دوام بیاور
۱. همانطور که در باشگاه زیر لب میگویم: دووم بیار دیگه آخرشه. وقتی وسط یک ساعت نوشتن هستم و دیگر انگار چیزی برای نوشتن ندارم
۱. همانطور که در باشگاه زیر لب میگویم: دووم بیار دیگه آخرشه. وقتی وسط یک ساعت نوشتن هستم و دیگر انگار چیزی برای نوشتن ندارم
۱. دیوانگی اولین کلمهای است که ابتدای نوشتن به ذهنم میآید. نمیدانم همینطور بیهوده شاید هم دلیلی دارد. هر چیزی ممکن است دلیل نداشته باشد
چه شد؟ چشمهی جوشان درونت خشک شد؟ نمیتوانی آنطور که میخواهی بنویسی؟ تصور میکنی همهی کلمات رفتهاند و تو را تنها گذاشتند؟ حست را میفهمم.
من هم نوشتن را دوست دارم هم سفر. ترکیب این دو یک ترکیب بهشتی است که باید هر نویسندهای تجربهاش کند. برعکس خیلی از اوقات
روز چهارم و پنجم سفر دیروز از صبح تا شب در حرکت و تلاطم بودم. آنقدر خسته شدم که حال یادداشت نوشتن نداشتم هر چند
روز سوم سفر ۱. ۲۶ سال پیش وقتی پنج ماهم بود به اصفهان سفر کردیم. من هیچ خاطرهای از اصفهان نداشتم به جز چند تا
ساعت ۲۳:۱۸. روز دوم سفر است. خیلی خوابم میآید و حال نوشتن از امروز را ندارم. اما باید بنویسم تا چیزی فراموش نشود. دلم میخواهد
دوشنبه – ۱۳:۳۶ در جادهی تهران قم هستیم. بار دیگر شهری که دوست میداشتم میخوانم. ۲۵صفحهاش را با چشمانم بوسیدم. چه نثری، چه نثری. همیشه
هیچوقت دوست ندارم نوشتهام را با جملاتی نصیحتگونه شروع کنم اما خب چه کنم گاهی اینطوری میشود. هر چه در ذهنم داشتم برای نوشتن پرپر
کمبود خواب دیروز را امروز جبران کردم. صبح ساعت حدودن ۸:۳۰ بیدار شدم. صبحانه خوردم و نوشتم. دوباره خوابی بهاری چشمانم را گرم کرد. خودم
۱. همانطور که در باشگاه زیر لب میگویم: دووم بیار دیگه آخرشه. وقتی وسط یک ساعت نوشتن هستم و دیگر انگار چیزی برای نوشتن ندارم
۱. دیوانگی اولین کلمهای است که ابتدای نوشتن به ذهنم میآید. نمیدانم همینطور بیهوده شاید هم دلیلی دارد. هر چیزی ممکن است دلیل نداشته باشد
چه شد؟ چشمهی جوشان درونت خشک شد؟ نمیتوانی آنطور که میخواهی بنویسی؟ تصور میکنی همهی کلمات رفتهاند و تو را تنها گذاشتند؟ حست را میفهمم.
من هم نوشتن را دوست دارم هم سفر. ترکیب این دو یک ترکیب بهشتی است که باید هر نویسندهای تجربهاش کند. برعکس خیلی از اوقات
روز چهارم و پنجم سفر دیروز از صبح تا شب در حرکت و تلاطم بودم. آنقدر خسته شدم که حال یادداشت نوشتن نداشتم هر چند
روز سوم سفر ۱. ۲۶ سال پیش وقتی پنج ماهم بود به اصفهان سفر کردیم. من هیچ خاطرهای از اصفهان نداشتم به جز چند تا
ساعت ۲۳:۱۸. روز دوم سفر است. خیلی خوابم میآید و حال نوشتن از امروز را ندارم. اما باید بنویسم تا چیزی فراموش نشود. دلم میخواهد
دوشنبه – ۱۳:۳۶ در جادهی تهران قم هستیم. بار دیگر شهری که دوست میداشتم میخوانم. ۲۵صفحهاش را با چشمانم بوسیدم. چه نثری، چه نثری. همیشه
هیچوقت دوست ندارم نوشتهام را با جملاتی نصیحتگونه شروع کنم اما خب چه کنم گاهی اینطوری میشود. هر چه در ذهنم داشتم برای نوشتن پرپر
کمبود خواب دیروز را امروز جبران کردم. صبح ساعت حدودن ۸:۳۰ بیدار شدم. صبحانه خوردم و نوشتم. دوباره خوابی بهاری چشمانم را گرم کرد. خودم
آخرین دیدگاهها