همان مقدار که بقیه انتظار دارند کاری را انجام می‌دهیم؟ گاهی نیاز است باالتر از انتظار خودمان و بقیه تلاش کنیم و به نقطه‌‌ای برسیم که هر روز قدم به قدم دیوارهای مقابلمان را بشکنیم و پیش برویم. این دیوارها تا بینهایت وجود دارند. اما یک سوال در ذهنم ایجاد شد. ما تا کجای این دیوارها می‌توانیم پیش برویم؟

بالاخره توانایی ما هم حدی دارد. ببین تو قرار نیست همان روز اول قدم‌های بلندی برداری و به سرعت بروی اما تو می‌توانی هر روز فراتر از آن قدم اولت بروی. اگر همیشه ده قدم برمی‌داشتی حالا یک قدم به آن اضافه کن و یازده قدم برو. هر روز یکی بیشتر. سعی کن یک جاهایی با سرریز حد توانت بیشتر پیش بروی. یعنی هر چه که هست یکی بیشتر و همین یکی بیشترها در هر کاری می‌تواند میزان رشد و پیشرفت را افزایش دهد.

مطالب مرتبط

4 پاسخ

  1. زهرا دوست داشتم متنت رو
    چقدر دقیق مثال زدی
    من این روزا توی همین فضا هستم
    این که دو دقیقه بیشتر بنویسم. دو خط بیشتر ترجمه کنم یا حتی یک ست بیشتر ورزش کنم.

  2. زهرا جونم چقدر روان و قشنگ می‌نویسی تو. همیشه موقع خوندن متن‌هات حس می‌کنم دارم فرنی یا پودینگ می‌خورم. این جمله رو خیلی دوست داشتم: «چرا که سرسخت‌ترین رقیب ما خودمان هستیم.» همین‌طوره زهرا. وقتی دقیق‌تر نگاه کنیم به همه‌چیز؛ به آدما، درون خودمون و تعریف‌ها و تعبیرهایی که توی ذهن ما کاشته شده تازه متوجه می‌شیم که نه رقیبی وجود داره نه رفیقی. نه دشمنی نه دوستی. همه‌چیز خودمون هستیم. من اگر نسبت به افکار و باورهام هوشیار باشم و اونا رو توی جهت درست و سالمی ببرم جلو همه‌چیز به بهترین شکل پیش می‌ره. اگه هم مغلوب باورهای اشتباه و کم‌مهارتی خودم بشم رشدم متوقف می‌شه و نکته‌ی مهم اینه که من حق ندارم کسی رو بابت این موضوع مقصر بدونم. باز این جمله‌ی درخشانِ تو توی ذهنم می‌چرخه؛ سرسخت‌ترین رقیب ما خودمونیم. درسته. هیچ نیروی بیرونی نمی‌تونه باعث شکست یا درموندگی ما بشه. فقط و فقط و فقط خودمون مسئول همه‌چیز هستیم. مرسی که این پستو نوشتی یولداش.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *