اولین باری نبود که جنگل میرفتم اما اگر هزار بار هم دل به جنگل و دریا بزنم باز هم برایم تازگی دارد. چقدر زود دو روز گذشت. برای شما هم این گذر زمان چون برق و باد است یا فقط من اینگونه فکر میکنم. البته گاهی وقتها هم تصور میکنم زمان حلزونوار میگذرد.
دلم میخواست سراسر جنگل را بگردم و حتا با خنده گفتم دلم میخواد برم توی جنگل گم شم.
گاهی گم شدن هم زیباست فقط باید ترس برمان ندارد. چون درست زمانی که میترسیم، پیدا کردم مسیر سختتر میشود. خواه ناخواه حس ترس را همهی ما آدمها داریم فقط کسی میتواند کنترلش کند که جسورانه، به تنهایی به دل کوه، جنگل، دریا و بیابان بزند. اصلن برایش فرق نداشته باشد کجا میرود و فقط برود. من هیچگاه همچین شخصیتی نداشتم. ولی مدتیست که دلم میخواهد تنهایی سفر رفتن را یاد بگیرم. انگار هر چه میگذرد این عمل سختتر میشود. نمیدانم چرا.
اما چند بار تنهایی کافه رفتم و دفترچهام را از کیفم بیرون آوردم. نوشتم و نوشتم و یک آن دیدم دمنوشم دارد از دهن میافتد. آن نشستها خیلی به من چسبید.
تنهایی زمانی زیباست که تو بدانی کنار خودت و به همراه خدا جمعی هزار نفره را میتوانی تشکیل دهی. هزار کار نکرده را میتوانی ترتیب دهی. به خودت بیندیشی. خودت را بهتر بشناسی.
با خودت به گفتگو بنشینی. و در کنار خودت احساس خوشبختی کنی.
هر چند ما آدمها کلن اجتماعی هستیم و تک و تنها خلق نشدهایم. اما یادمان نرود اگر ما خلوتی برای خود نداشته باشیم هیچگاه در ارتباطات جمعی آنطور که باید خوب نخواهیم بود.
در خلوت و تنهایی است که ما خودمان را میسازیم تا در جمع بتوانیم بهتر عمل کنیم. فکر کنیم و پیش برویم.
در یادداشتهای روزانه کلی پرش داریم. یعنی من این یادداشت را با جنگل شروع کردم و به تنهایی رسیدم.
***
من تنها در جنگل قدم نزدم اما با خانوادهام جنگل نوردی کردیم و جاهایی رفتیم که قبلن نرفته بودم. برگهای پاییزی هم دلبری میکردند و من پشت سر هم ازشان عکاسی میکردم. حیف که دوربینم را با خودم نبرده بودم وگرنه عکسهایی با کیفیتی عالی میگرفتم.
هر چند همین که خودم آنجا بودم و آن روز آفتابی در خانه نماندم خودش جای سپاسگزاری دارد.
پاییز سال گذشته به همین جنگل رفته بودم و چشمم به رودخانهای افتاد که در سطحی پایینتر از جنگل قرار داشت. آن زمان راهی برای ورود به آنجا پیدا نکردم. اما دو روز پیش که با مادر رفته بودیم گفتم کاش میشد بریم پایین. او هم سریع موقعیت را دید و گفت از اینجا میشه رفت دیگه.
راست میگفت یک راه باریک وجود داشت که میشد سرپایینی رفت و به آن قسمت از جنگل راه پیدا کرد.
وقتی به آنجا رسیدم از خود بی خود شدم. دیدن آبی به آن زلالی، وجودم را سرشار از شوق و ذوق کرد. و دوباره من شدم و گوشیام که داشت آن زیبایی را ثبت میکرد.
برگهای زرد پاییزی روی آب شناور بودند. این صحنه برایم بسیار دلانگیز بود. جلوتر رفتم و تنهی یک درخت را دیدم که قطع شده بود و آنجا روی زمین قرار داشت. اما چیزی که توجهم را جلب کرد جوانههایی بود که از قسمتهای مختلفش روییده بود.
به قسمت دیگری از همین رودخانه یا چشمه رسیدم. چون آب از جایی میجوشید و رد میشد. و در برخورد با سنگها چنان صدای گوشنواز و آرامشبخشی داشت که دلم میخواست تا ابد همانجا بمانم و به هیچ چیز فکر نکنم جز زندگی و امیدی که جاری بود. برای دقایقی چشمانم را بستم و گوشم را به آن صدای دلنشین دادم.
گوشیام را برداشتم و علاوه بر عکس، فیلم هم گرفتم. دلم میخواست اینجا عکس و فیلمها را منتشر کنم تا شما هم لبریز آرامش شوید و لذت ببرید. شاید من توصیف جذابی از این صحنهها نداشتم اما عکسها بهتر میتوانند زیباییها را القا کنند.
عکسهای پاییزی
ویدئوها
مجبور شدم برای اینکه ویدئوها بارگذاری شود حجمشان را پایین بیاورم، برای همین کیفیتش پایین آمد.
چشمانتان را ببندید و به این آهنگ طبیعت گوش بدهید و تصور کنید وسط جنگل ایستادهاید و برگهای قرمز، زرد و نارنجی با هر بادی که میوزد بر روی زمین فرود میآیند.
7 پاسخ
من هیچگاه همچین شخصیتی نداشتم. ولی مدتیست که دلم میخواهد تنهایی سفر رفتن را یاد بگیرم. انگار هر چه میگذرد این عمل سختتر میشود. نمیدانم چرا.
زهرا جان اول از همه بگم که این جمله بالا مصداق شخصیت منم هست و وقتی صبا رو دیدم که تنهایی به کوه رفته بود به اون غبطه خوردم.
دوم که این عکسا فوق العاده بودن و خیلی خیلی از عکسا و فیلمی که گذاشته بودی لذت بردم.
ان شا الله بتونیم تنهایی سفر رفتن رو تجربه کنیم و تجربهی خوبی هم برامون بشه.
بینهایت ممنونم لیلای عزیز. خوشحالم که لذت بردید و هدفم انتقال حس خوب بود.
لیلا عاشقتم اصلن. هر جا میرم میبینم اونجا یه اسمی از من آوردی😍
دمت گرم زهرا گلی
عالی بود
ای ول عکاس خبره
عکس و فیلمهات خیلی زیبا و رویایی بودن .👏
روحمو زنده کرد ❤️
راستی منم عکاسی رو دوست دارم خودشم اینجوری هنرمندانه
حس کردم منم قشنگ اومدم اونجا و پیش تو و مامان جان هستم و تازه دارم بهت یه درختی رو نشون میدم میگم زهرا اونجا رو …
آفرین به تو که انقدر به ظرائف و زیباییهای زندگی بها میدی.
راستی منم مثل لیلون این تنها سفر کردن مقوله ای هست که باید بهش به طور جدی بپردازم
ممنونم زهرای عزیزم، مهربان جانم.
چه خوب که دوستش داشتی.
آخییی چه تخیلی هم کردی.
(قلبها برای قلب مهربونت)
تنهایی سفر رفتن فوق العاده است و زندگی آدم رو به قبل اون سفر و بعد اون سفر تقسیم میکنه.
مرسی که احساسات و عکسا و فیلمای قشنگت رو باهامون شریک شدی. انگار منم اونجام.
ویدیوی اول خیلی قشنگ بود زهرا. جریان آبو از لای انگشتام حس میکردم.
زهرا میبینی خدا و طبیعت چقدر قشنگن؟ آدما فقط بلدن همهچی رو خراب کنن.
چه عالی که تجربش کردی. حتمن برام بیشتر از تجربت بگو. حس میکنم تنهایی رفتن خیلی سخته و نمیتونم.
قربونت. خوشحالم که تونستم حس خوبش رو تقدیمتون کنم.
آرهههه خیلی زیاد قشنگن. غیر قابل وصفه. حیف که بعضیا قدر نمیدونن.