یکم سپتامبر روز نامهنگاری بود و من دقیقن روز قبلش تصمیم گرفتم بعد از مدتها عکاسی کنم. وارد کمد مخفی اتاقم شدم. همینطور که آنجا را ردیف میکردم، یک سری وسیله برای عکاسی هم پیدا کردم گفتماگر شد ازشان استفاده کنم. چشمم به یک دعوتنامهی عروسی افتاد که در یک محفظهی چوبی زیبا قرار داشت و کاغذش لوله شده بود و با یک ربان آن را بستند.
ذهنم فلاش بک زد به گذشته، آن سالهایی که عاشق این بودم کلکسیونی از کارتهای عروسی داشته باشم. در آن دوره جمعآوری چیزها برایم لذتبخش بود. گمان کنم که هنوز هم آن دعوتنامهها را دارم اما این یکی را دم دست گذاشته بودم تا جایی از آن استفاده کنم.
هر چیزی که نیاز بود را برداشتم و پایم را روی صندلی گذاشتم و پایین آمدم. با کمترین امکانات عکاسی کردم. یک مقوای سفید را به عنوان پس زمینه گذاشتم و گلهایی که از قبل خریده بودم را روی آن چیدم و از زوایای مختلف عکاسی کردم. تمام سعیم را میکردم که از کادر خارج نشود چون اندازه مقوای پس زمینه کوچک بود.
گفتم فرصت را غنیمت بشمارم و با یک ایدهی دیگر از دعوتنامه هم با عنوان نامه عکاسی کنم تا بعدن از آن هم استفاده کنم. شب متوجه شدم فردای آن روز، روز جهانی نامهنگاری است.
شگفتزده شدم که چه به موقع این عکسها را گرفتم. و سپس تصمیم گرفتم استوری بگذارم و بگویم هر کسی ایمیلش را گذاشت برایش نامه بفرستم. تمام سعیم را کردم که تا همان دیشب انجامش بدهم. تا ساعت یک و نیم برایش بیدار بودم اما به حس خوبش میارزید و من همین را میخواستم.
چند نفر هم در جواب برایم نوشتند و حس خوبی از نامهام گرفتند.
در جنگل بلوط
در کتاب«در جنگل بلوط» نویسنده(مجتبی گلستانی) میگوید: «جنون تازهام نامه است. نامه نوشتن: شاید برای نفرستادن، شاید برای نرسیدن. برای آن که گاهی نامه نباید اصلن به مقصد برسد. و خب، نمیدانم همین نامه که مینویسم به مقصد میرسد یا نه. و نامه خواندن: نامه هر چه عاشقانهتر، خوشتر. در حاشیهی ادبیات قدم میزنم. در حاشیهی نوشتن. رنج کشیدن. برای فهم نوشتن و رنج به همان شکلی که فلوبر، در کشاکش نوشتن مادام بواری، عصبی، کلافه، عرق کرده، با سردرد، با گلوی گرفته، به لوییز کوله میگفت که« باید عاشقت بود که امشب برایت نوشت، چون از پا درآمدهام».
نامه گاهی راهیست برای اعترافی مثلن، یا برای رسیدن به یکپارچگی و صداقتی با خود.
بخشی از اهمیت و جذابیت نامهها به این است که برای انتشار نوشته نمیشدهاند. برای همین است که در نامهها صمیمیت و صداقت و حتا خشونت موج میزند؛ راحتی در انتخاب کلمات، گاهی بدون توجه به ساختار و نکتههای مربوط به نویسندگی. و نامهها مملو از دقیقههای خصوصیاند.
زمانهی ما، اما، زمانهی پیامهای کوتاه و آنی و فوریست، نه نامههای بلند و طولانی. جایی برای شرح دادنِ آرام و مبسوط یک روزِ تنها، یا دغدغهای، حالی یا خواستهای و همچنین دلتنگی در نامهای باقی نمیماند».
شما هم به نامهنگاری علاقهمندید؟
3 پاسخ
یولداش جونم سلام. یادمه منم یه زمان از این کارا میکردم. کلی از این دعوتنامهها و یادگار عروسهای مختلف داشتم. حتا از این جعبه چوبیا چندتا داشتیم. یکیشون شکل کیف بود، یکیشون یه گل گنده، یه دونه هم فکر کنم قند سفرهی عقد بود که روش کلی خرتوپرت چسبونده بودن ولی خیلی خوشگل بود.
نامه نوشتن رو دوست دارم زهرا. بهم جسارت میده هر اون چیزی رو که توی ذهن و قلبمه بریزم توش. قبلن دوست داشتم همهی نامههام به مقصد برسه اما الان نامهها رو مینویسم و برای کسی نمیفرستم. بعضیا رو بعد نوشتن میسوزونم، پاره میکنم یا پاک میکنم. بعضیا رو هم فقط برای خودم نگه میدارم. اتفاقن یکی از نامهها رو دیروز نوشتم و خیلی خوشحالم که برای خودم نوشتم.چون یه نامهی معمولی نبود. بیشتر خشمنامه بود😂 اما نوشتنش باعث شد احساسم تخلیه بشه و حس بدم رو پشت سر بذارم بیاونکه فشار ناشی از تحملکردنشو با خودم حمل کنم.
سلام صبا جونم
آخیی تو هم از این کارا میکردی🤭
نامه نوشتن برای خودمونم خیلی خوبه و باعث تخلیه درونی میشه👌
آره زهرااا. ببین سر همین یادگار عروسی که قند بود با مامانم کلی بحث داشتیم. مرض من گل کرده بود که هر چی روش چسبونده بودن رو بکنم و به قنده برسم و ببینم چه شکلیه، بعد مامانم هم هی میگفت قنده دیگه قند، قند ندیدی؟ حتمن باید اینو خراب کنی و از آن روز به بعد اشتیاقم به جمعآوری یادگارعروسها کاهش یافت. چون من عین آدمیزاد نگهشون نمیداشتم که، با یکیش اسباببازی گربه درست کردم و بقیه رو هم تشریح میکردم تا به اجزای سازندهشون برسم. از روی یکی گندمو میکند و میچسبوندم روی دفتر خاطراتم و از اون یکی روبانشو کش میرفتم. مامانم دید این شکلیه همهشونو از دسترس من خارج کرد😁😁😁
در کل دید زیستشناسانه و مشاهدهگرم در این زمینه بدجور گل میکنه ناخواسته.