دو دوست

اشتباه گرفتی

خوب می‌دانم مرا با کس دیگری اشتباه گرفته اما با او گرم می‌گیرم. انگار کس دیگری در درونم اصرار دارد مرا دوست او معرفی کند. با لبخند اسمم را صدا می‌زند اما این تشابه اسمی هم جالب است.

از گذشته و خاطراتمان می‌گوید: یلدا جان یادته اون روز توی دانشگاه چقدر ادای استاد رو در آوردیم. روزایی که از صبح تا غروب کلاس داشتیم و تصمیم می‌گرفتیم هر بار یکیمون ناهار بیاره. انقدر می‌گفتیم و می‌خندیدیم دیگه توی سلف معروف شده بودیم به پرسر و صدا ترین اکیپ. حتمن یادته اسم اکیپمون چسب دوقلوی متحرک بود.

خاطرات را یکی یکی تصور می‌کردم. و او مدام می‌گفت و می‌خندید. دیگر نمی‌توانستم بگویم خانم اشتباه گرفتید. چطور توی ذوقش می‌زدم؟

ناگهان عکسی از کیفش بیرون کشید. خودم را میان آن سه نفر دیدم. باور کردنی نبود.

بعد از یک ساعت نشستن توی پارک رو به من گفت: میدونم منو نشناختی چون یه مدته فراموشی گرفتی اما خوشحالم که بهم نگفتی نمی‌شناسمت.

مطالب مرتبط

4 پاسخ

  1. چه بامزه! حالا من اگر بیرون آشنا ببینم، فرار می‌کنم. به روی خودم نمی‌آورم که طرف را میشناسم. مگر او آشنایی بدهد که دیگه مجبورم. اغلب هم اسمها را فراموش می‌کنم و قیافه یادم می‌ماند. فقط یادم میمونه که مثلن فلانی را فلان جا دیدم. نمی‌دونم چرا ترس از رویارویی دارم. بخصوص آدم‌های گذشته و مربوط به سالها قبل.

    1. ممنونم افلیا جان. آره شاید بعضی اوقات حوصله نداشته باشیم یه آشنا می‌بینیم باهاش ارتباط بگیریم اما به نظرم همین ارتباطاته که توی هر کاری که داریم کمکمون می‌کنه چون هر چی دایره‌ی ارتباطی وسیع‌تری داشته باشیم موفق‌تر می‌تونیم عمل کنیم.

  2. داستان کوتاه جالبی بود. ولی تو واقعیت هم خیلی این اتفاق می افته. انقدر درگیر خودمون میشیم که فراموش می گیریم و ادم های اطرافمون رو فراموش می کنیم.
    خوشحالم دوباره پر توان می نویسین

    1. ممنونم لیلای عزیز. آره خیلیا این روزا بدون فراموشی ساده از کنار کسی که آشناست رد میشن. برای منم پیش اومده اما الان دلم میخواد ارتباطات بیشتری ایجاد کنم. محبت دارین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *