عشق در پیراهنِ آبی

در این گوشه با پیراهن آبی ام نشسته ام. در پیراهن آبی ام ترا دوست می دارم. در پیراهن آبی ام منتظر تو هستم. تفاله چایی را از فنجان خالی می کنم. ترا دوست می دارم. روزنامه کهنه ای را که روی این میز انداخته ام به کناری می گذارم. به پشت پنجره می روم. در راه رفتن به سوی پنجره و در راه بازگشت به اتاق ترا دوست می دارم…

– پرویز دوایی (سبز پری)

وقتی پیراهن آبی می پوشی دلم می خواهد پرنده شوم و در تو به پرواز در بیایم.برایم قفس نساز. من به اندازه ی یک پرنده به پرواز دلخوشم و اوج لذتم را کنارت تجربه می کنم. یادت هست آن روز که پیراهن آبی ات را شستم یک تکه کاغذ در جیبش پیدا کرده بودم؟

توی آن نوشته بودی: دوستت دارم پرنده ی آرزو هایم. اما من درست وقتی دیدمش که خیس آب شده بود و جوهر رویش پخش شده بود. آنقدر تلاش کردم تا بتوانم آن کاغذ له و لورده را بخوانم.

باز هم برایم آن پیراهن آبی ات را بپوش و یادداشتی درونش بگذار . این بار دیگر فراموش نمی کنم و قبل از شستشو به جیبش نگاه می کنم که یادداشت غرق نشود.

به بازار که می روم میان انبوهی از آدم ها به افرادی که پیراهن آبی دارند بیشتر توجه می کنم. تو که نیستی دیگر آبی برایم تنها در آسمان خلاصه می شود. هیچ کدام از آبی پوش ها شبیه تو نبودند.

دنبالت می گردم اما هر بار آبی آسمان مرا یاد تو می اندازد. برایم تا ابد همین گونه آبی بمان. آرامش بخش و  سرشار از خاطره. آبی رنگی سرد است اما وقتی با گرمای وجود تو مخلوط میشد تعادل خوبی ایجاد می کردی. و تو باعث شدی که نگاهم به این رنگ عوض شد. من با تو به آبی علاقه مند شدم و حالا آن را با رنگ های دیگر ترکیب کردم و رنگ مورد علاقه ام بنفش شد. تو آبی و من بنفش.

راه می روم و دوستت دارم. در هوای آبی ها نفس می کشم و همچنان در نبودت هم دوستت خواهم داشت.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *