خودت رو گم کردی؟ | آدم‌های درون

صدایم زد و گفت: دنبال چی می‌گردی؟

گفتم: دنبال خودم. تیکه‌هایی از وجودم رو گم کردم.

گفت: اینجا گمش کردی؟

گفتم: نمی‌دونم کجا گم شدن، هر کدومشونو یه جای خاص گم کرده بودم اما پیدا کردنش انقدر برام دشواره که سردرگم شدم. همه جا دنبالشون می‌گردم.

گفت: چند بار توی این خیابون و پارک قدم زدی؟

گفتم: فکر کنم دومین باره.

گفت: به نظرت ممکنه اینجا خودتو پیدا کنی؟

گفتم: چرا داری سوال پیچم می‌کنی. الان اصلن نمی‌تونم فکر کنم.

گفت: می‌خوام بهت کمک کنم که زودتر خودتو پیدا کنی.

گفتم: چجوری؟ هیچ کس نتونست کمکم کنه.

گفت: برو جاهایی دنبال خودت بگرد که بیشتر وقتتو اونجا گذروندی. قرار نیست هر جا که مسیرت خورد یا هر جایی که روشن‌تر بود دنبال چیزی که گم کردی بگردی چون این کار بی‌فایدست.

گفتم: آخه وقتی اون جاهایی که خاطره دارم میرم اذیت میشم و بهم می‌ریزم.

گفت: آفرین همینه. پس خودتو توی این مکان‌ها می‌تونی پیدا کنی. باید یه کاری کنی که اون فضا هم برات مثل بقیه جاها کم کم عادی شه و انقدر باعث اذیتت نشه.

گفتم: داری شوخی می‌کنی؟ مگه دیوونم دوباره خودمو ببرم توی اون فضا و اذیت شم!

گفت: اینطوری یسری مکان‌ها برات تبدیل به نقطه ضعف میشن. تو باید یه کاری کنی که هیچ آدم یا مکانی باعث نشن حالت بد شه.

 به این سو و آن سو می‌نگریستم تا خودم را پیدا کنم با شنیدن حرفش سرم را بالا گرفتم

و گفتم: به نظرم همچین چیزی امکان نداره. اگه یه نفر با حرفاش ناراحتت کنه چی؟ بازم حالت بد نمیشه؟

گفت: ببین مرحله به مرحله این اتفاق میفته. شاید الان باورت نشه اما اگه بخوای می‌تونی یه روز به این درجه برسی که دیگه از رفتار آدما ناراحت نشی چون می‌دونی مشکل از تو نیست و اون فرد ممکنه خیلی چیزا رو ندونه.

گفتم: راستش همیشه توی زندگیم دلم می‌خواست بدون هیچ انتظاری کاری رو انجام بدم. چون هر زمان که از آدما انتظار داری خودت بیشتر اذیت میشی. وقتی ازشون ناراحتی یا کینه داری قلبت انگار پر از لکه‌های سیاهه. میشه راهنماییم کنی که الان باید چکار کنم؟

گفت: به جای اینکه توی کوچه خیابون دنبال خودت بگردی، توی وجودت دنبالش بگرد. هر چیزی که گم کردی همونجاست فقط باید حواست رو جمع کنی چون درونت پر از آدم کوچولوئه که هر کدوم ممکنه یه چیزی بگه. اگه کنترلشون نکنی جنگ و دعوا اتفاق میفته.

گفتم: آدم کوچولو؟! چطور ممکنه؟

گفت: نه نگران نباش اونا شبیه انیمیشنا نیستن منظورم همون خودهای درونیه مثلن من سرزنشگر، من امیدوار، من منفی‌نگر، من فعال و پویا، من خلاق و ایده پرداز، من تنبل، من عصبانی، من آینده‌نگر، من ساکت و …

درون هر کسی هم متفاوته. قرار نیست همه‌ی من‌های درون تو رو، من هم داشته باشم.

 

گفتم: تازه فهمیدم که منظورت چی بود. اتفاقن یه روزایی درونم غوغاست و نمی‌دونم چطور باید ساکتشون کنم. اون لحظه باید شبیه یه معلم با سیاست بشم و خطکش رو محکم رو میز بکوبم تا همه سرجاشون میخکوب شن.

گفت: باید با هر کدومشون صحبت کنی تا بتونی ذره ذره کنترلشون کنی و بعدش به یه شخصیت بهتر تبدیل شن.

گفتم: می‌خوام تمام تلاشمو بکنم چون می‌دونم تنها مسیر برای رسیدن به موفقیت همینه.

 

اسم جالب برای آدم‌های درون

در کتاب خودت را دوست داری؟ از دکتر محمدرضا سرگلزایی گفتگویی جالب در خصوص آدم‌های درونمان خواندم:

«می‌توانی برای این که با آدم‌های درون خودت راحت‌تر باشی برای هر کدام یک اسم جالب بگذاری، اسمی که هم آن‌ها را به خوبی توصیف کند و هم حالت توهین آمیزی نداشته باشد.

فراموش نکن که این‌ها در درون خانه‌ات هستند، بخواهی یا نخواهی همه با هم زندگی می‌کنید! اگر به آن‌ها احترام بگذاری آن‌ها هم احترام می‌گذارند، اگر توهین کنی حمله می‌کنند، اگر سرکوب‌شان کنی، یواشکی همه‌جا سردرمی‌آورند!»

مطالب مرتبط

2 پاسخ

  1. یولداش جون من. یولداش جون قشنگ‌نویس من. خیلی خوشحالم بازم می‌نویسی. خیلی‌ها. دختر تو چقدر قشنگ و ساده گفت‌وگوی ذهنی رو پیاده کردی آخه.
    منم باهات موافقم باید دوباره به همون مکان‌ها برگشت و دونه دونه ترس‌ها و نقطه ضعف‌های رو از بین برد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *