آیا شما هم دلتان میخواهد به زبانی جدید مسلط شوید اما همیشه کمی تلاش کردید و نتوانستید ادامه دهید؟
به نظر شما یادگیری زبان دوم سخت است؟
چرا نتوانستید ادامه دهید؟ چه مشکلاتی در مسیرتان وجود داشت؟
اگر تلاش کردید و حالا به زبان دیگری هم مسلط هستید بهتان تبریک میگویم. (بر طبل شادانه بکوبید)
اما اگر مثل من در نیمهی راه آن را رها کردید و گفتید چقد مشکل است و دیگر ادامه ندادید میخواهم بگویم بله واقعن سخت است اما نه اینکه شدنی نباشد. اگر بخواهید هر کاری ممکن است.
اندکی تجربیات خودم
اول از همه هدفتان را روشن کنید تا باعث نشود زود ولش کنید.
زمستان پارسال بود که تصمیمی جدی گرفتم تا با توربو انگلیش زبان را یاد بگیرم. راستش از بچگی عاشق یادگیری بودم و یادگیری زبان انگلیسی یکی از آنها بود. روزهایی را به یاد دارم که خواهرم از نمایشگاه مجموعه دی وی دی یادگیری زبان خریده بود و من در تابستان تصمیم گرفتم آن را بتماشایم.
یک دفتر برداشتم و به این کار اختصاص دادم. کلماتی که میآموختم را در آن مینوشتم. مثلن در یک بخش، نام کشورها به همراه پرچمشان بود و من با عشق تمامشان را نوشتم. حتا پرچمها را هم کشیدم و رنگ آمیزی کردم.
خواهرم از آن همه میل من به آموختن تعجب کرده بود. من از همان زمان تلاش میکردم اما میدانید چرا نتیجهای در بر نداشت؟ چون کلمات به تنهایی یاری رسان من برای صحبت کردن نبودند. فکر کن چند کلمه از زبان جدید داشته باشی اما دستور زبان بلد نباشی، آیا میتوانی کاری با آنها بکنی؟
فقط نگاهشان میکنی و سپس به دیوار زل میزنی و میگویی: خب که چی؟ چیکارشون کنم؟ آفرین به من که بلدم؟
از طرفی من در معرض زبان و در کنار سخنگویانی نبودم که بخواهم قدم به قدم بیاموزم. البته نیاز به یک راهنمای قوی داشتم تا آنچه لازم بود را با قواعد دستوری به من بیاموزد. اما نشد. تابستان به پایان رسید و همه چیز فراموش شد.
یادم میآید آن زمان حتا کتابهایی که داستانهای کوتاه انگلیسی داشتند و خواهرم خریده بود را برمیداشتم و چند صفحهای میخواندم. لغاتی که بلد نبودم را از فرهنگ لغت پیدا میکردم و زیرش مینوشتم. کم و بیش میفهمیدم که جملات میخواهند چه چیزی را بیان کنند. ذهنم به خودی خود دنبال ترجمهی فارسی بود.
زبانی که رها شد
کلامم را خلاصه میکنم. ثبتنام آن دوره را انجام دادم و شوق شروعش را داشتم. استاد قلیزاده و خدابندهلو این دوره را تدریس میکردند. باید هر روز به نوعی زبان میخواندم و تمرین میکردم.
روزهای زوج ویدئوهایی که در سایت انگلیش توربو قرار داشت را میدیدم. روزهای فرد باید تمرینهایی که پشتیبان میفرستاد را ویس میگرفتیم و ارسال میکردیم. بعد از چند هفته، هر هفته پنجشنبه وبینار زنده داشتیم.
مدرسی میآمد و در طول وبینار انگلیسی صحبت میکرد و سوالی را مطرح میکرد که به درسهای آن هفته مربوط میشد. هر کسی که میخواست جواب بدهد دستش را بالا میگرفت و دسترسی به او داده میشد.
همینطور که این قسمت را مینویسم سرم را با شرمندگی پایین میگیرم و اعتراف میکنم که من هیچوقت دستم را بالا نکردم تا صحبت کنم. همیشه میگفتم من که خوب بلد نیستم، زیاد تمرین نکردم و … همین حس درونی و اعتماد به نفسی که نداشتم باعث شد هر بار از زیرش در بروم.
دوره شش ماهه بود. سه، چهار ماهی گذشت و من بیشتر تمرینها را میفرستادم اما در دو، سه ماه آخر فقط ویدئوها را میدیدم و دیگر حتا تمرینها را انجام نمیدادم. یک ترسی درونم وجود داشت که میگفت تو که بلد نیستی صحبت کنی و به این سوال جواب بدی.
***
بخاطر کارهای دیگری که مشغولشان بودم، تمریناتم کم بود. بهانه میآوردم و انگار میخواستم از زیر کار در بروم. بعد یکی از زهراهای درونم به من میگفت: خب یاد بگیری که چی بشه؟ مگه کجا میخوای بری؟ خارج از کشورم که نمیری. اینجا هم کسی نیست باهاش حرف بزنی. اگه یاد بگیری و دیگه در طول زمان یادآوری نکنی فراموش میشه و فایده نداره.
من هم که بهانههای فراوانی داشتم از خدا خواسته میگفتم آره راست میگی. تمرین نمیکردم با اینکه میدانستم و گفته بودند که بروید جلوی آینه و با خودتان حرف بزنید، تمرین کنید. حتا ویدئوها را چندین بار تماشا کنید.
ما در این دورهی مکالمه محور براساس هیچ جزوه و کتابی کار نمیکردیم و استاد میگفت طی سالها تجربه فهمیدم شیوهی درست یادگیری هم همینه. و دیدن فیلم و گوش کردن به آهنگ هم خیلی تاثیرگذاره.
چون آنها تمام چیزهایی که در مکالمههای روزمره نیاز بود را یاد میدادند تا اول از همه بدانیم چطور در مکانهای مهم نیازمندیمان را به زبان بیاوریم.
من این شیوه را از تمام شیوههایی که تا به امروز با آن مواجه شده بودم بیشتر میپسندیم. چون چندین سال به کانون زبان ایران هم میرفتم و به نظرم عذابی بیش نبود. البته تنها خوبیاش این بود که بالاترین درصد کنکورم متعلق به زبان انگلیسی بود.
اعتراف میکنم که تقصیر خودم بود یاد نگرفتم. دلم میخواهد وقت بگذارم و دوباره سراغش بروم.
راستی آوردن اسامی افراد و کلاس جنبهی تبلیغی نداشت، باور کنید.
فقط میخواستم با تعریف این تجربهی شخصی از شما دعوت کنم تا در ادامه بخشهایی از کتاب در باب زبان و زبانشناسی را بخوانید چون خواندن فصلهایی از آن باعث شد من از تجربهام بنویسم.
آیا یک زبانگی درمانپذیر است؟
آخرین باری که زبان خارجی خواندید کی بود؟ بعضیها از یادآوری آن تجربه غرق لذت میشوند، برخیها هم هرگز مایل به تکرار آن نیستند. اگر بیش از شانزده سال دارید و تلاش میکنید زبانی جدید یاد بگیرید، یا در اندیشه این کارید، یادتان باشد که شیوه یادگیری زبان برای بزرگسالان و کودکان بسیار با هم متفاوت است.
وقتی میبینیم یادگیری زبان خارجی برای ما بزرگسالان بسیار طول میکشد، طبیعی است که به کودکان حسادت کنیم. زبانآموزی کودکان بخشی از فعالیتهای آموزشی آنان برای شناخت دنیاست. هنگام بازی و جست و جو، ذهن کودکان کلمات و عبارات و جملات را، با کمترین تلاش، جذب میکند. زبانآموزی شغل تمام وقت و جذاب کودکان در چند سال اول زندگیشان است، نه درس خواندن میخواهد، نه مشق نوشتن!
معمولن بیش از ده سال طول میکشد تا آنان توانایی حرف زدن به کلام غیر کودکانه روزمره را بیابند.
***
از جهاتی بزرگسالان مزیتهایی بر کودکان دارند. نخست اینکه بعضی از عناصر زبانی را میتوانند طبقهبندی، تحلیل و تبیین کنند. چون بزرگسالان، از قبل، زبانی را میدانند، میتوانند آگاهیهای حاصل از زبان اولشان را در یادگیری اصوات، کلمات و دستور زبان جدید به کار ببرند. بزرگسالان یادگیری زبان دوم را از صفر شروع نمیکنند.
برای یادگیری زبان خارجی لازم است که به کرات با واژهها، در بافت کلام و در متن، مواجه شویم؛ در این حالت هم بزرگسالان کاملن آمادگی دارند که کلمات جدیدِ مرتبط با کلماتی را که از قبل میدانستند مشخص کنند و با استفاده از آنها گامهای نخست را در یادگیری زبان جدید بردارند.
گاهی صرفن تماشای تلویزیون و گوش دادن به رادیو، به زبانی که به یادگیری آن مشغولید، موثرتر از سر و کله زدن با قواعد و الگوها و سیاهه واژههاست.
فهمیدم زبان خارجی و حرف زدن و نوشتن به آن تا حد بسیار مستلزم ممارست در این مهارتهاست و، مثل یادگیری نواختن پیانو، نمیتوان بر آن تسلط یافت، مگر با تمرین و تمرین و تمرین. در این مورد هم کودکان راحتتر از پس کار برمیآیند، آن هم فقط به این دلیل که رفتارشان طبیعی است.
تمرین زبان خارجی مستلزم آن است که بر بسیاری از ترسهای بزرگسالی غلبه کنید، مثل اضطراب و ناراحتی ناشی از دست زدن به کاری که به آن وارد نیستید. آیا حاضرید بروید وسط جماعتی خارجی از کشورری دیگر- مثلن گروهی جهانگرد- و به زبان خودشان با آنها حرف بزنید؟
هر چه بیشتر مشتاق محک زدن مهارتهای نویافته زبانی خود باشید و در به کار بردن آن مهارتها ممارست کنید ( حتا اگر عملکردتان بینقص نباشد) و از اشتباهاتتان درس بگیرید، تواناییتان در یادگیری زبان خارجی سریعتر شکوفا میشود.
3 پاسخ
وای زهرا این جمله
بعد یکی از زهراهای درونم به من میگفت: خب یاد بگیری که چی بشه؟ مگه کجا میخوای بری؟ خارج از کشورم که نمیری. اینجا هم کسی نیست باهاش حرف بزنی. اگه یاد بگیری و دیگه در طول زمان یادآوری نکنی فراموش میشه و فایده نداره.
رو منم هی به خودم میگم ولی اینبار هر بار اومد سراغم زدم تو دهنش که نویسنده باید چندتا زبان بلد باشهو فعلا که ساکته. من با یک سری ویدوها که رایگان هست دارم کار میکنم و خیلی خوب پیش میرم. ادرسش تو وبلاگم هست.
امیدوارم که این بار موفق بشی
چقدر هم عالی، ان شا الله موفق باشی.
راستی من باید حتمن وقت بذارم و بیام به سایت شما سر بزنم لیلا جان.
خوشحال میشم اونجا ببینمت🥰