باران

به او که فکر می‌کنم، باران می‌بارد

به باران فکر می‌کنم

به ابرهای باردار که بارشان را بر زمین می‌گذارند

می‌فهمم چه حس خوبی‌ست

وضع حمل کردن

برای منی که تجربه‌ای از آن نداشتم

برای هر کسی ممکن است اتفاق بیفتد

پیر، جوان، دختر، پسر، کودک، مرد یا زن

همه باری دارند که یک روز بر زمین می‌گذارند

باری که امید‌ها را زنده می‌کند

صبر کنید

همه جا تاریک شد

یک بار دیگر بگیرید

باران بارید و برق از جریان افتاد

او هم انگار باردار بود

بارِش، بارَش را بر زمین گذاشت

می‌فهمی زندگی همین نم نم خوش صدای باران است

فقط گاهی همین زمین گذاشتنش حس خوبی بهمان می‌دهد

چشمانم خسته است

دستی به آن می‌کشم تا بتوانم صفحه را ببینم و بنویسم

وضعیت هوا بارانی‌ست همچو وضعیت دل ما

باید غم را از شانه‌هایمان پایین بگذاریم

دیگر باردار بودن بس است

باید کمی صدایمان را در گلو بیندازیم

بگوییم می‌خواهم سبک بار باشم

سبک بار بودن حال خوبی بهمان می‌دهد

باور ندارم که با هر بار خندیدن گریه پشت سرش است

اشتباه محض است

گاهی نباید شنید

باید ادامه داد و خندید تا دندان‌هایت بیرون بزند

دفترچه‌ها را بیرون کشید و خواند

نوشته‎هایی که چند سال پیش نوشتیم ولی سراغشان نرفتیم

من می‌خواهم بار امانت‌هایم را روی زمین بگذارم

می‌خواهم صاف و صادق باشم

بایستم و اعتراف کنم که من آدم مهربان و صادقی هستم

اما اسمم چیز دیگریست

باید اسمم را هم بگویم تا همه مرا بشناسند

شاید بخواهند مهربانی بخرند و به دوستانشان هدیه بدهند

یک روز که مهربانی فروشی شد

من آن کسی هستم که مهر خلق می‌کند و می‌فروشد

یک فروشگاه بزرگ که هرکسی واردش نمی‎شود

هر کسی نمی‌تواند واردش شود

مگر اینکه واقعن باور داشته باشد با مهر می‌توان همه چیز را درست کرد

شاید برای اولین بار است که همدیگر را می‌بینیم

اما انگار در دنیایی دیگر یک بار همدیگر را دیدیم

یک بار دست‌هایمان به هم برخورد کرد

یک بار شتابان از کنار هم دویدیم

چترمان را در یک روز بارانی روی سر هم گرفتیم

تا یک قطره هم شده روی سر دیگری نچکد

ببین چه چیزهایی در ذهنم مانده

تو هم یادت هست؟

شاید تو جور دیگری مرا به خاطر داشته باشی

با رز سفیدی در دست، کیف صورتی‌ام

با کلاهی که زنبوری رویش گلدوزی شده بود

و صدای نفس‌های پاییز

ببین هوا را باز هم در این دیدار باران می‌بارد

قرارمان همیشه بارانی‌ست

شاید باران یک نشانه باشد

برای من، برای تو

برای همه این قطره‌های شگفت انگیز نشانه‎اند

می‎دانی من صدای عشق را می‎شنوم

تو نیز؟

سکوت نکن. سرت را پایین نگیر.

حرف بزن و بگو چه حسی داری

بگو تا بفهمم زندگی فقط همین لحظات نیست

زندگی همین ثانیه‌های موهوم نیست

زندگی سراسر عشقی‌ست که ابراز می‎شود

اشک نمی‌ریزم

این فقط اشک یک ابر سیاه است

ابری که عاشق شده است

فقط خواست با من همدردی کند

سکوت هیچوقت جواب خوبی نبود

پشت می‌کنم

قدمی برمی‌دارم که بروم

ناگهان دستم را می‌گیرد

می‌ایستم

او حرف‌هایش را با دست‌هایش می‌گوید

فهمیدم گاهی خورشید فراموش می‌کند که باید بر سر عشاق بتابد

باران همیشه تناقض‌ها را می‌شوید

باران همه چیز را می‎شوید حتا بی‌مهری‌ها را

دستانم گرم میشود

ناگهان خودم را در آغوشش پیدا می‌کنم

من جایی دور از خودم ایستاده بودم

حالا به خودم بیش از پیش نزدیک شدم

عشق به او برایم سرشار از عشق به خود بود

باور کن، من همیشه صادق بودم و مهربانی را می‌فروختم

شاید این بار که باران ببارد طور دیگری ملاقاتش کنم

شاید این بار هوا با شادی همراه باشد

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *