سلام سارا جان
این روزها زیاد با خودم فکر میکنم. دربارهی خودم، دربارهی آدمهای مختلف و طرز فکرهای متفاوتشان. میدانی هر کدام از ما در بند یک سری افکار و باورها چنان محصور شدهایم که گویا رهایی از آن ممکن نیست. شاید فکر کنیم این زندان ابدیست و یا اینکه اصلن متوجه نشویم که اسیر زندان ذهنمان هستیم. میخواهم بگویم کاش دیوارهای این زندان را به هر زحمتی که شده بشکنیم و بال بگشاییم. پرواز کردن زیباست، مگر نه؟ کسی هست که حبس شدن را دوست داشته باشد؟
شاید اگر این سوال را از همهی آدمهای روی کرهی زمین بپرسی بگویند: حبس هرگز، استقلال و آزادی حق همهی ماست. اما یک سوال دارم.
آیا مایی که دم از آزادی میزنیم در زندان ذهن خویش اسیر نیستیم؟
آیا تلاش کردیم تا الگوهای ذهنیمان که از کودکی در وجودمان نهادینه شده را تغییر دهیم؟
تغییر باورهای ذهنی
مطمئنم خیلی از ما آدمها برای تغییرات تلاش کافی نکردیم. اصلن خودم را مثال میزنم تا واضحتر هم باشد. من از یک روزی تصمیم گرفتم از خودم زهرای جدیدی بسازم. از آن روزی که اینگونه فکر کردم تقریبن پنج سالی میگذرد. میخواهم با سوالی خودم را به چالش بکشانم:
در این پنج سال چه کاری برای تغییر باورهای ذهنیام انجام دادم؟
آیا الگوی ذهنیای که باعث شد روزها و ماهها به خاطرش عذاب بکشم را توانستم عوض کنم؟
متاسفانه باید بگویم نه. شاید بگویی چرا نتوانستی. چون هر روز فقط گفتم من باید تغییر کنم. دقیقن نرفتم آن را بشکافم و ببینم باید چه کاری انجام دهم. چرا نرفتم؟ چون بلد نبودم چگونه این کار را انجام دهم. هر روز گفتم خب حتمن فلان کتاب را میخوانم تا ببینم چه کاری را توصیه میکند. به خودم گفتم خب بهتر است بروی با یک مشاور یا روانشناس صحبت کنی.
میدانی چه چیزی در درونمان ما را پس میزند و نمیگذارد برویم و کارمان را انجام دهیم؟
همان الگوی ذهنی که سالهاست ساخته شده و نمیخواهد ذرهای اذیت شویم. میگوید: حالا میری سراغش. فعلن این کتابو بخون. اون متن رو بنویس. فلان فیلمو ببین و مدام همینطوری میخواهد ما بر همان باور بمانیم.
به نظرت خراب کردن یک ساختمان قدیمی و پی ریزی و ساختن دوباره سختتر است یا ساختن طبقهای جدید روی پایهای که از قبل وجود داشت؟
قطعن مورد اول سختتر است چرا که نیاز داریم تا آنچه بود را از بین ببریم. فقط کافیست به خودمان تلنگر بزنیم تا از جایمان بلند شویم. قطعن کسی به موفقیت میرسد که هر روز از مسیری نو به راهش ادامه میدهد تا بالاخره آن مسیر درست را پیدا کند. البته اگر در انتخاب مسیر یک پشتیبان و حامی داشته باشد که به ما بگوید که من فلان مسیر را رفتم و تهش چیزی نبود آنوقت میتوانیم از تجربهی او استفاده کنیم تا کارمان کمی ساده شود.
اما باز هم همه چیز به خودمان بستگی دارد. اینکه چقدر قرار است برای آن کار زمان و انرژی بگذاریم تا تغییر صورت گیرد.
(بخشهایی از نامه یازدهم)
آخرین دیدگاهها