۱۰۰ روز در کوشش برای شناخت زبان | بخش دوم

بخش اول را از اینجا بخوانید:

۱۰۰ روز در کوشش برای شناخت زبان| بخش اول

در بخش دوم سراغ کتاب زبان و تفکر از دکتر محمدرضا باطنی رفتم و بخش‌های مهم‌اش را اینجا برایتان قرار می‌دهم.

۲۶

۱۴۰۲٫۱۰٫۱۳

زبان‌شناسی نوین

قبل از این‌که ما سعی کنیم زبان‌شناسی نوین را تعریف کنیم، بهتر است ببینیم مردم معمولا از زبان‌شناسی چه تصوری دارند. اگر شما از یک فرد تحصیل کرده سوال کنید زبان‌شناسی یعنی چه؟ اگر او اصلا از زبان‌شناسی تصوری داشته باشد، معمولا یکی از این دو جواب را خواهد داد:
(الف) زبان‌شناسی یعنی مطالعه ریشه لغات، یعنی لغات چگونه به‌وجود آمده‌اند، چطور صورت و معنی آن‌ها تغییر کرده است، چطور از یکدیگر مشتق شده‌اند و مانند آن. به زبان فنی می‌توان گفت که او زبان‌شناسی را به ریشه‌شناسی معادل می‌داند.
(ب) زبان‌شناسی یعنی دانستن چند زبان و زبان‌شناس کسی است که لااقل بتواند به چندین زبان سخن بگوید. به زبان فنی می‌توان گفت که او زبان‌شناسی را با چند‌زبانی معادل می‌داند.

در مورد پاسخ اول، یعنی تعبیر زبان‌شناسی به ریشه‌شناسی لغات باید توجه داشت که این دو به هیچ‌وجه معادل یکدیگر نیستند: ریشه‌شناسی بخشی است از زبان‌شناسی تاریخی و زبان‌شناسی تاریخی خود شاخه کوچکی است از زبان‌شناسی عمومی. برای کسانی که تصور زبان‌شناسی در ذهن آن‌ها به همین تصور محدود می‌شود و دانش آن‌ها در این زمینه از این فراتر نمی‌رود، اگر به مطالعات تاریخی علاقه نداشته باشند، همین تصور کافی خواهد بود که در آن‌ها نسبت به زبان‌شناسی نوعی بدبینی و مخالفت برانگیزد. اینان معمولا استدلال می‌کنند که زبان‌شناسی، یعنی به نظر آن‌ها ریشه‌شناسی، چیزی است مرده و بی‌فایده که در زندگی عملی به هیچ‌کار نمی‌آید، در حقیقت مته به خشخاش گذاشتن است و جز تضییع وقت ثمری ندارد. چنان‌که گفته شد، اینان از زبان‌شناسی تصور نادرستی دارند و نتیجه‌گیری‌های آنان نیز بر بنیاد همین تصور نادرست قرار دارد.

در مورد پاسخ دوم، یعنی تعبیر زبان‌شناسی به چندزبانی، باید توجه داشت که این دو نیز معادل یکدیگر نیست. زبان‌شناس نباید الزاما چندزبانه باشد، و کسی که چند زبان می‌داند نیز خودبه‌خود زبان‌شناس نیست. البته اگر زبان‌شناس چندزبانه باشد، نیکوتر است. در حقیقت هرچه آشنایی او با زبان‌های مختلف بیشتر باشد، بینش او نسبت به زبان به‌طور کلی عمیق‌تر و موفقیت او در کارش بیشتر است. ولی غیرممکن نیست که کسی زبان‌شناس درجه اولی باشد و فقط یک زبان بداند. در واقع چامسکی که شاید معروف‌ترین زبان‌شناس معاصر باشد، نمونه بارزی از یک زبان‌شناس یک زبانه است.

ما زبان مادری خود را در اوان کودکی یعنی در هنگامی که بسیار پذیرا هستیم، یاد می‌گیریم. کودکی که به سن شش سالگی می‌رسد از نظر زبانی، فردی بالغ است، به این معنی که او تا این سن به دستگاه صوتی زبان خود تسلط یافته است، الگوهای اصلی و فعال دستوری آن را آموخته و به آسانی به کار می‌برد، واژه‌هایی که فراگرفته متناسب با تجارب او از محیط است و برای رفع نیازمندی‌های او کاملا تکافو می‌کند.

چگونه است که ما می‌توانیم با کمک صداهایی که از حنجره خود بیرون می‌دهیم دیگران را به کاری که منظور ما است برانگیزیم.
ما خود در مقابل همین صداها که از حلقوم دیگران خارج می‌شود، واکنش نشان می‌دهیم: دیگران می‌توانند با کمک این صداها ما را خرسند یا غمگین کنند، ما را از شدت عصبانیت دیوانه کنند و یا صدها نوع واکنش دیگر در درون ما برانگیزند.
چرا و چگونه زبان می‌تواند چنین نقشی را در ارتباط ما انسان‌ها بازی کند؟
پاسخ ساده‌ای که ممکن است فورا در ذهن ما نقش ببندد از این نوع خواهد بود: خوب، ما می‌توانیم در یکدیگر این واکنش‌ها را برانگیزیم برای این‌که به یک زبان واحد صحبت می‌کنیم.

صحبت کردن به یک زبان واحد مستلزم چیست؟

زبان‌شناسی علمی است که برای پاسخ دادن به این‌گونه سوالات به وجود آمده است. زبان‌شناسی به طور علمی توجیه می‌کند که زبان چگونه کار می‌کند. زبان دستگاهی است نظام‌یافته از علائم آوایی که ارزش آن‌ها به وسیله اجتماع تعیین شده است و گوینده و شنونده برای ایجاد ارتباط بین خود از ارزش قراردادی این علائم استفاده می‌نمایند.
زبان، امواج انرژی صوتی را که متعلق به جهان خارج است در قالب‌های معینی تنظیم می‌کند و از آن برای گزارش دادن راجع به اشیا، وقایع و تجارب انسان از جهام خارج استفاده می‌کند. زبان‌شناسی با شیوه‌های علمی توجیه می‌کند که این دستگاه چگونه نظام یافته است و چگونه کار می‌کند.
زبان‌شناسی زبان را به عنوان پدیده‌ای مستقل مورد مطالعه قرار می‌دهد. بعضی از زبان‌شناسان زبان را چنین تعریف کرده‌اند: زبان دستگاهی است نظام یافته از صداهای حنجره‌ای و توالی این صداها که برای ایجاد ارتباط بین افراد یک اجتماع به کار برده می‌شود و از اشیا وقایع و انواع تجارب تقریبا فهرست کاملی به‌دست می‌دهد.

 

۲۷

۱۴۰۲٫۱۰٫۱۴

تفاوت‌های زبان‌شناسی نوین با مطالعات قدیم زبان

۱. زبان‌شناسی نوین در تحقیقات خود از روش‌های تجربی علوم استفاده می‌کند. مواد اولیه‌ای که زبان‌شناس مورد بررسی قرار می‌دهد همان زبانی است که هر روز عملا برای ایجاد ارتباط بین افراد اجتماع به کار برده می‌شود. احکام زبان‌شناسی نوین درباره زبان بر بنیاد اطلاعاتی قرار دارد که از مشاهدات عینی زبان به دست مس‌آید در حالی که اکثر مطالعات قدیمی زبان فاقد یک بنیان علمی بوده و بیشتر بر حدس و گمان و تصورات فردی اتکا داشته است.

۲. یکی دیگر از تفاوت‌های زبان‌شناسی نوین با مطالعات قدیم در این است که زبان‌شناسی زبان را به عنوان یک پدیده مستقل و محق مورد مطالعه قرار می‌دهد در حالی که در گذشته زبان تا آن‌جا مورد بررسی قرار می‌گرفت که روشنگر مسایل دیگری چون فلسفه، منطق، دین، ادبیات و امثال آن باشد. عصر جدید به این حقیقت پی برده که زبان در زندگی فردی و اجتماعی ما لااقل تا این اندازه اهمیت دارد که موضوع یک علم مستقل باشد و از این‌رو زبان‌شناسی نوین با شیوه‌های علمی تازه به‌وجود آمده و به سرعت رشد کرده است.

مطالعات زبان‌شناسی را از نظر زمان می‌توان به دو شاخه اصلی تقسیم کرد. آن شعبه‌ای که می‌کوشد زبان را به‌عنوان یک دستگاه مورد مطالعه قرار دهد و ساختمان و نحوه کار آن را در زمانی معین، بدون توجه به منشا و تحول تاریخی آن، توصیف کند، زبان‌شناسی «هم‌زمان» نام دارد. این شاخه از زبان‌شناسی را زبان‌شناسی توصیفی نیز می‌نامند.
در مقابل، آن شاخه زبان‌شناسی که می‌کوشد تحول زبان را در طول زمان مورد بررسی قرار دهد، زبان‌شناسی «در زمان» یا زبان‌شناسی تاریخی نام دارد. به عبارت دیگر زبان‌شناسی هم‌زمان یا توصیفی به تشریح ساختمان و کار زبان می‌پردازد، در حالی که زبان‌شناسی در زمان یا تاریخی تغییرات زبان را در طول زمان توجیه می‌کند.
تمام زبان‌های جهان، علی‌رغم اختلافات خود، در دو چیز مشترکند: کلیه زبان‌ها از امواج صوتی، یعنی انتقال انرژی از طریق هوا، به عنوان ماده اولیه استفاده می‌کنند؛ هم‌چنین همه آن‌ها این امواج صوتی را در ارتباط با وقایع، اشیا و تجارب انسان از جهان بیرون، یا به عبارت دیگر برای گزارش دادن درباره پدید‌های جهان بیرون، به کار می‌برند. بنابراین هر زبانی از دو طرف با دنیای خارج بستگی دارد: از نظر ماده، یعنی صوت، و موقعیت‌های محیط خارج که امواج صوتی در ارتباط با آن‌ها به کار برده می‌شوند. این دو خصوصیت در تمام زبان‌های بشری وجود دارد.

آن رشته زبان‌شناسی که جوهر یا ماده خام زبان، یعنی اصوات حنجره‌ای انسان را مطالعه می‌کند «فونتیک» یا آواشناسی (یا خم‌‌شناسی) نام دارد. نظامی که بین اجزا صوتی زبان وجود دارد دستگاه صوتی یا فونولوژی زبان را به وجود می‌آورد.
مطالعه دستگاه صوتی زبان را نیز «فونولوژی» می‌گویند و ما آن را در فارسی «واج‌شناسی» می‌نامیم.
شخصی که به مطالعات اصوات زبان و نظام حاکم بر آن‌ها می‌پردازد، آواشناس نام دارد.

آن شاخه زبان‌شناسی که بیشتر به مطالعه معنی الگوهای زبان می‌پردازد معنا‌شناسی نام دارد و محققی که در این زمینه تخصص پیدا می‌کند معناشناس نامیده می‌شود.
قسمت مرکزی نمودار، یعنی صورت، که بین جوهر یا ماده و پدیده‌های جهان بیرون قرار دارد، هسته اصلی زبان و در نتیجه هسته اصلی زبان‌شناسی را به وجود می‌آورد. در این‌جا است که دستور، واژگان و نظام صوتی زبان با هم برخورد می‌کنند.
بعضی آن را زبان‌شناسی صوری و بعضی دیگر زبان‌شناسی ساختاری نامیده‌اند.
اصطلاح زبان‌شناسی به طور عام هر سه شاخه، یعنی آواشناسی، معنا‌شناسی و زبان‌شناسی ساختاری را دربرمی‌گیرد.

۲۸

۱۴۰۲٫۱۰٫۱۵

زبان و زبان‌شناسی

تاریخ پیدایش زبان را در زندگی انسان به دقت نمی‌توان تعیین کرد. ولی مردم‌شناسان آن را بین پانصد هزار تا یک میلیون سال پیش حدس می‌زنند. بنابراین زبان پدیده‌ای است بسیار کهن. ولی نقش زبان در حیات انسان در این مدت طولانی هیچگاه به اندازه نقش آن در ده هزار سال گذشته نبوده است.

تکامل زیستی انسان از طریق وراثت به نسل‌های آینده منتقل می‌شود، یعنی تغییرات زیستی ساختمان بدن انسان که برای بقای او متناسب‌تر باشد از طریق ژن‌ها و از طریق مکانیسم تولید مثل از پدر و مادر به آیندگان منتقل می‌شود. ولی تکامل اجتماعی انسان از طریق جامعه منتقل می‌شود و تنها وسیله‌ای که جامعه برای این انتقال در اختیار دارد زبان است.
تعلیم و تربیت به صورت رسمی و غیررسمی، بدون زبان غیرممکن است. اگر زبان از جامعه انسانی گرفته شود، چرخ اجتماع از حرکت باز می‌ایستد، جامعه انسانی از هم گسیخته می‌شود، تمدن و فرهنگ بشر نابود می‌شود، جامعه پرتکاپو و جوش و خروش ما از هم متلاشی می‌شود و افراد آن به زندگی میلیون‌ها سال قبل خود برمی‌گردند.
زبان به قدری در تاروپود زندگی اجتماعی ما تنیده شده است که تصور اجتماع بدون زبان غیرممکن است، و همین تنیدگی باعث شده که ما وجود زبان را بدیهی فرض کنیم و آن‌طور که شایسته است به اهمیت آن در زندگی فردی و اجتماعی خود پی نبریم.
برای کسی که بخواهد ورای گفتگوی روزمره از زبان استفاده کند، اطلاع از ساختمان زبان ضرورت پیدا می‌کند: یعنی آگاهی به‌این‌که دستگاه زبان چگونه نظام یافته است و چگونه کار می‌کند. به این نوع مطالعه زبان، زبان‌شناسی توصیفی گفته می‌شود و دستور زبانی که به این نحو عرضه شود، دستوری صوری یا ساختاری خواهد بود.
وقتی سخن از زبان‌شناسی به میان می‌آید، بسیاری گمان می‌کنند مقصود مطالعه تاریخی زبان است: یعنی این‌که ریشه لغات در گذشته چه بوده است، کلمات چگونه از هم مشتق شده و لهجه‌ها و زبان‌های مختلف چطور از هم منشعب شده‌اند. این نوع مطالعه زبان، زبان‌شناسی تاریخی نام دارد. امروز زبان‌شناسی تاریخی شاخه کوچک و کم اهمیتی از علم زبان‌شناسی را تشکیل می‌دهد. شاخه اصلی و مهم زبان‌شناسی همان زبان‌شناسی توصیفی است. زبان‌شناسی توصیفی زبان را به عنوان یک دستگاه ارتباطی در یک نقطه ثابت زمان، قطع نظر از تحولات و سابقه تاریخی آن، مورد مطالعه قرار می‌دهد و چنان‌که از نامش پیداست، بر توصیف واقعیت تکیه می‌کند، یعنی زبان را آن‌چنان‌که هست و آن‌چنان‌که مردم واقعا به کار می‌برند توصیف می‌کند و از خیال‌پردازی و قانون‌سازی‌های من در‌اوردی اجتناب می‌ورزند.
زبان‌شناسی توصیفی هرگز تجویز نمی‌کند که مردم باید چگونه صحبت کنند بلکه به توصیف این حقیقت می‌پردازد که مردم واقعا زبان را چگونه به کار می‌برند و همین توصیفی بودن زبان‌شناسی است که به آن ارزش علمی بخشیده و آن را در ردیف علوم تجربی، به‌معنی اعم، قرار داده است‌.

 

۲۹

۱۴۰۲٫۱۰٫۱۶

آموزش زبان فارسی

آن‌چه ما در طول حیات خود یاد می‌گیریم از طریق دو نوع یادگیری اصلی فرا گرفته می‌شود: یادگیری مسایل خبری و یادگیری مهارت. در یادگیری نوع اول، مسایلی را در حافظه خود انبار می‌کنیم. مثلا وقتی یاد می‌‌گیریم که پایتخت عراق بغداد است یا جمعیت بریتانیای کبیر ۵۲ میلیون است.در این نوع یادگیری فعالیت حافظه بیش از دیگر نیروهای ذهنی دخالت دارد.
در یادگیری مهارت دستگاه‌های عصبی و عضلانی ما با هم وارد فعالیت می‌شوند و دستخوش تغییراتی می‌گردند. رانندگی، اسکی، شنا و مانند آن نمونه‌هایی از این یادگیری هستند.
مثلا برای این‌که کسی راننده شود، لازم است آیین‌نامه رانندگی را مطالعه کند و درباره نحوه کار اتومبیل نیز اطلاعاتی پیدا کند ولی هیچ‌وقت با کمک کتاب راننده نخواهد شد.
یادگیری زبان از نوع یادگیری مهارت است. برای این‌که ما بتوانیم در مقابل یک جمله که به صورت پیام به‌ما می‌رسد واکنش لازم را از خود نشان دهیم، باید دارای گوش و مغز ورزیده‌ای باشیم: گوش و مغزی که با این الگو‌های صوتی آن‌چنان آشنا باشد که بتواند بلافاصله آن‌ها را تعبیر کند و واکنش لازم را بروز دهد.
بنابراین هر چهار جنبه زبان – یعنی گفتن، شنیدن، خواندن، نوشتن- مهارت هستند و تا زمانی که تغییرات فیزیولوژیایی لازم در بدن آموزنده به وجود نیاید، این مهارت‌ها کسب نخواهد شد.
آگاهی از ساختمان و نحوه کار زبان، اگر منطبق بر واقعیت زبان باشد، می‌تواند در یادگیری زبان موثر واقع شود ولی یادگیری زبان نمی‌تواند به این اطلاعات نظری محدود شود. علاوه بر این، یادگیری زبان بدون استفاده از اطلاعات نظری نیز ممکن است، چنان‌که میلیون‌ها نفر در سرتاسر جهان زبان مادری خود را با موفقیت به کار می‌برند بدون این‌که درباره ساختمان آن آگاهی داشته باشند.

زبان فارسی، مثل هر زبان دیگر، یک پدیده یک‌دست و یکنواخت نیست، بلکه از گونه‌های بسیار زیادی ترکیب شده که هرکدام در جامعه نقش خاصی را به عهده دارند و هرچه روابط اجتماعی ظریف‌تر و گروه‌بندی‌های جامعه پیچیده‌تر باشد، این‌گونه‌ها نیز تنوع و پیچیدگی بیشتری پیدا می‌کنند.
کودکی که به سن پنج شش سالگی می‌رسد هسته اصلی زبان مادری خود را به‌طور طبیعی از پدر و مادر، از همبازی‌ها و از اطرافیان خود یاد گرفته است.
اگر افراد اجتماع، اعم از این‌که به مدرسه بروند یا نروند، زبان مادری خود را به مقاضای ضرورت از اجتماع پیرامون خود یاد می‌گیرند، پس وظیفه مدرسه در یاد دادن زبان مادری چیست؟ وظیفه مدرسه در آموختن زبان مادری این است که آن‌گونه‌های زبان را که ماورای احتیاجات آنی و فوری کودک است و احتیاج به آموزش آگاهانه دارد به او یاد بدهد و متناسبا امکانات او را از نظر زبان برای برخورداری از امکانات جامعه افزایش دهد.

۳۰

۱۴۰۲.۱۰.۱۷

آموزش خواندن و نوشتن

کودک شش یا هفت ساله‌ای که به دبستان پا می‌گذارد، جنبه گفتاری زبان مادری خود را می‌داند: می‌تواند بگوید و بشنود‌ مهم‌ترین گونه‌های زبان که دبستان می‌کوشد به صورت مهارت‌های تازه به کودک بیاموزد خواندن و نوشتن است. خواندن و نوشتن یعنی آموختن یک دستگاه ارتباطی تازه که در شرایطی جانشین شنیدن و گفتن می‌شود. امروز خواندن و نوشتن، یعنی دستگاه ارتباطی نوشتاری، به قدری در جوامع بشری، از جمله جامعه ما، اهمیت یافته که کسانی که از این نعمت محرومند از نظر اجتماعی موجوداتی ناقص محسوب می‌شوند. این افراد اگرچه ممکن است از نظر جسمی و هوشی نیرومند و سالم باشند، ولی به علت این نقص اجتماعی نمی‌توانند از بسیاری مزایای اجتماعی برخوردار شوند. بنابراین اولین کار مدرسه این است که این دستگاه ارتباطی تازه را به کودک یاد بدهد.

آموزش دستور زبان

اغلب کسانی که در کار آموزش زبان فارسی دست دارند، تصور می‌کنند آموختن زبان فارسی در مدارس یعنی یاد دادن خواندن و نوشتن و بس. بعضی یک قدم فراتر می‌روند و معتقدند که باید دستور زبان فارسی را هم به کمک یاد داد. بنابراین سعی می‌کنند برای دانش‌آموزان خود تعریف کنند که، مثلا، مبتدا چیسن و خبر کدام است، فعل کدام است و صیعه‌های آن از چه قرار است، مبهمات کدامند و صدها شعر کهنه نیز به عنوان شاهد برای آن‌ها نقل می‌کنند.

دستور زبان فقط باری بر حافظه است و هیچ کمکی به درست گفتن و درست نوشتن به عنوان یک مهارت عملی نمی‌کند.

آگاهی نظری بر ساختمان زبان از نوع یادگیری خبری است در حالی که نوشتن یک نامه یا گزارش علمی که روشن و دارای نظامی منطقی باشد و رابطه درستی بین اجزای دستوری آن برقرار باشد، مهارتی است عملی که یادگیری آن مستلزم تمرین، اشتباه و اصلاح اشتباه است.

آموزش ادبیات

در آموزش ادبیات، به‌طور آگاه یا ناآگاه، فرض ما بر این است که ادبیات باید حتما کهنه و قدیمی باشد. برای این‌که چیزی ارزش ادبی داشته باشد باید مثل اشیای عتیقه گردگرفته و خاک زمان خورده باشد و چیزی که متعلق به زمان معاصر باشد نمی‌تواند ارزش ادبی داشته باشد.

اگر ما بخواهیم در دبستان و بعد در دبیرستان ادبیات درس بدهیم، باید از زمان معاصر شروع کنیم. باید از نظم و نثر امروز آغاز کنیم و بعد هرچه سن دانش‌آموز بیشتر و نیروهای ذهنی او پرورده‌تر می‌شود از نظر زمان به عقب برگردیم و نوشته‌های ادبی کهنه‌تر را به او یاد بدهیم، نه این‌که از قدیمی‌ترین آثار شروع کنیم و به‌جلو بیاییم.

ما نه تنها در آموختن جغرافیا  و دیگر موضوع‌ها نیز همین اشتباه تربیتی را مرتکب می‌شویم.

برای کودک باید از محیط نزدیک او شروع کرد، اعم از این‌که موضوع تدریس ادبیات، جغرافیا یا هر چیز دیگر باشد‌.

فرض نادرستی که ما در تدریس ادبیات داریم این است که تصور می‌کنیم باید زبان فارسی را از راه ادبیات یاد داد و در واقع تسلط به زبان فارسی را بدون تسلط به ادبیات قدیم غیرممکن می‌دانیم.

اولا ما در تدریس ادبیات بیشتر به آموختن چیزهایی درباره ادبیات می‌پردازیم و کمتر به خود ادبیات توجه می‌کنیم. بحث این‌که مثنوی چند بیت دارد، فردوسی در چه قرنی شاهنامه را به نظم کشیده است و مانند آن، گفتگو درباره ادبیات است نه خود ادبیات، و چنان‌چه قبلا بحث کرده‌ایم، آموختن این‌گونه اطلاعات از نوع یادگیری خبری است و به هیچ‌وجه نمی‌تواند جانشین کاربردهای عملی زبان‌فارسی گردد.

ثانیا تدریس خود آثار ادبی نیز نمی‌تواند جانشین آموزش زبان فارسی گردد. آن‌چه معمولا آثار ادبی خوانده می‌شود، نوشته‌های نظم و نثر قدیمی است که اکثرا، مخصوصا آثار منظوم آن‌ها، دارای دستور و واژگانی است که با دستور و واژگان زبان فارسی امروز تفاوت بسیار دارد و به کار بردن آن الگوهای دستوری و عنصرهای واژگانی در فارسی امروز عموما ناروا تلقی می‌شود.

زبان به طور کلی برای رفع نیازمندی‌های اجتماعی به‌وجود آمده است و در درجه اول یک ابراز عملی است و با همین دید نیز باید آموخته شود و نتیجه آموزش آن هم با همین ملاک سنجیده شود، ولی ادبیات جنبه تزئینی زبان است، ادبیات مخلوق دوق و تفنن است و با کاربردهای عملی زبان تفاوت‌های بسیار آشکاری دارد. ادبیات را به‌خاطر ارزش هنری و زیبایی آن باید مطالعه کرد نه به‌منظور یاد دادن و یاد گرفتن زبان فارسی.

۳۱

۱۴۰۲٫۱۰٫۱۸

ورزیدگی در خواندن

به علت پیچیدگی خاصی که جوامع امروز پیدا کرده‌اند، یک فرد موثر اجتماع مجبور است هر روز مقدار زیادی نوشته بخواند. این نوشته‌ها بسته به حرفه و علایق افراد ممکن است نامه‌های اداری، گزارش‌های شغلی، طرح‌های تازه، کتاب، مجله، روزنامه‌های داخلی و خارجی، مقالات علمی و هنری و صدها موضوع دیگر باشد. تراکم مواد خواندنی در مقابل تنگی وقت موجب شده که ورزیدگی در خواندن به صورت یک فن یا مهارت درآید.
همه ما کتای‌های زیادی داریم که منتظریم روزی وقت پیدا کنیم و آن‌ها را بخوانیم ولی شاید هیچ‌وقت این فرصت را به دست نیاوردیم. بنابراین، یکی از جنبه‌های آموزش زبان مادری به عنوان یک ابزار عملی آموختن شیوه‌هایی است که با به کار بستن آن‌ها دانش‌آموز در طول تحصیل خود و هم‌چنین بعدها در اجتماع بتواند حداکثر مطلب را در حداقل وقت بخواند بدون این‌که از نکات مهم آن نفهمیده بگذرد.
خواندن، انواع مختلفی دارد که شیوه‌های آن بسته به نوع نوشته و هدف خواننده فرق می‌‌کند، خواندن یک مقاله یا کتاب علمی، خواندن روزنامه، خواندن داستان به منظور تفریح و وقت‌گذرانی، خواندن برای یادداشت‌برداری و تهیه گزارش، خواندن و ورق زدن برای یافتن مطلبی، خواندن برای گرفتن یک تصور کلی، خواندن برای انتقاد و ارزیابی و انواع فراوان دیگر.
یکی از شیوه‌های مهم در خواندن مربوط به حرکات چشم است: یعنی این‌که چشم چگونه جهش کند، در هر جهش چقدر مکث کند، چقدر پیش رود و مسایل دیگری از این قبیل. این‌ها مهارت‌هایی است که باید آگاهانه یاد گرفت. وقتی این مهارت‌ها آگاهانه به کودک یاد داده نشود، چشم او ممکن است عادات نادرستی در خواندن پیدا کند که موجب اتلاف وقت و انرژی بصری و کاهش بازده کار او گردد.
اکثر ما نمی‌دانیم چطور کتاب بخوانیم و شاید برای بسیاری تازگی داشته باشد که بشنوند خواندن، گذشته از شناختن حروف، مهارتی است که باید یاد گرفت. چشم اکثر ما از بچگی عادات بدی پیدا می‌کند، خیلی کند حرکت می‌کند، بیش از حد نیرو مصرف می‌کند و بدین ترتیب نتیجه مطالعه در مقابل صرف نیروی عصبی و وقت مقرون به صرفه نیست.
بنابراین یکی از جنبه‌های آموزش زبان فارسی به عنوان یک ابزار عملی که باید مدرسه به ما یاد بدهد مهارت در خواندن است: یعنی آموختن شیوه‌های مناسبی که به ما امکان بدهد از صرف وقت و انرژی خود در خواندن حداکثر استفاده را ببریم.

۳۲

۱۴۰۲.۱۰.۱۹

ورزیدگی در نوشتن

یکی از جنبه‌های عملی زبان، به کار بردن آن به صورت نوشته است. زبان نوشتار خود به گونه‌های زیادی تقسیم می‌شود که هر کدام در شرایط اجتماعی خاصی به کار برده می‌شود. مثلا همه‌کس می‌داند که سبک یک نامه دوستانه با سبک یک نامه‌ی اداری فرق می‌کند زیرا رابطه‌ی اجتماعی متفاوتی بین نویسنده و خواننده وجود دارد.

مقصود از فارسی ادبی چیست؟ آیا مقصود فارسی عادی و پذیرفته‌ای است که اکثر مردم تحصیل کرده حرف می‌زنند و می‌نویسند یا مقصود زبان کتاب‌های کهنه ادبی است؟

اگر مقصود زبان کتاب‌های کهنه ادبی است، فایده عملی آموختن آن‌ها چیست؟ آیا کسی که یاد گرفت مثلا تاریخ بیهقی را بخواند و بفهمد می‌تواند بیمه‌نامه یا اجاره‌نامه‌ای را که در یک دفترخانه تنظیم می‌شود بخواند و بفهمد؟

به نظر نگارنده آموزش کاربردهای عملی زبان برای زندگی در یک جامعه پرتکاپو بر آموزش کاربرد ادبی آن برتری دارد. اگر ما جنبه‌های عملی زبان را نادیده بگیریم و آموزش گونه ادبی را درخور تدریس در مدارس بدانیم، اشتباه بزرگی کرده‌ایم: زیرا آن‌گونه‌های زبان را که دانش‌آموز بدون آن‌ها نمی‌تواند در جامعه زندگی کند قربانی گونه دیگری کرده‌ایم که در زندگی عملی او نقشی ندارد و بدون آن می‌تواند فرد موثری باشد و زندگی سودمندی داشته باشد.

ورزیدگی در گفتن

یکی دیگر از مهارت‌های زبانی که جامعه امروز از افراد خود توقع دارد این است که آن‌ها بتوانند به‌پا بایستند و عقاید و نظریات خود را بیان کنند. روابط اجتماعی امروز ایجاب می‌کند که افراد بتوانند در محافل رسمی، در سرمیز غذا، در سرمیز کنفرانس، در انجمن‌های محلی و در محیط‌های اجتماعی مختلف صحبت کنند. ولی کدام مدرسه است که به ما یاد داده باشد چطور عقاید خود را با نظمی منطقی در قالب جملات درستی بریزیم و عرضه کنیم؟ درست است که بعضی بدون این‌که رسما تعلیم گرفته باشند، می‌توانند خوب صحبت کنند، ولی اصولا این‌که کسی بتواند مطالب خود را با نظمی منطقی و در قالب الگوهای روانِ دستوری بیان کند، قابلیتی است که به ‌میزان وسیعی اکتسابی می‌باشد و آن‌چه اکتسابی باشد، به تعلیم احتیاج دارد.

ورزیدگی در گوش دادن

یکی دیگر از جنبه‌های آموزش زبان مادری خلق مهارت برای گوش دادن است. شاید بسیاری تصور کنند که گوش دادن یادگرفتنی نیست. ولی باید توجه داشت که شنیدن به‌عنوان یک توانایی فیزیولوژیایی یادگرفتنی نیست ولی گوش دادن و مخصوصا چگونه گوش دادن یادگرفتنی است.

یکی از توانایی‌های ذهنی که با گوش دادن رابطه نزدیک دارد، حافظه سمعی است: یعنی این که ما بتوانیم نکاتی را که می‌شنویم در حافظه خود نگاه داریم تا وقتی به پایان مطلب رسیدیم، از همه آن‌چه شنیده‌ایم یک جا نتیجه‌گیری کنیم.

۳۳

۱۴۰۲.۱۰.۲۰

آموزش جنبه نظری زبان

آموزش جنبه نظری زبان از سه لحاظ ضروری است:

۱. هرکس به‌عنوان بخشی از آموزش و پرورش عمومی خود باید درباره پدیده زبان اطلاعاتی داشته باشد.

سوتفاهمات زیادی که اکنون در جامعه ما درباره ساختمان زبان و نحوه کار آن وجود دارد از این‌جا ناشی شده ‌که ما به‌جای این‌که اطلاعات دقیق و درستی در این مورد به دانش‌آموزان بدهیم اجازه داده‌ایم اطلاعات نادرست کتاب‌های دستوری و یا برداشت شخصی آن‌ها تصویری نادرست از ساختمان زبان در ذهن آن‌ها به‌وجود آورد.

یکی از زمینه‌های بسیار گمراه‌کننده مربوط به رابطه خط و زبان است. از آن‌جایی که خط فارسی نماینده واقعی صداهای زبان نیست و از آن‌جایی که ما به خط بیش از گفتار اهمیت می‌دهیم، اکثر قضاوت‌ها و اظهارنظرهای ما درباره زبان از خط الهام می‌گیرد و به همین دلیل اغلب گمراه‌کننده است. یکی از افراد سرشناس که درباره تغییر خط اظهارنظر می‌کرد، می‌گفت: اگر خط فارسی عوض شود زبان فارسی از بین می‌رود.، غافل از اینکه اگر زبان فارسی خطی هم نداشته باشد، تا زمانی که کسانی باشند که به‌آن گفتگو کنند، از بین نخواهد رفت.

۲. نه‌تنها به عنوان اطلاعات عمومی لازم است یک فرد تحصیل‌کرده درباره ساختمان و نحوه کار زبان اطلاعاتی داشته باشد، بلکه این آگاهی در عمل نیز برای او موثر واقع می‌شود.

۳. آگاهی نظری درباره ساختمان و نحوه کار زبان مادری آموختن زبان‌های خارجی را برای آموزندگان آسان‌تر می‌کند. از آن‌جایی که مدرسه درباره ساختمان زبان مادری به ما اطلاعات درستی نمی‌دهد، اکثر ما به ساختمان زبان مادری خود از طریق زبان‌های خارجی پی می‌بریم، یعنی وقتی آموختن زبان دومی را آغاز کردیم، از طریق مقایسه با آن زبان درباره ساختمان زبان خود نیز اطلاعاتی پیدا می‌کنیم، در حالی‌که این باید برعکس باشد.

۳۴

۱۴۰۲.۱۰.۲۱

یکی از مسایل مهمی که باید مورد توجه فرهنگستان قرار گیرد، مشکل خط فارسی است. خط فعلی فارسی به‌علت این‌که مصوت‌های کوتاه را نشان نمی‌دهد برای کارهای دقیق علمی نامناسب است به طوری‌که ما مجبوریم برای جلوگیری از اشتباه اغلب تلفظ کلمات ناآشنا را علاوه‌بر خط فارسی به خط لاتین نیز بنویسیم. فرهنگستان باید با توجه به عوامل مختلف راجع‌به تغییر یا اصلاح خط فعلی تصمیم بگیرد. به نظر نگارنده تغییر خط به طور کلی ممکن است اشکالات زیادی ایجاد کند، در حالی‌که اصلاح خط فعلی ساده‌تر و عملی‌تر به نظر می‌رسد. مهم‌ترین اصلاحی که باید در خط فارسی بشود وارد کردن علائمی است که نمایشگر مصوت‌های o, e, a باشد.

یکی دیگر از مواردی که فرهنگستان باید درباره آن تصمیم بگیرد وضع کلماتی است که فارسی‌زبانان بر قیاس عربی ساخته‌اند و در زبان عربی به کار برده نمی‌شود. مثلا کلماتی مانند وضعیت، موقعیت، موفقیت و بسیاری دیگر ساخته فارسی‌زبانان است و به همین دلیل بسیاری از عربی‌دانان و ادیب‌مآب‌ها آن‌ها را غلط می‌دانند و به استعمال آن‌ها ایراد می‌گیرند.

یکی دیگر از مواردی که فرهنگستان باید تصمیم بگیرد، تعیین خط مشی زبان‌فارسی در قبال واژه‌هایی است که از زبان‌های اروپایی به زبان‌فارسی سرازیر شده و می‌شود. هم‌اکنون تعداد زیادی از این واژه‌ها در زبان‌فارسی وجود دارد و بیرون ریختن برخی از آن‌ها که به زبان مردم افتاده و قرینه فارسی نیز ندارد ( مانند: اتوبوس، ماشین، تلفن، غیره)

همان اشکالاتی را به‌وجود می‌آورد که بیرون ریختن واژه‌های عربی رایج( مانند: زمان، کتاب و غیره).

 

۳۵

۱۴۰۲٫۱۰٫۲۲

رابطه‌ی خط و زبان

وقتی درباره زبان سخن به‌میان می‌آید، اکثر مردم به‌طور نا‌آگاه به خط و نوشته فکر می‌کنند. ولی باید همواره به‌خاطر داشت که زبان اصل و خط فرع است.

۱٫ امروز هیچ جامعه انسانی وجود ندارد که زبان نداشته باشد. حتی قبایل ساکن دور افتاده‌ترین جزایر اقیانوسیه و یا اهالی وحشی‌ترین جنگل‌های آفریقا، همه دارای زبان هستند، ولی همه این جوامع دارای خط نیستند. تعداد زبان‌های جهان را در حدود سه‌هزار برآورد کرده‌اند، ولی جوامعی که زبان آن‌ها صورت نوشته داشته باشد، نسبت به این مجموع بسیار کم است.

۲٫ حتی در جوامعی که خط وجود دارد، همه مردم خواندن و نوشتن نمی‌دانند در حالی که همه بدون استثنا زبان می‌دانند و برای رفع نیازمندی‌های اجتماعی خود پیوسته از آن استفاده می‌کنند.

۳٫ تاریخ پیدایش زبان را بین پانصدهزار تا یک میلیون سال پیش حدس می‌زنند ولی پیدایش خط پدیده‌ای بسیار جدید است و حتی ابتدایی‌ترین صورت آن از ده هزار سال قبل فراتر نمی‌رود.

۴٫ در طول حیات فرد نیز همین قدمت مشاهده می‌شود، بدین معنی که کودک اول زبان یاد می‌گیرد و بعد به مدرسه می‌رود و خط را می‌آموزد.

چرا خط را مهم‌تر از زبان می‌دانیم

الف. نوشته صورتی ثابت و چشم‌گیر دارد، در حالی که گفتار گذراست و پس از چند ثانیه ناپدید می‌شود.

ب. نوشته سنجیده‌تر از گفتار است؛ در هنگام نوشتن امکان تفکر، سنجش و تجدید نظر وجود دارد، در حالی که در هنگام گفتن هیچ‌یک از این امکانات وجود ندارد. در نتیجه نوشته محکم‌تر، زیباتر و درست‌تر از گفتار جلوه می‌کند.

ج. آثار ادبی و میراث فرهنگی جوامعی که خط دارند از طریق نوشته در دسترس مردم قرار می‌گیرد و اهمیت فرهنگی آن آثار به‌طور ناآگاه به ارزش خط و نوشته می‌افزاید.

د. در دنیای امروز، وفور و ارزانی کتای، مجله، روزنامه و دیگر مواد خواندنی که خود مدیون صنعت چاپ و پیشرفت‌های فنی معاصر است، به ارزش نوشته و تاثیر آن بسیار افزوده است.

***

  • خط به عنوان یک وسیله ثانوی، برای نمایاندن زبان به وجود آمده است. اصولا سه نوع خط می‌توان بازشناخت: یکی خط اندیشه‌نگار که در آن هر علامت برای نمایاندن یک شی، یک پدیده یا یک تصویر به کار می‌رود. خط مصریان قدیم از این نوع بوده و بسیاری از قبایل سرخ‌پوست آمریکا نیز از این خط استفاده می‌کرده‌اند. دیگری خط واژه‌نگار که در آن هر علامت در مقابل یک واژه یا یک واحد کوچک دستوری قرار می‌گیرد. خط چینی از این نوع است. سوم خط الفبایی که علائم یا حروف آن در مقابل صداها قرار می‌گیرند. خط فارسی و اکثر قریب به اتفاق خطوطی که در جوامع متمدن شناخته شده‌اند از نوع الفبایی هستند.

خط فارسی برای نشان دادن صداهای زبان‌ فارسی ناتوان است.

معایب مهم خط فارسی

۱٫ مصوت‌های /o/e/a/ در خط نمایانده نمی‌شوند. مثلا «کَش»، «کِش» و «کُش» را در خط یک‌جور می‌نویسند. اشتباهات تلفظی و سوتفاهماتی که در خواندن یک متن از این رهگذر پیش می‌آید بسیار است. چون مصوت‌های سه‌گانه بالا در خط وارد نمی‌شوند بسیاری از کلمات که تلفظ و معنی مختلف دارند یک صورت نوشته پیدا می‌کنند.

مثلا صورت‌های: سقط، مهر، اقدام، اعمال و …

۲٫ چون بعضی از صامت‌ها مکرر هستند، یعنی تشدید دارند و در عمل علامت تشدید آن‌ها نوشته نمی‌شود، اغلب دو کلمه کاملا متفاوت، یک صورت پیدا می‌کنند. صورت‌های «بر»، «کره» و «ماده» با تشدید و بدن تشدید کلمات متفاوت با معانی متفاوتی هستند.

۳٫ برای بعضی صداها بیش از یک علامت وجود دارد. مثلا برای صدای /s/ حروف «س»، «ص»، «ث» و برای صورت /z/ حروف «ز»، «ذ»، «ظ» و «ض» و برای صدای /t/ حروف «ت» و «ط» و برای /h/ حروف «ه» و «ح» و برای صدای /q/ حروف «ق» و «غ» به کار برده می‌شود. هم‌چنین دو حرف «ع» و «ء» نیز نماینده یک صدا هستند. این تعدد حروف از آن‌جا است که کلماتی که از عربی به فارسی آمده‌اند، بعضی دارای صداهایی بوده‌اند که در فارسی وجود نداشته است، در نتیجه فارسی‌زبانان نزدیک‌ترین صدایی را که در زبان خودشان وجود داشته، به جای آن‌ها نشانده‌اند. بدین ترتیب اختلاف املای کلمه که نماینده اصل عربی آن‌ها است حفظ شده، ولی تلفظ آن‌ها فارسی و یکنواخت شده است.

۴٫ بعضی حروف نماینده‌ی بیش از یک صدا هستند. مثلا «و» می‌تواند نماینده /o/ باشد مانند «تو» /to/، یا نماینده /u/ باشد، مانند «رو» /ru/ یا نماینده /v/ باشد، مانند «ولی» /vali/.

۳۶

۱۴۰۲٫۱۰٫۲۳

۵٫ یک حرف بسته به جای خود در کلمه و بسته به حروفی که در پس و پیش آن قرار می‌گیرد لااقل به چهار صورت نوشته می‌شود: ع ـع عـ ـعـ . بعضی حروف مانند «ی» چهار صورت نیز بیشتر پیدا می‌کنند.

۶٫ مسئله قطع و وصل حروف، که بعضی به‌هم می‌چسبند و بعضی نمی‌چسبند، مشکل دیگری است.

مشکل دیگری که از قطع و وصل حروف ناشی می‌شود این است که گاهی فاصله بین حروف منفصل یک کلمه، در نوشتن یا در چاپ، کم و زیاد می‌شود، در نتیجه خواندن آن کلمه مشکل می‌شود و یا اصلا معنی دیگری پیدا می‌کند. مثلا اگر فاصله بین حروف در جمله «ما در آن‌جا هستیم» به هم بخورد جمله می‌تواند معنی دیگری داشته باشد: «مادر آن‌جا هستیم».

۷٫ اضافه که یکی از عناصر بسیار فعال دستوری در زبان فارسی است، معمولا به صورت مصوت /e/ در تلفظ ظاهر می‌شود و چون این مصوت در خط فارسی وارد نمی‌شود بنابراین اضافه هم نوشته نمی‌شود.

مثلا در جمله «مردم دیگر این کار را نمی‌کنند» اگر اضافه‌ای پس از «مردم» قرار گیرد یا نگیرد معنی جمله به کلی فرق می‌کند. هم‌چنین بود و نبودِ اضافه پس از کلمه «اغلب» در جمله «اغلب مردم این‌طور فکر می‌کنند» معنی آن را تغییر می‌دهد.

۸٫ فراوانی نقطه‌ها و پس و پیش شدن آن‌ها و گاهی اوقات حذف آن‌ها اشکالات فراوان ایجاد می‌کند که درباره آن‌ها داستان‌هایی ساخته شده است.

۹٫ علاوه بر معایب فوق، رسم‌الخط‌های مختلف، شکسته‌نویسی و قوانین پیچیده و اختلاف سلیقه‌ها در مورد املای همزه و مانند آن بر اشکال خواندن و نوشتن خط فارسی می‌افزاید.

خط خود می‌تواند در مورد زبان‌هایی که لهجه‌های بسیار مختلف دارند، یک عامل پیوند‌دهنده باشد و نمونه بارز چنین خطی، خط چینی است.

 

۳۷

۱۴۰۲٫۱۰٫۲۴

پدیده‌‌های قرضی در زبان فارسی

زبان پدیده‌ای است اجتماعی. زبان مخلوق اجتماع است و همراه با تحولات اجتماع دگرگون می‌شود. رابطه زبان و اجتماع بحث بسیار جالبی است که شعبه‌ای از علم زبان‌شناسی به نام زبان‎شناسی اجتماعی به آن می‌پردازد.

زبانی که ما روزانه به کار می‌بریم چون دستگاه بزرگی است که کار آن نتیجه همکاری دستگاه‌های کوچک‌تری است که در آن قرار گرفته‌اند. زبان را می‌توان متشکل از سه دستگاه دانست: دستگاه صوتی یا فونولوژی، دستگاه دستوری یا گرامی و دستگاه واژگان.

دستگاه صوتی عبارت است از نظامی که بین عناصر صوتی زبان وجود دارد، دستور یا گرامر عبارت است از نظامی که بین عناصر معنی‌دار زبان وجود دارد، و واژگان عبارت است از مجموعه لغاتی که اهل زبان در دسترس دارند و روابطی که بین آن‌ها برقرار است.

زبان و در نتیجه دستگاه‌های سازنده آن همه در معرض تغییرند، ولی از سه دستگاه زبان آن‌که بیشتر دستخوش تحولات اجتماعی می‌گردد، دستگاه واژگان است، به دو علت: علت اول مربوط به طبیعت دستگاه واژگان است. دستگاه‌های صوتی و دستوری زبان دستگاه‌های سخت به هم بافته‌اند و در نتیجه، رخنه در آن‌ها مشکل‌تر و تغییرات آن‌ها کندتر است. برعکس واژگان زبان دستگاهی آن‌چنان به‌هم‌بافته نیست و در نتیجه نفوذ در شبکه ارتباطی آن آسان‌تر است. کم و زیاد شدن یا تغییر ارزش عناصر صوتی و دستوری موجب تغییر ارزش عناصر واژگان، یعنی لغات، مستلزم چنین تحولی در ارزش عناصر دیگر نیست.

تغییرات دستگاه واژگان سریع است زیرا کم و زیاد شدن عنصری، روابط بین بقیه عناصر دستگاه را تغییر نمی‌دهد. مثلا ما امروز وسیله نقلیه‌ای داریم که با دو چرخ حرکت می‌کند و به آن «دوچرخه» می‌گوییم. اگر روزی وسیله‌ای اختراع شود که با یک چرخ حرکت کند، برای ما ساده است که واژه «یک‌چرخه» را بسازیم و فورا به کار ببریم یا برعکس اگر دوچرخه به‌عنوان یک وسیله نقلیه متروک شد، ما مجبور نیستیم دیگر واژه «دوچرخه» را به کار ببریم. در نتیجه این واژه متروک و از واژگان زبان خارج می‌شود. بدین ترتیب سازمان واژگان زبان به‌آن اجازه می‌دهد که بیش از دستگاه‌های صوتی و دستوری در معرض تغییر قرار گیرد.

علت دوم پیوستگی عناصر فرهنگی جامعه با واژگان زبان است. واژگان زبان آیینه فرهنگ مردمی است که به آن زبان تکلم می‌کنند. به عبارت دیگر واژگان زبان فهرستی است از نام‌هایی که مردم یک جامعه به اشیا، وقایع، پدیده‌ها، افکار و تجارب خود از جهان فیزیکی بیرون نهاده‌اند. این پیوستگی نزدیک بیت عناصر فرهنگی و جامعه و واژگان زبان موجب می‌شود که واژگان زبان پابه‌پای تغییرات جامعه دگرگون گردد و از دستگاه‌های صوتی و دستوری تحول‌پذیرتر باشد.

خلق شدن واژه‌ها با سرعتی شدیدتر از مردن آن‌ها صورت می‌گیرد و عینا همین تفاوت نیز در عنصر فرهنگی قرینه آن‌ها مشاهده می‌شود. اتومبیل ممکن است یک دفعه در جامعه‌ای وارد شود ولی مدتی طول می‌کشد تا درشکه و گاری از بین برود. بدین ترتیب واژه «اتومبیل» فورا در واژگان زبان وارد می‌شود ولی مدت‌ها طول می‌کشد تا واژه‌های «درشکه» و «گاری» متروک شود و از واژگان زبان خارج گردد. هم‌چنین تحولاتی که در قلمرو غیرمادی جامعه صورت می‌گیرد خیلی کند‌تر از تحولات مادی جامعه است و به همین نسبت نیز واژه‌های قرینه آن‌ها در واژگان زبان به کندی می‌میرند یا خلق می‌شوند یا تغییر معنی می‌دهند.

وقتی در جامعه، در قلمرو مادی یا غیرمادی، چیزی جوانه زد و خلق شد، زبان آن جامعه بدون این‌که احتیاج به قرض گرفتن داشته باشد برای آن واژه‌ای پیدا می‌کند.

چند وقت پیش روزنامه‌ها نوشتند که شخصی قلمی اختراع کرده که با کشاندن آن روی نوشته‎ای که با مرکب خاص نوشته شده باشد، می‌تواند آن نوشته را بخواند. سازنده نام این قلم را «قلم ناطق» گذاشته بود. «قلم» و «ناطق» هر دو در زبان فارسی موجود بوده و به کار می‌رفته‌اند، ولی از ترکیب آن‌ها برای نامیدن یک پدید فرهنگی تازه استفاده شده است. بدین ترتیب وقتی می‌بینیم که وقتی پدیده فرهنگی تازه‌ای در جامعه بوجود آید، زبان جامعه از مواد موجود در خود برای آن واژه‌ای می‌سازد و احتیاجی به قرض گرفتن از زبان‌های دیگر پیدا نمی‌کند.

 

۳۸

۱۴۰۲٫۱۰٫۲۵

۱) واژه قرضی

در این نوع پدید قرضی عین واژه یا عبارت که در زبان قرض‌دهنده به کار برده می‌شود در زبان قرض‌گیرنده نیز به کار برده می‌شود. عبارت‌های زیر از فرانسه به واژگان فارسی راه یافته‌اند: کودتا، کارت‌پستال، فورس ماژور، آلاگارسون.

عبارات عربی که به واژگان زبان فارسی را یافته‌اند بسیارند از جمله: سهل‌الهضم، الاکرام بالاتمام، خسرالدنیا والاخره، الله‌اعلم، تبارک‌الله احسن الخالقین و مانند آن.

واژه‌هایی که همراه با پدیده‌های تازه فرهنگی از زبان‌های اروپایی به فارسی راه یافته‌اند بسیارند از جمله: رستوران، کافه، بوفه، فیلم، اتوبوس، اتوبان، موتور، ماشین، تلفن، فیزیک، کوپه، واگن، پروژه، همبرگر.

در مثال‌های زیر زبان‌فارسی واژه‌های قرضی را گرفته ولی در قالب خود ریخته است:ارکستر سمفونیک رادیو تلویزیون (ایران)؛ ته دانسان کافه رستوران بلوار؛ گاز اکسیژن.

فارسی تنها زبانی نیست که واژه یا عبارت قرضی پذیرفته است، در هر زبانی می‌توان واژه یا عبارت قرضی‌ای یافت که همراه با نفوذ عناصر فرهنگی به آن زبان راه‌یافته است. مثلا واژه‌های زیر که از انگلیسی به ایتالیایی راه یافته در ایتالیا فراوان به کار برده می‌شود.

به این آگهی توجه فرمایید « این نان سوخاری صدردصد بهداشتی به‌وسیله دستگاه‌های مجهز و مدرن و با سیستم فرمانتاسیون دو مرحله‎ای تهیه می‌شود». در این آگهی سه واژه قرضی وجود دارد که هیچ خلایی را پر نمی‌کنند. نویسنده می‌توانست از واژه‌هایی که در زبان‌ فارسی  روزمره وجود دارد استفاده کند و آگهی خود را چنین بنویسد:«… به وسیله دستگاه‌های مجهز و جدید با روش تخمیر دو مرحله‌ای تهیه می‌شود.»

(درست ایت که واژه‌های «جدید» و «تخمیر» عربی هستند ولی این واژه‌ها امروز جزو واژگان زبان فارسی هستند زیرا افراد یک‌زبانه نیز آن‌ها را به کار می‌برند. به هر حال وجود این واژه‌ها قرض گرفتن مجدد واژه‌های «مدرن» و «فرمانتاسیون» را از فرانسه غیرضروری می‌کند.)

بنابراین واژه‌ها و عبارات قرضی بر دو دسته تقسیم می‌شوند: یک دسته آن‌ها که همراه عناصر فرهنگی قرضی به واژگان زبان قرض‌گیرنده وارد شده‌اند و بدین ترتیب خلایی را در واژگان زبان پر می‌کنند. دسته دوم آن‌هایی که غیرضروری هستند و بیشتر جنبه فردی دارند. واژه‌های دسته دوم خود به دو گروه تقسیم می‌شوند: یک گروه واژه‌هایی هستند که انتقال آن‌ها به وسیله شخص دوزبانه عمدا و آگاهانه صورت گرفته است. چون دانستن دو زبان مخصوصا زبان‌هایی که از اعتبار و تفوق فرهنگی برخوردارند، علامت تحصیل‌کردگی، روشنفکری و وابستگی به طبقات بالای اجتماع است.

۳۹

۱۴۰۲٫۱۰٫۲۶

۲) تغییر قرضی

در این پدیده قرضی واژه‌ای از زبان خارجی گرفته نمی‌شود و واژه تازه‌ای نیز در خود زبان ساخته نمی‌شود، بلکه به واژه‌ای که در زبان بومی وجود دارد یک‌بار معنایی تازه داده می‌شود. در حقیقت معنی واژه وسیع‌تر می‌شود.

چون این تغییر از روی الگوی یک واژه خارجی صورت می‌گیرد به آن تغییر قرضی می‌گوییم. مثلا قبلا «یخچال» به جایی می‌گفتند که در زمستان در آن آب می‌انداختند و یخ می‌گرفتند تا در تابستان مورد استفاده قرار دهند. ولی ما در فارسی معنی این کلمه را گسترش داده‌ایم تا معنی کلمه انگلیسی refrigerator را نیز که نام دستگاه سردکننده صندوق شکلی است که امروز در بسیاری از خانه‌ها یافت می‌شود، دربر گیرد.

۳) ترجمه قرضی

در این نوع پدیده قرضی جز به جز یک عبارت یا کلمه از زبان قرض‌دهنده به زبان قرض‌گیرنده ترجمه می‌شود. مواد اولیه‌ای که برای این نوسازی به کار برده می‌شود در زبان بومی موجود است ولی الگوی ترکیب از زبان دیگری گرفته می‌شود و به همین دلیل این کلمات یا عبارات را ترجمه قرضی می‌گوییم. موارد زیر در فارسی از نوع ترجمه قرضی هستند:

«نقطه‌نظر» ترجمه point of view انگلیسی یا ترجمه point de vue فرانسه، «دوچرخه» ترجمه bicycle انگلیسی یا ترجمه  bicyclette فرانسه. «بلندگو» ترجمه‌ی loud-speaker.

۴) تغییر قرضی

در این نوع پدیده قرضی، جزء به جزء یک عبارت یا کلمه ترجمه نمی‌شود بلکه عبارت یا کلمه خارجی تعبیر می‌شود یا از روی کار و خاصیت عنصر فرهنگی که قرض گرفته شده، کلمه‌ای در زبان بومی ساخته می‌شود. از مقایسه‌ی واژه‌های فارسی با معادل‌های خارجی آن‌ها معلوم می‌شود که واژه‌های فارسی ترجمه واژه‌های خارجی نیستند بلکه تعبیری از آن‌ها هستند.

نورافکن(انگلیسی projector، search-light، فرانسه projecteur) چراغ راهنما (انگلیسی indicator) ، ماشین‌نویس (انگلیسی typist)

۵)تعبیر و ترجمه قرضی

در این نوع پدیده قرضی قسمتی از ساختمان واژه یا عبارت از معادل خارجی آن ترجمه و قسمتی تعبیر شده است. دو مثال زیر دو نمونه از تعبیر و ترجمه قرضی در فارسی هستند:

هواپیما (انگلیسی و فرانسه aeroplane) فضانورد (انگلیسی space-man)

۶) آمیزش قرضی

در این نوع پدیده قرضی قسمتی از واژه یا عبارت از زبان خارجی و بقیه از زبان بومی گرفته شده است. موارد زیر در فارسی از نوع آمیزش قرضی هستند:

بمباران (بم + باران)(فرانسه bombardement انگلیسی bombardment) فیلمبرداری (فیلم + برداری)

 

۷)تبادل قرضی

در این نوع پدیده قرضی واژه‌های یک زبان خارجی ناآشنا با واژه‌های زبان خارجی آشناتری تعویض می‌شود. ما در فارسی گاهی این تبادل را بین واژه‌های زبان‌های اروپایی و عربی (به عنوان زبان خارجی آشناتر) انجام می‌دهیم.

۸)

یک نوع واژه‌سازی دیگر که تحت تاثیر زبان‌های اروپایی در فارسی به تدریج معمول می‌شود، ضمیمه کردن حروف اول یک عبارت چند‌واژه‌ای است. مثلا هما(هواپیمایی ملی ایران)، ساواک(سازمان امنیت و اطلاعات کشور). واژه‌هایی که به این طریق ساخته می‌شوند بومی هستند ولی الگوی ساختمان آن‌ها قرضی است.

 

۴۰

۱۴۰۲٫۱۰٫۲۷

زبان به عنوان دستگاهی از علائم

یکی از تعریف‌هایی که از زبان شده این است:« زبان دستگاهی است از علائم آوایی قراردادی که برای ارتباط بین افراد یک اجتماع به کار می‌رود.»

علامت چیست و علامت آوایی و قرار دادی کدام است

علامت عبارت است از هر چیزی که نماینده چیز دیگری غیر از خودش باشد. مثلا وقتی می‌گوییم« رنگ قرمز علامت خطر است» یعنی این رنگ به چیزی غیر از خودش «یعنی خطر» دلالت می‌کند. ما می‌توانیم علامت را دال و آن‌چه را به وسیله علامت نشان داده می‌شود مدلول و رابطه آن‌ها را دلالت بنامیم.

علائم را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: علائم طبیعی و علائم قرار دادی.

علائم طبیعی آن‌هایی هستند که با مدلول خود همیشه در طبیعت همراه هستند و رابطه آن‌ها نیز به علت همین همراهی به وجود آمده است.

مثلا ابر علامت باران و دود علامت آتش است زیرا باران همیشه با ابر همراه است و به همین دلیل هر وقت هوا ابر شود احتمال بارندگی هست؛ هم‌چنین دود ناگزیر از آتش منشا می‌گیرد و اگر ما دود را دنبال کنیم به محل آتش می‌رسیم.

ولی علائم قراردادی آن‌هایی هستند که بین آن‌ها و مدلولشان هیچ‌گونه نشانه و تجانسی وجود ندارد و رابطه آن‌ها صرفا قراردادی است. مثلا رابطه رنگ قرمز و خطر، یک رابطه صرفا قراردادی است.

علائم قراردادی را نیز می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: علائم زبانی و علائم غیر زبانی. علائم زبانی صداهایی هستند که انسان به وسیله اندام‌های گویایی خود تولید می‌کندو و برای نشان دادن اشیا، وقایع و دیگر خصوصیات جهان بیرون و هم‌چنین برداشت خود از پدیده‌های جهان بیرون به کار می‌برد.

از توصیف علائم زبانی به عنوان علائم آوایی قراردادی دو نتیجه به دست می‌آید:

  1. تعریف زبان به عنوان دستگاهی از علائم آوایی قراردادی، مخصوص نوع انسان است. آن‌چه معمولا زبان حیوانات خوانده می‌شود مطابق این تعریف زبان به حساب نمی‌آید زیرا  آوایی و قراردادی نیست. بسیاری از حیوانات با افراد نوع خود ارتباط برقرار می‌کنند ولی هر نوع ارتباطی را ما زبان نمی‌دانیم.
  2. اگر بپذیریم که علائم زبان قراردادی هستند باید بپذیریم که بین کلمات، اشیا، وقایع و پدیده‌های جهان بیرون که این کلمات به آن‌ها دلالت می‌کنند هیچ رابطه درونی و ذاتی وجود ندارد: یعنی رابطه بین کلمه صندلی به عنوان یک علامت آوایی زبانی، و خود صندلی در جهان بیرون به هیچ‌وجه رابطه‌ای نیست که مربوط به ماهیت صندلی یا صدای کلمه باشد.
  • تئوری پیوندهای ثانوی یکی از تئوری‌های مهم یادگیری است و شاید هم مهم‌ترین نظریه‌ای باشد که روان‌شناسان برای توجیه یادگیری در انسان و حیوانات دیگر به آن متوسل می‌شوند.
  • این مکانیسم بنیاد بسیاری از یادگیر‌های ما است و یادگیری زبان را نیز در چارچوب همین مکانیسم می‌توان توجیه کرد. قابلیت ایجاد پیوندهای ثانوی پیچیده در انسان بسیار زیاد است و به همین دلیل نیز یادگیری‌های بسیار پیچیده در انسان صورت می‌گیرد.

می‌خواهیم ببینیم دلالت به طور کلی چگونه یاد گرفته می‌شود و سپس دلالت زبانی(یعنی رابطه بین کلمه و شی یا پدیده جهان بیرون) چگونه برقرار می‌شود. ما پدیده‌های جهان بیرون را همواره در زمینه‌ای وسیع ادراک می‌کنیم. به عبارت دیگر پدیده‌های جهان خارج مجزا و منفرد از یکدیگر ادراک نمی‌شوند. هر پدیده‌ای با بسیاری پدیده‌های دیگر همراه است و ادراک ما از آن پدیده همیشه در زمینه پدیده‌هایی صورت می‌گیرد که با آن ملازمه دارند. مثلا هر وقت بارندگی شود، باران با ابر آلوده شدن آسمان، تیزه و تار شدن هوا، رطوبت و در بعضی موارد گل و لای و یا پاره‌ای خصوصیات دیگر همراه است. ما تمام این موقعیت را یک جا درک می‌کنیم.

دلالت وقتی صورت می‌گیرد که جزئی از کل یک موقعیت جدا شده و نماینده تمام آن موقعیت گردد: به عبارت دیگر آن جز قدرت‌انگیزندگی تمام آن موقعیت را به خود منتقل کند و در ما همان پاسخ یا واکنش را برمی‌انگیزد که معمولا کل آن موقعیت برمی‌انگیزد. مثلا دود و آتش همیشه ملازمه دارند بنابراین اگر شما ببینید از اتاقتان دود خارج می‌شود سراسیمه می‌شوید و در مقابل دود کم و بیش همان واکنش را نشان می‌دهید که در مقابل آتش نشان می‌دهید.

در مورد علائم قرار دادی نیز چنین است و ما نخست بین علامتی که هیچ ارتباطی با یک موقعیت ندارد و خود آن موقعیت تداعی برقرار می‌کنیم، یعنی آن علامت را به عنوان قسمتی از آن موقعیت می‌پذیریم، و سپس در مقابل آن علامت به عنوان جزئی از آن کل همان واکنشی را نشان می‌دهیم که در مقابل کل موقعیت از خود بروز می‌دادیم. در مورد علائم آوایی و قراردادی زبان نیز همین‌گونه عمل می‌کنیم. ما از نخستین روزهای طفولیت همواره در موقعیت‌های مختلف قرار می‌گیریم و کلمات زبان را که هیچ ارتباط طبیعی با این موقعیت‌ها ندارند در زمینه این موقعیت‌ها از بزرگ‌تران خود می‌شنویم و آن‌ها را به عنوان قسمتی از این موقعیت‌ها ادراک می‌کنیم.

به تدریج در اثر پیوندی که بین این موقعیت‌ها به کلمات منتقل می‌شود به عبارت دیگر کلمه به عنوان جزئی از کل یک موقعیت همان واکنشی را در ما برمی‌انگیزد که تمام آن موقعیت می‌توانست برانگیزد.

 

۴۱

۱۴۰۲٫۱۰٫۲۸

زبان‌آموزی در حقیقت بسیار پیچیده است. برای این که به این پیچیدگی واقف شویم به این مثال توجه کنید. فرض کنید شما در جاده خلوتی با سرعت زیاد اتومبیل می‌رانید، ناگهان در کنار جاده تابلویی ظاهر می‌شود که روی آن نوشته «خطر». شما در مقابل این کلمه واکنش نشان می‌دهید و از سرعت اتومبیل می‌کاهید. ولی کلمه «خطر» بر چه دلالت می‌کند؟ مدلول «خطر» مانند مدلول «سگ» نیست که کاملا مشخص و قابل توصیف باشد. پدیده‌ی خطرناک به عنوان مدلول کلمه «خطر» چیز مشخص معینی نیست. پس کلمه «خطر» قدرت انگیزندگی یا به عبارت دیگر بار معنایی خود را از کجا به‌دست آورده است؟

بار معنایی «خطر» نه از یک موقعیت واحد بلکه از صدها موقعیت متفاوت به‌دست آمده است. ما از زمان طفولیت با صدها حادثه و موقعیت مختلف روبه‌رو شده‌ای که از آن‌ها تجاربی اندوخته‌ایم و در تمام این حوادث و موقعیت‌ها همواره کلمه‌ی «خطر» را به نحوی از انحا شنیده‌ایم. در نتیجه کلمه «خطر» را با تمام آن موقعیت‌ها تداعی کرده‌ایم یا به عبارت دیگر «خطر» را به عنوان جزئی از آن موقعیت‌ها ضبط نموده‌ایم به طوری که اکنون «خطر» به یک چیز یا یک حادثه واحد دلالت نمی‌کند، بلکه به برداشت یا انتزاع ما از تمام آن موقعیت‌ها دلالت می‌نماید. به همین دلیل است که ما در مقابل شنیدن کلمه «خطر» واکنش نشان می‌دهیم اگرچه تصویر دقیق و روشنی مانند تصویر سگ در مثال بالا در ذهنمان نقش نمی‌بندد.

یک مرحله پیچیده‌تر در یادگیری علائم زبانی آن است که به آن «علامت در علامت» گفته می‌شود و آن عبارت است از یادگیری یک علامت تازه با میانجی علائم آموخته قبلی. فرض کنید شما برای اولین بار به کلمه تمساح برمی‌خورید و نمی‌دانید که این کلمه به چه چیز دلالت می‌کند زیرا هیچوقت موجودی را که این کلمه به آن دلالت می‌کند ندیده‌اید. ولی وقتی برای شما تعریف می‌کنند یا در کتاب لغت می‌خوانید که «تمساح حیوانی است از طبقه خزندگان شبیه به سوسمار، طول بدنش به ده‌متر می‌رسد، دو فک او دندان‌های زیادی دارد، دست و پایش کوتاه و پرده‌دار است، در آب شنا می‌کند و…» در شمت از تمساح تصویری ایجاد می‌شود. در این‌جا  شما به کمک یک دسته علائم زبانی که قبلا آموخته‌اید یک علامت زبانی تازه را تعریف می‌کنید و می‌آموزید. این نوع یادگیری اگرچه در اصل بر بنیاد مکانیسم پیوندهای ثانوی قرار دارد ولی از نظر پیچیدگی در سطح بالاتری قرار می‌گیرد.

۴۲

۱۴۰۲٫۱۰٫۲۹

زبان به عنوان یک دستگاه علائم چگونه در زندگی ما و مخصوصا در تفکر ما موثر واقع می‌شود.

۱) اولین تاثیر زبان به‌عنوان یک دستگاه علائم این است که ما را از قید زمان و مکان آزاد می‌کند. اگر توانایی ما به این منحصر بود که فقط در مقابل پدیده‌های طبیعی واکنش کنیم و نه در مقابل علائمی که به آن‌ها دلالت می‌کنند، فقط می‌توانستیم در مقابل آن‌چه در زمان و مکان موجود است و حواس ما را متاثر می‌کند عکس‌العمل نشان دهیم و این همان کاری است که حیوانات می‌کنند. ولی وجود زبان در ما، یعنی آگاهی به علائم زبانی که جانشین پدیده‌های اصلی می‌شوند، به ما این توانایی را می‌دهد که نه تنهت درباره آن‌چه در زمان و مکان موجود است صحبت کنیم بلکه درباره‌ی آنچه در زمان و مکان حاضر نیست نیز گفتگو کنیم: درباره‌ی گذشته، آینده، درباره‌ی آن‌چه در دورترین نقاط جهان وجود دارد و حتی درباره‌ی چیزهایی که اصلا وجود خارجی ندارد.

زبان به عنوان یک دستگاه علائم ما را از قید زمان و مکان آزاد می‌کند و بدین ترتیب میدان فعالیت اندیشه ما را به‌طور نامحدودی می‌گستراند.

۲) زبان به عنوان یک دستگاه علائم به ما این توانایی را می‌دهد که جنبه‌های مختلف یک پدیده واحد را تجزیه کنیم، بعضی از آن‌ها را مورد مطالعه قرار دهیم و بعضی دیگر را موقتا فراموش کنیم. مثلا وقتی می‌گوییم «پرتقال گرد است» ما شکل پرتقال را مورد توجه قرار می‌دهیم و بقیه‌ی خصوصیات آن را موقتا از یاد می‌بریم. ولی در واقعیت جهان بیرون گردی پرتقال از رنگ، بد، طعم، وزن و دیگر خصوصیات آن  مجزا نیست، پرتقال با تمام این خصوصیات یک پدیده‌ی واحد است. این زبان به عنوان یک دستگاه علائم است که برای هر یک از این خصوصیان نامی می‌گذارد و به ذهن ما این توانایی را می‌دهد که فقط درباره‌ی یکی از آن جنبه‌ها بیاندیشیم.

۳) سومین نیرویی که زبان به عنوان یک دستگاه علائم به ما می‌دهد قدرت تجرید مطلق است. در تجرید مطلق شما ممکن است درباره‌ی پدیده‌هایی گفتگو کنید که اصلا وجود خارجی ندارند. اگر اندکی درنگ کنیم و کلماتی را که روزانه به کار می‌بریم مطالعه کنیم، متوجه می‌شویم که اکثر آن‌ها ساخته‌ی ذهن ما است و در دنیای بیرون به هیچ‌وجه مرجعی ندارد. مثلا کلماتی که در جمله‌ی «انسان موجود عجیبی است» وجود دارد همه مجرد هستند زیرا هیچکدام مرجع مشخص خارجی ندارند و همه ساخته‌ی ذهن ما هستند.

قسمت اعظم واژگان زبان ما و واژگان اکثر زبان‌ها از لغات مجرد تشکیل شده است. هرقدر فرهنگ یک ملت پیشرفته‌تر باشد، نسبت واژه‌های مجرد در واژگان زبان آن ملت بیشتر است.

۴) زبان به عنوان دستگاهی از علائم به ما امکان می‌دهد که تجارب خود را از جهان بیرون منظم کنیم و طبقه‌بندی نماییم. تجارب ما از جهان بیرون به شکل توده‌ای درهم برهم و بی‌نظام است ولی زبان به ما امکان می‌دهد که این توده‌ی درهم‌برهم را در قالب‌های منظمی بریزیم. ولی به هیچ‌وجه نباید تصور کرد که واقعیات جهان بیرون منطبق بر تقسیم‌بندی‌های زبان ما است. مثلا ما در زبان خود از رنگ‌های سرخ، سبز، بنفش و غیره صحبت می‌کنیم. ولی این‌ها اسم‌هایی است که ما به پدیده‌ای واحد در حالات مختلف داده‌ایم.

ما در زبان خود برای این رنگ‌ها نام گذاشته‌ایم: یعنی این رشته پیوسته را در نقاطی قطع کرده، برای آن نقطه‌ها نامی گذاشته و نسبت به تفاوت تدریجی و پیوسته آن نقاط تقطیع با یکدیگر بی‌اعتنا مانده‌ایم. چون زبان ما دارای این تقسیم‌بندی ویژه است، بنابراین ما عادت کرده‌ایم این پدیده پیوسته جهان خارج را بر طبق الگوهای زبان خود تقطیع و نسبت به نوسان آن‌ها بی‌اعتنا باشیم و حتی آن‌ها را ادراک هم نکنیم. بدین‌ترتیب می‌بینیم که تقسیم‌بندی زبان ما دقیقا منطبق بر واقعیت جهان خارج نیست ولی ما طوری به آن عادت کرده‌ایم و آن را بدیهی می‌دانیم که اگر گفته شود زبان دیگری هم هست که در آن این تقسیم‌بندی معتبر شمرده نمی‌شود شاید تعجب کنیم.

بنابراین زبان به‌عنوان دستگاهی از علائم به ما امکان می‌دهد که برداشت خود را از جهان بیرون در قالب‌های خاصی بریزیم که زبان به‌طور پرورده به ما تحویل می‌دهد و ما به آن‌ها از زمان طفولیت چنان انس می‌گیریم که آن‌ها را بدیهی می‌انگاریم و چون تصور می‌کنیم زبان ما تصویر درستی از واقعیت به دست می‌دهد، بنابراین نتیجه می‌گیریم که همه زبان‌ها نیز باید همین مقولات و طبقه‌بندی را داشته باشند و در حالی که نه زبان ما تصویر درستی از واقعیت به‌دست می‌دهد و نه تقسیمات زبان ما جهانی و عمومی است بلکه هر زبانی برداشت گویندگان خود را از واقعیت به‌طور متفاوتی تقسیم می‌کند.

۵) زبان به عنوان دستگاهی از علائم به ما امکان استدلال می‌دهد. استدلال در مراحل عالی بدون استفاده از علائم زبانی غیرممکن است همچنان‌که حل مسائل عالی ریاضی بدون استفاده از علائم ریاضی غیرممکن است استدلال نیز از طریق همان مکانیسم پیوندهای ثانوی، منتهی در سطحی بسیار بالاتر، صورت می‌گیرد.

۶) زبان به عنوان دستگاهی از علائم به ما امکان می‌دهد که از نتایج تجارب دیگران در نسل معاصر و هم‌چنین از تجارب نسل‌ها گذشته استفاده کنیم: یعنی از نتایج تجارب کسانی که نه در زمان حاضرند و نه در مکان.

تکامل اجتماعی انسان از طریق جامعه منتقل می‌شود و تنها وسیله‌ای که جامعه برای این انتقال در اختیار دارد زبان است. آن‌چه ما امروز به‌نام تمدن و فرهنگ از آن برخورداریم، در نتیجه هزارها قرن مبارزه‌ی انسان با طبیعت انباشته شده و یک‌جا در اختیار ما قرار گرفته است.

اگر زبان از جامعه‌ی انسانی گرفته شود، چرخ اجتماع از حرکت باز می‌ایستد، جامعه‌ی انسانی از هم گسیخته می‌شود، تمدن و فرهنگ بشر نابود می‌شود، جامعه‌ی پرتکاپو و پرجوش و خروش ما از هم متلاشی می‌شود و افراد آن به زندگی میلیون‌ها سال قبل خود برمی‌گردند. بنابراین زبان به عنوان دستگاهی از علائم، دستگاهی که کار آن مقید به زمان و مکان نیست، به ما امکان می‌دهد از نتایج تجارب نسل‌های گذشته استفاده کنیم و تمدن خود را بر ذخیره‌ی فرهنگی آن‌ها بنا کنیم. به قول یکی از فلاسفه‌ی ما فرزندانی هستیم که بر دوش پدران خود سواریم. و این زبان است که به ما امکان می‌دهد بر این جایگاه آسوده بنشینیم.

۴۳

۱۴۰۲٫۱۰٫۳۰

روان‌شناسی زبان

روان‌شناسی زبان نام رشته علمی تازه‌ای است که دو علم زبان‌شناسی و روان‌شناسی را به یکدیگر می‌پیوندد؛ به عبارت دیگر مسایل مشترک بین دو علم زبان‌شناسی و روان‌شناسی را به یکدیگر می‌پیوندد؛ به عبارت دیگر مسایل مشترک بین دو علم زبان‌شناسی و روان‌شناسی شاخه علمی تازه‌ای به‌وجود آورده است که به آن روان‌شناسی زبان گفته می‌شود.

اصولا کلمه‌ی «روان‌شناسی» و هم‌چنین کلمه «پسیکولوژی» که اصطلاح فارسی از آن ترجمه شده است، گمراه‌کننده است زیرا روان‌شناسی به‌هیچ‌وجه از چیزی به‌نام روان یا روح صحبت نمی‌کند. روان‌شناسی معتقد به چیزی به‌نام روان یا روح مجزا و مستقل از ماده نیست. آن‌چه در مقابل روان‌شناسی قرار دارد موجود زنده‌ای است که ارگانیسم نامیده می‌شود. این ارگانیسم از ماده ساخته شده است، منتهی ماده‌ای که حیات دارد.

روان‌شناسی می‌کوشد کلیه‌ی رفتار انسان را با دیدی علمی، از طریق تسلسل زنجیری علت و معلول توجیه کند و می‌کوشد عوامل خارق‌العاده و ماوراءالطبیعه را به‌هیچ‌وجه در توجیه پدیده‌های روان‌شناسی، یعنی رفتار ارگانیسم، دخالت ندهد.

فرض کنید در چند قدمی محلی که شما نشسته‌اید و این نوشته را مطالعه می‌کنید بمبی منفجر گردد پس از چند ثانیه شما می‌ترسید و سراسیمه می‌شوید. سپس ممکن است بگریزید و یا مدت‌ها در همان حال وحشت و سراسیمگی باقی بمانید و از جای خود تکان نخورید.

انفجار بمب محرک اولی است و ترس و سراسیمگی و احتمالا فرار شما پاسخ نهایی است. ولی در بین این‌دو، یک دسته محرک و پاسخ‌های دیگر قرار دارد که به‌طور زنجیری محرک اصلی را به پاسخ نهایی متصل می‌کند. بمب هوای مجاور خود را مرتعش می‌کند، ارتعاش هوا به گوش شما می‌رسد و پس از یک دسته تاثیرات مکانیکی که در گوش بیرونی و میانی به‌جا می‌گذارد بالاخره سلول‌های عصب شنوایی را در گوش درونی متاثر می‌کند. تاثیر سلول‌های شنوایی به‌صورت یک جریان الکتریکی ضعیف از طریق رشته‌های عصب شنوایی به مغز منتقل می‌شود.

(دقت کنید که شما در حقیقت با مغز خود می‌شنوید و نه با گوش خود. مثلا اگر عصب شنوایی پاره شود و یا ناحیه شنوایی در مغز آسیب ببیند ولی ساختمان گوش شما کاملا سالم بماند شما چیزی نخواهید شنید.) پس از این‌که شما این صدا را ادراک کردید انعکاس آن در تمام بدن پخش می‌شود. تغییرات فیزیولوژیکی که در بدن شما رخ می‌دهد، دوباره در مغز منعکس می‌شود و سرانجام مغز شما حالتی را ثبت می‌کند که روان‌شناسان به آن عاطفه‌ی ترس می‌گویند. در این وقت شما حس می‌کنید که ترسیده‌اید. در حقیقت ادراک ترس شما در نتیجه‌ی انعکاس تغییرات فیزیولوژیک بدن شما در مغز به وجود آمده است.

۴۴

۱۴۰۲٫۱۱٫۱

رابطۀ زبان‌شناسی و روان‌شناسی

از آن‌جایی که زبان یکی از فعالیت‌های انسان است، یعنی یکی از جنبه‌های رفتار او است، روان‌شناسی به آن توجه دارد و آن را رفتار زبانی می‌نامد. ولی توجه روان‌شناسی به زبان فقط از این جهت نیست که زبان نوعی رفتار است، بلکه بیشتر از این جهت است که زبان بنیاد بسیاری از فعالیت‌های عالی ذهن است: فعالیت‌هایی چون تفکر، استدلال، تخیل، قضاوت و حتی ادراک و عواطف.

زبان علاوه بر این‌که خود نوعی رفتار است و روان‌‌شناسی مطالعه آن را در حوزۀکار خود می‌داند، مطالعه آن می‌تواند کلیدی برای گشودن اسرار فعالیت‌های عالی ذهن باشد.

فرض کنید شما در اتاق نشسته‌اید و احساس سرما می‌کنید، در این‌وقت به دوست خود که کنار شما نشسته است می‌گویید «خیلی سرد است» و او جواب می‌دهد«نه، هوا خیلی خوب است». این مکالمه کوتاه شما در چارچوب نمودار بالا که بر بنیاد ارتباط زنجیری محرک و پاسخ است بدین نحو قابل تجزیه می‌باشد.  اگر از گوشه راست نمودار شروع کنیم، احساس سرما در شما محرک اولی است که به آن اطلاع گفته می‌شود. از آن‌جایی که شما به‌دستگاه زبان فارسی آگاهی دارید، این احساس خود را در قالب‌های دستوری و واژگانی مناسبی از این زبان می‌ریزید.

به زبان فنی گفته می‌شود که اطلاع خود را قالب‌ریزی می‌کنید. سپس اندام‌های گویایی شما به حرکت می‌آید و جمله «خیلی سرد است» از دهان شما خارج می‌شود. جمله شما که قطعه‌ای از گفتار است پیام نامیده می‌شود. پیام شما هوای خارج را مرتعش می‌کند و به گوش دوست شما که مخاطب قرار گرفته است می‌رسد. از آن‌جایی که دوست شما نیز به دستگاه زبان فارسی آگاهی دارد، مقصود شما را که همان معنی جمله است از الفاظ بیرون می‌کشد، یعنی قالب‌شکنی می‌کند و بالاخره می‌فهمد که شما چه می‌گویید یا چه احساس می‌کنید.

در این وقت گفته می‌شود که پیام تعبیر شده است. آن‌چه دوست شما از پیام شما می‌فهمد و مقایسه آن با احساس او از محیط برای او محرک واقع می‌شود(اطلاع)، سپس این اطلاع را قالب‌ریزی می‌کند و پیام او به صورت جملۀ« نه، هوا خیلی خوب است» از دهان او خارج می‌شود و به همان طریق که گفته شد این‌بار شما به عنوان شنونده آن را قالب‌شکنی و تعبیر می‌کنید. این تعبیر ممکن است مجددا برای شما اطلاع واقع شود و گفتگوی شما به طریقی که در دایرۀ نمودار نشان داده شده است، تا زمانی که شما یا او این تسلسل را قطع کنید ادامه یابد. چنان‌که دیده می‌شود ارتباط زبانی از این دیدگاه در چارچوب محرک و پاسخ صورت می‌گیرد و از این دیدگاه است که روان‌شناسی به زبان می‌نگرد.

 

اطلاع و تعبیر صرفا در حوزه کار روان‌شناسی است، یعنی روان‌شناسی است که باید توجیه کند قبل از سخن گفتن در درون انسان و به ویژه در دستگاه عصبی او چه می‌گذرد که در نتیجۀ آن احساس یا ادراک یا فکری پدید می‌آید و بعدا در قالب زبان ریخته می‌شود؛ هم‌چنین پس از این که ما پیامی را می‌شنویم برای تعبیر آن در مغز ما چه فعل و انفعالاتی صورت می‌گیرد. از طرف دیگر مطالعۀ پیام صرفا در حوزۀ زبان‌شناسی است، یعنی زبان‌شناسی است که باید توجیه کند این پیام دارای چه ساختاری است و چگونه نظام‌یافته است.

نکنه دیگری که توجیه آن در این‌جا ضرورت پیدا می‌کند فرث بین زبان و گفتار است. زبان عبارتست از یک توانایی ذهنی و بالقوه و گفتار عبارتست از صورت بالفعل زبان. بدان جهت به ما فارسی‌زبان گفته می‌شود که همه به دستگاه زبان فارسی آشنایی داریم. حتی وقتی ما ساکت هستیم زیرا توانایی به کار بردن دستگاه زبان‌فارسی به‌عنوان یک واقعیت بالقوه در ذهن ما، یا به‌عبارت دقیق‌تر، در دستگاه‌های عصبی-عضلانی ما وجود دارد. وقتی ما به سخن می‌آییم زبان را از قوه به فعل می‌آوریم. می‌توان تمایز بین زبان و گفتار را در ارتباط با نمودار بالا چنین توجیه کرد. آن‌چه از شنونده به صورت پیام ساطع می‌شود گفتار است، در حالی که توانایی قالب‌ریزی و قالب‌شکنی که منوط به‌وجود بالقوۀ الگوهای زبان در گوینده و شنونده است زبان می‌باشد.

 

۴۵

۱۴۰۲٫۱۱٫۲

بعضی از مسایل زبان‌شناسی و روان‌شناسی

مسایلی که در قلمرو مشترک زبان‌شناسی و روان‌شناسی قرار می‌گیرند بسیارند که ما در زیر به اختصار به بعضی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

۱٫ مطالعه‌ی اختلافات فردی در زبان‌آموزی و به کار بردن زبان: استعداد افراد برای یادگیری زبان به‌طور کلی، اعم از زبان مادری و زبان خارجه، متفاوت است. علاوه‌بر این افراد در یادگیری جنبه‌های مختلف زبان با یکدیگر اختلاف دارند. مطالعه این اختلافات و عواملی که در ایجاد و تشدید آن‌ها موثر است یکی از مسایل مشترک زبان‌شناسی و روان‌شناسی است.

۲٫ زبان‌آموزی در کودکان: یعنی مطالعه این‌که افراد در کودکی چگونه زبان مادری خود را یاد می‌گیرند و این یادگیری تابع چه قوانینی است.

۳٫ زبان‌آموزی در بزرگسالان: یعنی یادگیری و آموزش زبان‌های دوم و سوم و غیره چگونه صورت می‌گیرد و از چه راه می‌توان بازده آن را افزایش داد.

۴٫ مطالعه‌ی رابطه بین توانایی زبانی افراد و موفقیت آن‌ها در حرفه‌هایی که به‌زبان بیشتر بستگی دارند و تهیه آزمون‌هایی که بتواند از پیش استعداد زبانی افراد را برای این‌گونه کارها بیازماید.

۵٫ تهیه آزمون‌هایی که بتواند پیشرفت زبان‌آموزی، استعداد زبان‌آموزی و قدرت زبانی افراد را اندازه‌گیری کند. تهیه آزمون‌هایی که بتواند قدرت افرارد را برای دریافت پیام‌های زبانی در شرایط نامساعد اندازه‌گیری کند.

۶٫ مطالعه وضع کودکانی که در خانواده‌های  دو زبانه یا چندزبانه بزرگ می‌شوند و هم‌چنین مطالعه‌ی کودکانی که در خانواده‌های یک زبانه ولی محیط اجتماعی چندزبانه پرورش می‌یابند.

۷٫ مطالعه کلیه‌ی نابسامانی‌هایی که در نتیجه‌ی بیماری یا ضایعات یا نقص اندام‌ها در کار یادگیری زبان روی می‌دهد و یا موجب از بین رفتن یا خراب شدن زبان در بزرگسالان می‌شود.

۸٫ مطالعه‌ی رابطه‌ی فکر و زبان: آیا تفکر بدون زبان ممکن است؟ ما چگونه افکار و احساسات خود را در قالب الفاظ می‌ریزیم و آیا قالب الفاظ صورت و ماهیت افکار و احساسات ما را عوض می‌کند؟ و …

 

۴۶

۱۴۰۲٫۱۱٫۳

رابطۀ زبان و تفکر

تفکر همان سخن گفتن است که وازده شده و به‌صورت حرکات یا انقباض‌هایی خفیف در اندام‌های صوتی ظاهر می‌شود. ولی تا آن‌جا که روان‌شناسی زبان براساس شواهد موجود می‌تواند قضاوت کند، این نظریات را افراطی می‌داند و پاسخ این سوال را با احتیاط چنین می‌دهد: زبان تنها شرط و تنها عامل موثر در فعالیت‌های عالی ذهن چون تفکر نیست ولی شاید مهم‌ترین عامل باشد. تفکر بدون استفاده از زبان ممکن است ولی این نوع تفکر بسیار ابتدایی است و قدرت تجرید در آن بسیار ضعیف است تا آن‌جا که شاید نتوان بر آن نام تفکر اطلاق کرد، ولی به هر حال فعالیت‌های ذهنی از نوع تفکر بدون زبان نیز صورت می‌گیرد. ما بعضی دلایلی را که روان‌شناسان عرضه می‌کنند تا ثابت کنند زبان تنها شرط تفکر نیست.

در حقیقت بنیاد اکتساب، پرورش و کار و فعالیت‌های عالی ذهن، چون تفکر، ساختمان عصبی انسان است. اگر انسان دارای چنین ساختمان عصبی نبود، نه تنها نمی‌توانست این فعالیت‌های عالی ذهن را در خود بپروراند، بلکه خود ربان را نیز یاد نمی‌گرفت. شما اگر سعی کنید به عالی‌ترین پستانداران نزدیک به انسان، مثلا شامپانزه، زبان یاد بدهید به کاری عبث دست زده‌اید. زیرا ساختمان عصبی آن حیوان، او را برای یادگیری چنین دستگاهی مجهز نکرده است.

اگر کودک انسان زبان یاد می‌گیرد فقط به این علت نیست که در جامعه به‌دنیا آمده و از روز نخست اطرافیان با او سخن می‌گویند. البته این مطلب عامل بسیار مهمی است. ولی در اصل، این یادگیری بدین علت صورت می‌گیرد که طبیعت یا ساختمان ژنتیک این کودک از طریق وراثت او را برای یادگیری چنین دستگاه پیچیده‌ای مجهز کرده است. زبان چیزی نیست که از طریق وراثت منتقل گردد. زبان دستگاهی است نظام‌یافته از علائم قراردادی که ارزش آن علائم و رابطه‌ی آن‌ها با پدیده‌هایی که به آن‌ها دلالت می‌کنند به‌وسیله اجتماع تعیین می‌شود. بنابراین زبان را باید در اجتماع و از اجتماع یاد گرفت. ولی استعداد یا توانایی بالقوه برای یادگیری زبان چیزی است که ما از طریق وراثت در هنگام تولد با خود به دنیا می‌آوریم. این استعداد یا توانایی بالقوه مربوط به ساختمان و کار دستگاه عصبی ما است که در نتیجه‌ی تکامل در طول هزارها هزار سال به‌صورت امروزی درآمده است.

اگر کودک نوزادی را که تازه چشم به جهان گشوده است از پدر و مادر و اجتماعی که در آن متولد شده جدا کنیم و به اجتماع دیگری منتقل نماییم کودک بدون کم و کاست زبان اجتماعی را که به آن منتقل شده است یاد خواهد گرفت زیرا چنان‌که گفتیم، زبان به‌عنوان دستگاهی از علائم، غریزی و ارثی نیست بلکه نهادی است اجتماعی و قراردادی. اگر جز این بود انتقال از یک جامعه به جامعه‌ی دیگر موثر نمی‌افتاد و در هر صورت کودک به زبان والدین خود سخن می‌گفت.

 

ماشین‌ها از دو لحاظ مهم بر انسان برتری دارند. از لحاظ گنجایش حافظه و از لحاظ بسیج کردن اطلاعات لازم در یک آن. کامپیوترها نیرومندی ساخته شده که دارای حافظه‌های بسیار توانایی هستند به‌طوری‌که هزارها نکته را در حافظه‌ی خود نگه می‌دارند ولی از این مهم‌تر این که این ماشین‌ها می‌توانند تمام این اطلاعات را در یک آن بسیج کنند و جوابی که در مقابل یک مسئله عرضه می‌کنند با توجه به تمام اطلاعاتی باشد که در حافظه‌ی خود انبار کرده‌اند.

ولی مغز انسان اغلب نمی‌تواند تمام اطلاعاتی را که در حافظه انبار کرده در یک لحظه‌ی کوتاه بسیج کند و وقتی تعداد عواملی که باید در محاسبه وارد شوند بسیار باشد ناتوان می‌ماند و نه تنها محاسبه‌ی او زمان بیشتری می‌گیرد بلکه اغلب دچار اشتباه نیز می‌شود. ولی جالب این‌جا است که این دستگاه‌ها که از این جهات بر مغز انسان تفوق دارند ساخته مغز انسان هستند. به عبارت دیگر مغز انسان به ناتوانی خود پر برده و دستگاه‌هایی ساخته که از او تواناتر باشند. آیا این شگفتی نیست؟ آیا این، مضمون این شعر را که می‌گوید:

ذات نایافته از هستی‌بخش

کی تواند که شود هستی‌بخش

نقض نمی‌کند؟

 

اکثر روان‌شناسان این طور نتیجه می‌گیرند که یادگیری و استعمال زبان به‌عنوان دستگاهی از علائم آوایی قراردادی اختصاص به انسان دارد. تکامل زیستی انسان و رشد و توسعه فوق‌العاده دستگاه عصبی او، به او امکان می‌دهد که چنین دستگاه پیچیده‌ای را بیاموزد و به کار برد. زبان تنها شرط و تنها عامل موثر در تفکر و دیگر فعالیت‌های عالی ذهن نیست ولی زبان توانایی انسان را در تفکر و دیگر فعالیت‌های ذهنی به‌میزان معجزه‌آسایی بالا می‌برد تا جایی که می‌توان گفت تفکر و استدلال در مراحل عالی و بسیار مجرد از زبان غیرقابل تجزیه است.

در این مراحل، تفکر یعنی زبان و زبان یعنی تفکر. بدون زبان می‌توان تصور کرد که تفکر و دیگر فعالیت‌های عالی ذهن در انسان وجود داشته باشند، ولی مسلما این فعالیت‌ها در مراحل ابتدایی باقی می‌ماند، چنان‌که در بسیاری حیوانات دیگر باقی مانده‌اند، و هرگز تا این درجه پرورده نمی‌شوند.

 

۴۷

۱۴۰۲٫۱۱٫۴

یادگیری و رشد زبان در کودک

مطالعات زبان‌شناسی را از نظر زمان به دو رشته می‌توان تقسیم کرد: هم‌زمانی و درزمانی. در زبان‌شناسی «هم‌زمانی» به تحول زبان در طول زمان توجهی نمی‌شود بلکه زبان در یک زمان معین اعم از گذشته یا حال، مورد مطالعه قرار می‌گیرد؛ برعکس در زبان‌شناسی در زمانی، زمان ثابت نیست، در این شاخه از زبان‌شناسی بیشتر به تحول و تغییرات زبان در طول زمان توجه می‌شود. زبان‌شناسی بیشتر به تحول و تغییرات زبان در طول زمان توجه می‌شود. زبان‌شناسی در زمانی را می‌توان به دو شاخه کوچک‌تر تقسیم کرد: زبان‌شناسی فردی و زبان‌شناسی تاریخی. در زبان‌شناسی فردی یادگیری و رشد زبان در فرد از هنگام تولد تا هنگام مرگ موردبحث است، ولی در زبان‌شناسی تاریخی تحول و تغییرات زبان در طول حیات نسل‌های پی‌درپی مورد مطالعه قرار می‌گیرد.

بنابراین بررسی یادگیری و رشد زبان در کودک به شاخۀ زبان‌شناسی فردی از زبان‌شناسی در زمانی وابسته است و می‌توان آن را به پنج مرحله تقسیم کرد.

مرحلۀ اول

کودک در هنگام تولد برای آموختن زبان استعدادهایی دارد که از طریق توارث به او منتقل شده است ولی در این وقت، بالفعل نه زبان می‌داند و نه می‌تواند از طریق هیچ دستگاه ارتباطی قراردادی با اطرافیان خود ارتباط برقرار کند. او در آغاز فقط می‌تواند در مقابل محرک‌های طبیعی مثل گرسنگی، درد و مانند آن واکنش نشان دهد.

مرحلۀ دوم

در این مرحله بین کودک و مادر یا پرستار از طریق علائمی که تا حدی بنیاد قراردادی دارند ارتباط برقرار می‌شود. این علائم جانشین محرک‌های اصلی می‌شوند و همان پاسخ‌ها را برمی‌انگیزند. ولی این علائم، اگرچه به میزان وسیعی قراردادی هستند و وسیله ارتباط بین کودک و مادر قرار می‌گیرند، علائم غیرزبانی هستند. مثلا در مرحلۀ اول کودک در مقابل هر نوع محرکی که او را برانگیزد، گریه می‌کند، ولی در این مرحله یاد می‌گیرد که در مقابل محرک‌های مختلف متفاوت گریه کند، یعنی گریه‌های او اختصاصی می‌شود به‌طوری که مادر از نوع گریۀ کودک خود محرک او را تشخیص می‌دهد؛ مثلا می‌فهمد که کودک گرسنه است یا احتیاج به نظافت دارد و یا انگیزۀ دیگری او را به گریه انداخته است.

مرحلۀ سوم: آشنایی با زبان

این مرحله را می‌توان به دو جنبه تقسیم کرد: (الف) کودک چگونه  با علائم زبانی آشنا می‌شود و چگونه این علائم برای او معنی پیدا می‌کنند و (ب) کودک چگونه یاد می‌گیرد که خود این علائم را به کار برد.

جنبۀ اول را جنبۀ‌پذیرا و جنبۀ دوم را جنبۀ فعال می‌گویند.

باید توجه داشت که جنبۀ پذیرای زبان همیشه بر جنبۀ فعال آن پیشی می‌گیرد. پدر و مادر و اطرافیان هنگام تماس با کودک، با او حرف می‌زنند. البته در آغاز، کودک معنی اصوات یا گفته‌های آنان را نمی‌فهمد ولی پدر و مادر و اطرافیان به این امر توجه نمی‌کنند که آیا کودک معنی گفته‌های آنان را می‌فهمد یا نه، بلکه آنان هم‌چنان به صحبت کردن با او ادامه می‌دهند. جای خوشوقتی است که اطرافیان بزرگسال کودک در این مورد واقع‌بینی نشان نمی‌دهند زیرا اگر واقع‌بین بودند و می‌دانستند که کودک از گفته‌های آن‌ها چیزی نمی‌فهمد صحبت کردن با او را متوقف می‌کردند و بدین ترتیب کودک هیچ‌گاه زبان نمی‌آموخت.

مثلا هر وقت کودک از روی گرسنگی گریه می‌کند، ممکن است مادرش او را بلند کند و بگوید «گرسنه‌ای، شیر می‌خواهی…» و بطری شیر را نیز به دهان او بگذارد. بچه در وهلۀ اول معنی این صداها را نمی‌فهمد ولی چون ارتباط بین گرسنگی ، بطری شیر و کلماتی که مادر می‌گوید مکرر اتفاق می‌افتد، رفته‌رفته بین گرسنگی به‌عنوان محرک طبیعی و کلمات «گرسنه» و «گرسنگی» از یک‌طرف و بین شیر به‌عنوان یک مادۀ مغذی و ارضاکننده و کلمه «شیر» از طرف دیگر رابطه برقرار می‌شود و بدین ترتیب کلمات معنی پیدا می‌کنند و جنبۀ پذیرای زبان در کودک رشد می‌نماید.

جنبۀ فعال زبان‌آموزی براساس تقلید قرار دارد. نیروی تقلید در این سن به‌عنوان عامل بسیار مهمی در یادگیری زبان و یادگیری‌های دیگر ظاهر می‌شود.

۴۸

۱۴۰۲٫۱۱٫۵

مرحلۀ چهارم: قرینه‌سازی

در مراحل اولیه صداهایی که کودک به‌عنوان علائم زبانی به‌کار می‌برد از کلمه به معنی فنی آن ساخته نشده‌اند، زیرا کلمه واحدی است که می‌تواند در داخل واحدهای بالاتر در جمله ترکیب شود، ولی علائم زبانی که کودک در مراحل اولیه به کار می‌برد واحدهای تجزیه‌ناپذیری هستند که هر‌کدام به‌عنوان یک جمله به کار می‌روند. کودک رفته‌رفته صداهایی شبیه به کلمات زبان به کار می‌برد ولی از آن کلمات معنی‌های گسترده‌تری مراد می‌کند.

مثلا ممکن است بگوید «مامان» ولی مقصودی که از این کلمه مراد می‌کند معنی جمله کامل «مامان آمد» یا نظیر آن باشد.

کم‌کم کودک شروع به تجزیه و ترکیب مواد اولیه‌ای می‌کند که قبلا آموخته است و براساس الگوهایی که یاد گرفته ترکیبات تازه به‌وجود می‌آورد. این پدید قرینه‌سازی نام دارد و ظهور آن جهش بزرگی را در زبان‌آموزی کودک آغاز می‌کند. با قطعیت نمی‌توان گفت که کودک اولین قرینه‌سازی خود را چه‌وقت آغاز می‌کند و یا این‌که چگونه این کار را انجام می‌دهد ولی از روی قرینه‌سازی‌هایی که در زبان مصداق ندارند می‌توان گفت که کودک از روی الگو قرینه‌ای به این کار دست زده است. مثلا شنیده شده که کودکی به قصابی می‌گفت «گوشتوایی». آن‌چه مسلم است کودک این کلمه را از هیچ‌کس نشنیده که آن را تقلید کند، بلکه آن را از خود ساخته است. در حقیقت کودک کلمه «گوشتوایی» را از روی الگوی «نانوایی» ساخته است.

مرحلۀ پنجم: کودک زبان آموخته

می‌توان گفت که یک کودک طبیعی در سن بین چهار و شش سالگی به زبان مادری خود تقریبا مجهز شده است. در این سن کودک به دستگاه صوتی زبان خود مسلط شده است و الگوهای دستوری آن را به راحتی به کار می‎برد: به‌عبارت دیگر کودک به هستۀ مرکزی زبان خود مسلط شده است. البته هیچ‌وقت نمی‌توان گفت که یادگیری زبان متوقف می‌گردد، ولی آن‌چه مسلم است هر چه سن کودک زیاد شود، میزان زبان‌آموزی در او کاهش می‌یابد.

اگرچه سهم پدر و مادر و پرستار در آموختن زبان به کودک بسیار مهم است و اگرچه سهم مدرسه در تلطیف و پرورش زبان قابل توجه است، با وجود این کودک قسمت اعظم زبان خود را از کودکان همسال خود یاد می‌گیرد. آن‌قدر که ما در کودکی به گفته همبازی‌های خود اهمیت می‌دهیم به گفته پدر و مادر خود اهمیت نمی‌دهیم؛ آن‌قدر که ما در مدرسه از همشاگردان خود زبان می‌آموزیم از معلم خود زبان یاد نمی‌گیریم. بنابراین، نسل بین ۴ تا ۱۰ سال در حقیقت عهده‌دار انتقال میراث زبان جامعه(زبان به مفهوم عملی و ابزاری آن) به نسل‌های همسال بعدی است و این پیوستگی همچنان ادامه دارد.

 

۴۹

۱۴۰۲٫۱۱٫۶

زبان‌شناسی و تدریس زبان‌های خارجی

وقتی ما زبان مادری خود را یاد می‌گیریم، دستگاه عصبی و عضلات ما، مخصوصا عضلات اندام‌های گویایی، دستخوش تغییراتی می‌شوند که منجر به اکتساب یک‌دسته عادات گفتاری می‌شوند. ما یاد می‌گیریم که محرک‌های صوتی خاصی را بشناسیم، تعبیر کنیم و در مقابل آن‌ها واکنش نماییم. ما هم‌چنین یاد می‌گیریم که وقتی خواستیم دیگران را به انجام کاری واداریم، خود آن صداها را به صورت الگوهای صوتی خاصی تولید کنیم. با گذشت زمان دو نوع تغییر پیش می‌آید:

الف) هر چه کودک بزرگ‌تر شود، عضلات او انعطاف‌پذیری خو را از دست می‌دهند و در نتیجه توانایی او برای یادگرفتن الگوهای گفتاری تازه کاهش می‌یابد.

ب) هر چه کودک بزرگ‌تر شود، عادات گفتاری زبان مادری در او ریشه‌دارتر و عمیق‌تر می‌گردد. این دو تغییر، یعنی کاهش انعطاف‌پذیری بیولوژیک و ریشه‌دار شدن الگوهای زبان مادری در کودک دست به دست هم می‌دهند و مشترکا مانع بزرگی در راه یادگیز زبان یا زبان‌های تازه می‌شوند. در سن سیزده یا چهارده‌سالگی که یک کودک ایرانی، به عنوان مثال، شروع به آموختن زبان دوم می‌کند، انعطاف‌پذیری اندام‌های او کاهش بسیار یافته و عادات زبان مادری در او به سختی ریشه دوانیده است

وقتی زبان خارجه با زبان مادری کودک برخورد می‌کند، سه چیز اتفاق می‌افتد:

  1. بعضی قسمت‌های زبان خارجه عینا مانند زبان مادری است و کاملا بر آن منطبق می‌گردد. البته میزان این اشتراک در هر دو زبانی که با یکدیگر مقایسه شوند، تفاوت می‌کند ولی می‌توان بین هر دو زبانی، هرقدر هم از نظر ساختمان با یکدیگر متفاوت باشند، خصوصیات مشترکی پیدا کرد.

۲٫بعضی خصوصیات زبان خارجه تقریبا، نه تحقیقا، شبیه زبان مادری است. یادگیری این وجه اشتراک تقریبی نیز اشکال مهمی ایجاد نخواهد کرد زیرا آموزنده می‌تواند خصوصیات زبان مادری خود را که با خصوصیات زبان خارجه موردنظر شباهت دارد، به جای آن‌ها به کار برد بدون این‌که اختلالی در تفهیم و تفهم زبان دوم ایجاد شود.

۳٫ بعضی خصوصیات زبان خارجه به‌هیچ‌وجه در زبان بومی آموزنده معادلی ندارند و متقابلا پاره‌ای خصوصیات زبان مادری آموزنده نیز در زبان خارجه دارای قرینه‌ای نمی‌باشند. در حقیقت تمام اشکال یادگیری زبان دوم از این اختلافات ناشی می‌شود. یادگیری زبان دوم را می‌توان تسلط یافتن به الگوها و خصوصیات زبان تازه که در زبان مادری آموزنده فاقد قرینه هستند و یا نسبت به خصوصیات قرینۀ زبان مادری، اختلاف شدید دارند تعریف کرد.

۵۰

۱۴۰۲٫۱۱٫۷

اگر کار آموختن زبان بیگانه در واقع تسلط به‌وجوه اختلاف دو زبان باشد، بنابراین معلم زبان خارجه باید از مقایسۀ دو زبان آگاه باشد، یعنی بداند زبان خارجه‌ای که او می‌آموزد با زبان مادری آموزنده چه وجوه اشتراک و چه وجوه اختلافی دارد. اگر معلم زبان‌انگلیسی، به عنوان مثال، مطلع باشد که این زبان با فارسی یعنی زبان مادری آموزندگان، چه وجوه اختلافی دارد بنابراین وقت و نیروی خود را صرف آموختن نکاتی نخواهد کرد که بین دو زبان مشترک است زیرا در مورد این نکات خودبه‌خود انتقال یادگیری صورت می‌گیرد؛ بلکه از گام نخست با بینش کافی به تدریس و تمرین نکاتی می‌پردازد که مورد اختلاف بین دو زبان است و ایجاد تداخل می‌نماید.

هر معلمی که به تدریس زبان اشتغال دارد باید درباره‌ی زبان‌شناسی اطلاعاتی داشته باشد تا بتواند از نتیجۀ تحقیقات زبان‌شناسی در کار خود استفاده نماید، ولی لازم نیست حتما زبان‌شناس باشد. کسی که می‌خواهد به مطالعۀ تطبیقی دو زبان بپردازد باید به دانش زبان‌شناسی کاملا مجهز باشد، یعنی زبان‎شناس حرفه‌ای باشد.

بعضی از کاربردهای مطالعۀ تطبیقی دو زبان

  1. اگر مشاهده شود که آموزندگان یک زبان خارجه در صحبت کردن آن زبان اشتباهات خاصی را پیوسته تکرار می‌کنند، باید نتیجه گرفت که این امر نمی‌تواند تصادفی باشد: علیت این اشتباهات مکرر، انتقال خصوصیت با خصوصیاتی از زبان مادری آموزنده به زبان خارجه است. اگر ما دربارۀ ساختمان دو زبان و انطباق آن‌ها اطلاعات لازم را در اختیار داشته باشیم، می‌توانیم دقیقا توجیه کنیم که چرا این اشتباهات مرتب تکرار می‌شوند. وقتی توانستیم علت این اشتباهات را که ناشی از اختلاف ساختمان دو زبان است بشناسیم، بعدا می‌توانیم برای رفع آن‌ها با بینش کافی قدم برداریم و چاره‌جویی کنیم.
  2. براساس اطلاعاتی که از مطالعۀ تطبیقی دو زبان به دست می‌آید، نه فقط می‌توان اشتباهات مکرر را توجیه کرد، بلکه می‌توان پیش‌بینی نمود که آموزندگان در چه مواردی ممکن است اشتباه کنند.
  3. اگر ما این حقیقت مسلم را بپذیریم که کار آموختن یک زبان تازه در واقع تسلط یافتن به آن خصوصیات زبان است که با زبان بومی آموزنده اختلاف دارد، بنابراین باید بپذیریم که معلم زبان خارجه باید بکوشد تمام وقت و نیرویی را که در اختیار دارد صرف آموختن و تمرین همان خصوصیات مورد اختلاف نماید.
  4. اگر نقش زبان مادری در یادگیری زبان خارجه تا این اندازه مهم باشد، و اگر یادگیری زبان خارجه در واقع آموختن آن خصوصیات زبان باشد که با زبان بومی آموزنده اختلاف دارد، بنابراین آموزندگان یک زبان خارجه که زبان مادری متفاوتی دارند باید کتاب‌های درسی متفاوتی داشته باشند زیرا با مشکلات متفاوتی مواجهند و مسایل مختلفی باید در کتاب‌های آنان مورد تاکید قرار گیرد.
  5. اگر آموختن زبان خارجه در حقیقت تسلط یافتن به وجوه اختلاف آن زبان با زبان مادری آموزنده باید، بنابراین ارزیابی و سنجش یادگیری آن نیز باید از همین لحاظ صورت گیرد، بدین معنی که باید درجۀ تسلط به خصوصیات دشواری‌زای زبان‌خارجه مورد سنجش قرار گیرد. بنابراین استدلال، آزمون‌ها و امتحانات زبان‌خارجه را نمی‌توان بدون مطالعۀ دقیق و سرسری تهیه کرد.

آزمون کوچکی تهیه کنید که، مثلا حاوی بیست سوال باشد ولی همۀ آن‌ها دربارۀ آن خصوصیات زبان خارجه باشد که در زبان مادری آزمونده قرینه‌ای ندارد.

 

۵۱

۱۴۰۲٫۱۱٫۸

مقایسۀ بعضی از خصوصیات ساختاری زبان‌فارسی و انگلیسی

در مقایسۀ دستوری باید ساختمان دو زبان را جداگانه توصیف کرد و سپس دو توصیف را با یکدیگر مطابقه نمود. آن الگوهای دستوری که در دو زبان یکسان باشند، برای آموزندۀ مبتدی ایجاد اشکال نمی‌کنند. ولی آن الگوهای دستوری که در دو زبان مختلف باشند، باعث تداخل می‌شوند و موجب تکرار اشتباهات خاصی در یادگیری زبان دوم می‌گردند. آموزندگان مبتدی، الگوهای دستوری زبان مادری خود را به زبان بیگانه منتقل می‌کنند و جملاتی می‌سازند که واژه‌های آن متعلق به زبان دوم ولی الگوی دستوری آن متعلق به زبان بومی گوینده است.

تمایز شمردنی و ناشمردنی

از آن‌جایی که تمام اسم‌ها در فارسی شمردنی هستند، برای فارسی‌زبانان بسیار مشکل است که تمایز دستوری بین اسم‌های شمردنی و اسم‌های ناشمردنی را که در انگلیسی معمول است، رعایت کنند. در نتیجه اغلب دیده می‌شود که فارسی‌زبانان اسم‌های ناشمردنی انگلیسی را به صورت جمع یا با حرف تعریف (a) به کار می‌برند.

These waters

A good news

انتخاب حرف تعریف article

حرف تعریف در انگلیسی شبکه یا دستگاهی را تشکیل می‌دهد که سه عضو دارد: ø، the، a (علامت ø در زبان‌شناسی یعنی صفر، یعنی نبودن هیچ‌گونه علامتی). در فارسی حرف تعریف وجود ندارد ولی نشانه‌های دستوری وجود دارد که می‌توان آن‌ها را با سه عنصر فوص مقایسه کرد. از نظر معنایی، این عناصر در انگلیسی و قرینه‌های تقریبی آن‌ها در فارسی برای بیان یک تضاد سه‌گانه به کار برده می‌شوند.

وظیفۀ مشترکی که ø، the، a  هر سه به‌عهده دارند، اسم جنس ساختن است. در فارسی اسم مفرد همراه با ø می‌تواند هم مبین اسم جنس و هم مبین معرفه باشد. نبودن حرف تعریف در فارسی و عدم انطباق نشانه‌های دستوری فارسی با نمودهای سه‌گانۀ دستگاه در انگلیسی از یک طرف و نبودن تمایز شمردنی/ناشمردنی در اسم‌های فارسی از طرف دیگر، موجب تداخل شدیدی برای فارسی‌زبانان در آموختن زبان انگلیسی می‌گردد.

مثلا ممکن است آموزندۀ فارسی‌زبان بگوید: pencil is on the table به جای  the pencil is on the table.

ضمایر

در زبان فارسی تمایز جنس وجود ندارد. بنابراین برای آموزندگان فارسی‌زبان بسیار مشکل است که تمایز سه‌گانه جنس را در ضمیر سوم‌ شخص مفرد در انگلیسی (he/ shr/ it) در هنگان صحبت کردن یا نوشتن رعایت کنند. هم‌چنین برای آن‌ها بسیار مشکل است که این تمایز را در صفات ملکی سوم‌شخص (his/her/its) و در ضمایر مفعولی سوم شخص (him/her/it) رعایت نمایند.

در مورد دوم شخص، you هم به جای مفرد و هم به جای جمع به کار برده می‌شود، به عبارت دیگر در انگلیسی ضمیر دوم شخص مفرد وجود ندارد. در فارسی ضمیر دوم شخص مفرد وجود دارد.

اختلاف زمان‌ها در دو زبان

توالی زمان: در انگلیسی وقتی فعل اصلی جمله زمان گذشته داشته باشد. تمام فعل‌های تابع الزاما باید زمان گذشته داشته باشند، ولی این قانون در فارسی صادق نیست. ما در زیر چند جملۀ فارسی و ترجمۀ انگلیسی آن‌ها را مطابقه می‌کنیم:

من نمی‌دانستم که او نخواهد آمد.                                                                  .I knew that he wouldnt come

فهمیدم که این کار را هنوز انجام نداده است.                                I realized that he hadnt done it yet                                        

عدم تطابق زمان حال کامل: در فارسی گاهی از زمان حال کامل (ماضی نقلی) برای بیان گذشته استفاده می‌شود، در حالی که در انگلیسی از گذشته ساده استفاده می‌شود.

دو سال است که مرده است.                                                               . It is two years since he died

 

گذشتۀ فارسی در مفهوم آینده و حال: گاهی در فارسی از فعل گذشته برای بیان آینده یا حال استفاده می‌شود، در حالی که چنین استفاده‌ای از فعل گذشته در انگلیسی نمی‌توان کرد. مثال:

شاید امشب رفتم منزل آن‌ها.                                                        .I may go to their house tonight

                             

عدم انطباق زمان‌ها در جملات شرطی: در انگلیسی اکثر جملات شرطی عادی تابع الگوهای زیر هستند، ولی در فارسی زمان افعال در جملات شرطی مانند انگلیسی ثابت نیست.

 

۵۲

۱۴۰۲٫۱۱٫۹

توالی عناصر ساختاری در جمله

از آن‌جایی که انگلیسی زبانی نیست که کلمات آن برحسب نقش نحوی خود صرف شوند، بنابراین برای تعیین نقش نحوی کلمات در جمله ناچار باید از توالی آن‌ها در جمله استفاده کرد. بدین ترتیب توالی عناصر در انگلیسی نقش نحوی مهمی به‌عهده دارند. ولی توالی عناصر در فارسی اگرچه مهم است، اهمیت آن به‌اندازۀ انگلیسی نیست و بسیار انعطاف‌پذیرتر است.

فارسی‌زبانانی که انگلیسی می‌آموزند، در آغاز الگوی انعطاف‌پذیر فارسی را به انگلیسی منتقل می‌کنند و در نتیجه جملاتی تولید می‌کنند که یا معنی دیگری دارد یا اصلا غلط و بی‌معنی است. توالی عادی عناصر در جملۀ فارسی، فاعل-مفعول-فعل است، در حالی که توالی عادی عناصر در جملۀ انگلیسی فاعل-فعل-مفعول است و این خود گرفتاری دیگری در آموختن هر یک از این زبان‌ها برای بومیان زبان دیگر است. ممکن است فارسی‌زبانی از روی الگوی فارسی بگوید I him saw به جای I saw him.

صرف فعل

در انگلیسی فعل برای شخص و عدد صرف نمی‌شود مگر در مورد سوم شخص مفرد در زمان حال (فعل to be استثنا است). در نتیجه وجود فاعل در جمله اخباری است زیرا فعل به خودی خود اطلاعات لازم را دربارۀ شخص و عدد به شنونده یا خواننده نمی‌دهد.

جملات سوالی

انتقال جملۀ خبری به سوالی در انگلیسی مستلزم دو نوع تغییر است: تغییر صوتی و دستوری. ولی این انتقال در زبان فارسی فقط مستلزم تغییر صوتی است. بنابراین مکرر دیده می‌شود که فارسی زبانان جملات سوالی انگلیسی را از روی الگوی فارسی می‌سازند، بدین معنی که آهنگ افتادن جملۀ خبری را به آهنگ خیزان تبدیل می‌کنند و در ساختمان جمله هیچ تغییری وارد نمی‌کنند. بدین ترتیب ممکن است بگویند ? He comes به جای ? Dose he come زیرا در فارسی جمله خبری «او می‌آید» فقط با تغییر آهنگ به جملۀ سوالی تبدیل می‌شود.

نقل قول غیرمستقیم

نقل قول غیرمستقیم در فارسی زیاد معمول نیست؛ بیشتر نقل قول‌ها در فارسی به صورت مستقیم است. بنابراین برای آموزندگان فارسی‌زبان بسیار مشکل است که منطق و مکانیسم تغییر ضمایر، زمان‌ها، قیدهای زمان و غیره را در جملات گزارشی غیرمستقیم در انگلیسی درک کنند.

حروف اضافه

اشکالات مربوط به حروف اضافه در دو زبان این جا ناشی می‌شود که بعضی کلمات در انگلیسی همیشه با حرف اضافه همراه هستند ولی معادل آن‌ها در فارسی بدون حرف اضافه به‌کار برده می‌شود یا بعضی کلمات که در انگلیسی بدون حرف اضافه به‌کار می‌روند معادل آن‌ها در فارسی با حرف اضافه به‌کار می‌رود، و اگر دو کلمه معادل در دو زبان هر دو حرف اضافه داشته باشند ممکن است حرف اضافه آن‌ها متفاوت باشد.

 

۵۳

۱۴۰۲٫۱۱٫۱۰

نسبیت زبان

هرکس غیر از زبان مادری خود زبان یا زبان‌های دیگری بداند و سعی کرده باشد از آن زبان‌ها به یکدیگر ترجمه کند، یقینا متوجه شده است که در کار ترجمه اشکالات زیادی وجود دارد. بعضی از این اشکالات مربوط به ساختمان دستوری متفاوت دو زبان است. بعضی دیگر ناشی از اختلاف فرهنگ و تمدن و عادات و رسوم دو قومی است که به آن دو زبان مختلف سخن می‌گویند و در زبان آن‌ها منعکس شده است. و بعضی دیگر ناشی از عدم تطابق کامل واژه‌ها در دو زبان است: معنی واژه‌ها در دو زبان هرقدرهم به هم نزدیک باشند تقریبا، نه تحقیقا، در برابر هم قرار می‌گیرند. اختلاف ساختمان دستوری زبان‌ها و عدم تطابق کامل معنی واژه‌های آن‌ها بحثی را در زبان‌شناسی مطرح کرده است که به آن «نسبیت در زبان» می‌گویند.

نسبیت در زبان براساس دو اصل و یک نتیجه‌گیری قرار دارد:

۱٫ زبان تصویر درستی از واقعیت جهان خارج به دست نمی‌دهد.

۲٫ هر زبان تصویر متفاوتی از واقعیت جهان خارج به دست می‌دهد.

نتیجه: چون تقسیمات زبان بر تقسیمات جهان خارج منطبق نیست و چون ما در قالب مقولات زبان فکر می‌کنیم، پس ما جهان را آن‌چنان درک می‌کنیم که زبان برای ما ترسیم می‌کند. از طرف دیگر چون زبان‌های مختلف تصویرهای متفاوتی از جهان به دست می‌دهند پس هر زبانی «متافیزیک مخفی و خاص خود» دارد که سخنگویان آن در قالب مقولات نسبی آن جهان را ادراک می‌کنند؛ به‌عبارت دیگر سخنگویان زبان‌های مختلف، جهان‌بینی‌های متفاوت دارند.

زبان تصویر درستی از واقعیت به‌دست نمی‌دهد

ما واژه‌های زبان را برای بیان اشیا، وقایع، پدیده‌ها و به‌طور کلی برای بیان تجربۀ خود از جهان خارج به‌کار می‌بریم. ولی جهان خارج آن‌چنان‌که واژه‌های زبان نشان می‌دهند نظام یافته نیست و آن‌چنان طبقه‌بندی نشده است. به‌عبارت دیگر، تقسیماتی که واژه‌های زبان نشان می‌دهند عرضی است و الزاما منطبق بر تقسیمات قرینه‌ای در جهان بیرون نیست.

نام‌گذاری یا طبقه‌بندی زبانی ما براساس تجارب ناقص ما از طبیعت قرار دارد ولی تجربۀ ما از جهان خارج الزاما با واقعیت جهان خارج تطبیق نمی‌کند. مثلا اکثر عناصر و مواد شیمیایی محیط می‌توانند به سه صورت مایع، جامد و گاز درآیند. اما ما در زبان خود فقط برای (H2O)  که سه صورت آن را بیشتر می‌بینیم سه واژۀ جداگانه داریم ولی برای عناصر دیگر، مثلا آهن، واژه‌های جداگانه نداریم زیرا مقدار حرارتی که برای مایع کردن یا بخار کردن آهن لازم است آن‌قدر زیاد است که در تجربۀ عادی و روزمرۀ ما وارد نمی‌شود.

تقسیم‌بندی رنگ‌ها نمونۀ دیگری است که عدم انطباق بین مرزبندی زبان و خارج را نشان می‌دهد. ما در زبان خود از رنگ‌های سرخ، سبز، بنفش و غیره صحبت می‌کنیم، ولی این‌ها اسم‌هایی است که ما به پدیده‌ای واحد در حالات مختلف داده‌ایم.

اکثر صفاتی که ما صدها بار در روز به کار می‌بریم مانند گرم، سرد، سبک، سنگین و غیره هیچ‌کدام مفهوم دقیقی ندارند.

۵۴

۱۴۰۲٫۱۱٫۱۱

هر زبان تصویر متفاوتی از واقعیت جهان خارج به دست می‌دهد

زبان‌ها در تقطیع تجربۀ گویندگان خود از جهان و نام‌گذاری آن با یکدیگر اختلاف دارند، بدین معنی که ممکن است یک حوزۀ تجربی در یک زبان بین دو کلمه تقسیم شده باشد در حالی‌که همان حوزه در زبان دیگر بین پنج کلمه بخش شده باشد. در این‌صورت آشکار است که معنی این کلمات بر هم منطبق نمی‌شوند. مثلا اگر زبانی باشد که برای همه نزولات آسمانی (اعم از باران، برف، تگرگ) یک کلمه داشته باشد و زبان دیگری این حوزه را بین سه کلمه تقسیم کرده باشد، مرزبندی معنایی کلمات دو زبان در این حوزه تجربی برهم منطبق نمی‌شود. به بیان دیگر معن یک کلمه بستگی به این دارد که چه قسمتی از یک حوزۀ معنایی به آن اختصاص داده شده باشد و همسایگان آن کلمه در آن حوزۀ معنایی چند و چگونه باشند.

زبان به ما امکان می‌دهد که برداشت خود را از جهان بیرون در قالب‌های خاصی بریزیم که زبان به‌طور پرورده به ما تحویل می‌دهد و ما با آن‌ها از زمان طفولیت زندگی  چنان انس می‌گیریم که آن‌ها را بدیهی می‌انگاریم و چون تصور می‌کنیم زبان ما تصویر درستی از واقعیت به دست نمی‌دهد، بنابراین نتیجه می‌گیریم که همۀ زبان‌ها نیز باید همین مقولات و طبقه‌بندی‌ها را داشته باشند در حالی که نه زبان ما تصویر درستی از واقعیت به‌دست می‌دهد و نه تقسیمات زبان ما جهانی و عمومی است بلکه هر زبانی برداشت گویندگان خود را از واقعیت به‌طور متفاوتی تقسیم می‌کند.

حوزۀ معنایی عبارت است از قسمتی از تجربۀ انسانی که بین دسته‌ای از کلمات زبان تقسیم شده است. به‌طوری که آن کلمات، مانند ذرت به هم چسبیده و دندانه‌دار موزاییک، حریم یکدیگر را محدود می‌کنند و مجموعا آن حوزه را می‌پوشانند. وقتی حوزه‌های معنایی مختلف را مورد مطالعه قرار می‌دهیم، متوجه می‌شویم که تجربه‌ای که شالودۀ آن‌ها قرار گرفته با هم فرق دارد. این تجربه ممکن است پیوسته باشد یا از عناصر منفرد و مجزا تشکیل شده باشد و یا ممکن است عینی و محسوس و یا ذهنی و مجرد باشد.

نمونه

در زبان انگلیسی به دخترعمو، پسرعمو، دختردایی، پسردایی، دخترخاله، پسرخاله، دخترعمه، پسرعمه «cousin» می‌گویند. به زن‌عمو، زن‌دایی، خاله و عمه «aunt» می‌گویند. به عمو، دایی، شوهرخاله، شوهرعمه «uncle» می‌گویند.

 

مرزبندی معنایی کلمات منطبق بر مرزبندی قرینه‌ای در جهان خارج نیست و در نتیجه زبان تصویر درستی از واقعیت به دست نمی‌دهد و دیگر اینکه زبان‌ها حوزه‌های معنایی را به طرق مختلف برش می‌دهند و در نتیجه تصویرهای گوناگونی از واقعیت ترسیم می‌کنند. دربارۀ صحت این دو اصل، با توجه به مثال‌های فراوانی که می‌توان از هر زبانی نقل کرد، زبان‌شناسان تقریبن اتفاق نظر دارند، ولی در مورد نتیجه‌ای که از آن‌ها گرفته می‌شود اختلاف‌نظر وجود دارد. عده‌ای نتیجه می‌گیرند که چون زبان تصویر درستی از واقعیت به دست نمی‌دهد و چون تصویری که زبان‌ها به دست می‌دهند با یکدیگر متفاوت است، پس سخنگویان زبان‌های مختلف جهان‌بینی‌های مختلف دارند و بعضی تا آن‌جا پیش می‌روند که سخنگویان زبان‌های مختلف را دارای منطق متفاوت می‎دانند و بسیاری از کشمکش‌ها و مخاصمات بین‌المللی را ناشی از آن می‌دانند  که دو طرف زبان یکدیگر را به درستی درک نمی‌کنند.

مسئله نسبیت در زبان و مطالعۀ حوزه‌های معنایی فعلا یکی از مباحث داغ زبان‌شناسی است ولی خیلی زود است که بتوان دربارۀ نتایج پژوهش‌هایی که دراین‌باره شده و می‌شود اظهارنظر قطعی کرد.

 

۵۵

۱۴۰۲٫۱۱٫۱۲

رادیو و تلویزیون، دو قیم زبان فارسی!

از آن‌جا که رادیو و تلویزیون دو وسیلۀ ارتباط جمعی هستند که نفوذ آن‌ها شدید و میدان عملشان بسیار وسیع است، می‌توانند به طور غیرمستقیم در بالا بردن سطح زبان فارسی در میان شنوندگان و بینندگان خود سخت موثر باشند و موثر نیز بوده‌اند.

رادیو و تلویزیون خود را در نقش قیم زبان فارسی جلوه می‌دهند و به مردم وانمود می‌کنند که فارسی طبیعی و عادی که آن‌ها حرف می‌زنند غلط است و باید آن‌طور که گویندگان رادیو و تلویزیون تجویز می‌کنند حرف بزنند: باید به فتح اول بگویند شجاعت، تکرار، عدالت، باید به ضم «چ» بگویند چنان و چنین؛ نباید بگویند «مرداد» باید بگویند «امرداد»؛ بین «دیگر» و کلمه بعد از آن نباید کسره اضافه وارد کنند و باید بگویند «دیگر-مردم»، «دیگر- شنوندگان»؛ باید به فتح «ب» بگویند «کالبد»؛ به سکون «ت» بگویند «رستگار»، به سکون «ر» بگویند «مهربان» به سکون «د» بگویند پروردگار و دخالت‌های دیگری از این قبیل.

توجیهی که مسئولین رادیو و تلویزیون برای این تصرفات عرضه می‌کنند از این دو مقوله خارج نیست: اگر کلمه فارسی باشد، تلفظ گذشته آن را ملاک درستی و نادرستی قرار می‌دهند و اگر کلمه عربی باشد، تلفظ آن را در زبان عربی به عنوان ملاک ارائه می‌دهند.

از لحاظ زبان‌شناسی، این دو ملاک هر دو باطل است و نمی‌توان به آن‌ها استناد نمود.

زبان مانند ارگانیسم زنده‌ای است که پیوسته در حال دگرگونی و تغییر است. کسانی که گذشته زبان را ملاک ارزیابی و قضاوت دربارۀ صورت فعلی آن قرار می‌دهند، در واقع تحول زبان را انکار می‌کنند و می‌کوشند از تحول آن جلوگیری کنند. ولی این تلاشی است بیهوده و عبث که همیشه به ناکامی می‌انجامد زیرا «شنا کردن برخلاف جریان آب» است.

ثانیا این‌که این کلمات در عربی فلان‌طور تلفظ می‌شوند، پس در فارسی نیز باید همان‌طور تلفظ شوند، فرض غلطی است. هر زبانی نظام صوتی خاص خود دارد. وقتی زبانی واژه یا واژه‌هایی را از یک زبان بیگانه می‌گیرد، آن را در دستگاه صوتی خود جذب می‌کند و مانند عناصر بومی خود با آن‌ها رفتار می‌کند.

از لحاظ زبان‌شناسی هیچ دلیلی وجود ندارد که ما با سماجت بکوشیم تلفظ متداول کلمات عربی را در فارسی غلط بشماریم و سعی کنیم تلفظ آن‌ها را در زبان عربی الگوی گفتگوی خود قرار دهیم. اگر متصدیان رادیو و تلویزیون اصرار داشته باشند که تلفظ فارسی شده این کلمات غلط است و باید تلفظ آن‌ها را بر مبنای تلفظ زبان عربی قرار داد، نگارنده پیشنهاد می‌کند که مسئولان امر چند نفر کارشناس عرب از حجاز یا یمن استخدام کنند تا تلفظ گویندگان رادیو و تلویزیون را به‌طور کامل اصلاح کنند و در واقع «سنگ تمام را در ترازو بگذارند».

۵۶

۱۴۰۲٫۱۱٫۱۳

آموزش زبان خارجه در سطح دانشگاه

با توجه به ارتباط روزافزونی که جامعۀ ما با جوامع غربی پیدا کرده، زبان خارجه به‌عنوان وسیله‌ای برای ایجاد ارتباط اهمیت فوق‌العاده‌ بدست آورده است. در شرایط کنونی زبان خارجه از ابزارهای بسیار موثری است که ما باید دانشجویان خود را به آن مجهز گردانیم و تدریس زبان خارجه  در دانشگاه از اهم مسایلی است که باید مورد توجه قرار دهیم. اگر ما می‌توانستیم به جای بسیاری از درس‌ها که در حال حاضر در رشته‌های مختلف دانشگاه تدریس می‌شود به دانشجویان یک زبان خارجه یاد بدهیم به نحوی که بتوانند مستقیما از منابع خارجی استفاده کنند، شاید خدمتی ارزنده‌تر انجام می‌دادیم.

اگر ما بخواهیم وضع موجود را اصلاح کنیم باید در برنامه‌های خود تجدیدنظر کنیم: باید به زبان خارجه بیشتر از ادبیات آن توجه کنیم، باید نخست یک پایۀ محکم زبانی در دانشجویان به‌وجود آوریم و سپس اگر لازم بود به ادبیات آن زبان بپردازیم. باید واقع‌بیت باشیم و از گنجاندن عنوان‌های گنده و دهن‌پرکن ولی سطحی و متظاهرانه در برنامه‌های خود اجتناب کنیم. باید همواره در نظر داشته باشیم که تا کسی زبان خارجه‌ای را خوب نیاموخته باشد محال است بتواند ادبیات آن زبان را بفهمد و از آن لذت ببرد.

جامعۀ ما در درجۀ اول به زبان‌دان احتیاج دارد تا ادبیات‌شناس.

مسئلان امر هرگز آگاهانه نیندیشیده‌اند که چرا ما باید به جوانان خود زبان خارجه یاد بدهیم. ما این کار را، مثل خیلی کارهای دیگر، از روی تقلید و برای پر کردن ساعات برنامه انجام می‌دهیم. ما می‌بینیم که در کشورهای دیگر در مدارس زبان خارجه تدریس می‌کنند و همین انگیزه کافی است که ما هم آن را در برنامه بگنجانیم. این طرز تفکر، یعنی تلقی کردن زبان خارجه به عنوان عدفی در نفس خود، و نه به عنوان وسیله‌ای برای دست یافتن به هدفی دیگر، باعث شده که حتی در سطح دانشگاه نیز مسئولان تنظیم برنامه به تفاوت، چند ساعتی زبان خارجه در برنامه بگنجانند بدون این‌که واقعا هدف روشنی از این کار داشته باشند.

در این‌جا این سوال مطرح می‌شود که ما باید چه هدفی برای تدریس زبان خارجه در موسسات آموزشی خود برگزینیم، یا به عبارت دیگر، باید کدام جنبه از زبان خارجه را در شاگردان بپرورانیم؟ آن‌چه در وهله اول در نظر نقش می‌بندد این است که ما تمام جنبه‌های زبان را در آموزندگان پرورش دهیم به‌طوری که آن‌ها بتوانند زبان را در شرایط مختلف به‌کار بندند: بتوانند بخوانند، بنویسند، صحبت کنند و وقتی به آن زبان صحبت می‌شود آن را بفهمند.

این هدفی است عالی و ایده‌آل، ولی رسیدن به چنین هدفی امکانات خاص می‌خواهد: احتیاج به معلمان ورزیده‌ای دارد که به‌زبان خارجه به‌اندازه اهل زبان مسلط باشند، احتیاج به کلاس‌های کوچک چهار پنج نفری دارد، احتیاج به سال‌ها تمرین و برنامه‌های فشرده و پی‌گیر دارد، ضبط صوت، نوار و وسایل سمعی و بصری گوناگون می‌خواهد.

پیشنهاد نگارنده این است که ما باید هدف خود را از تدریس زبان خارجه بسیار محدودتر کنیم و از آن هدف ایده‌آل چشم بپوشیم و سطح پایین‌تر ولی عملی‌تری را بپذیریم که با امکانات ما سازگار باشد. فقط در این‌صورت است که ما خواهیم توانست با امکانات محدود خود به نتیجه‌ای چشمگیر برسیم.

 

۵۷

۱۴۰۲٫۱۱٫۱۴

هم‌معنایی و چندمعنایی در واژه‌های فارسی

برای اینکه بتوانیم دربارۀ هم‌معنای و چندمعنایی در واژه‌های فارسی گفتگو کنیم، نخست باید بدانیم معنا چیست و ما این کلمه را چگونه به کار می‌بریم. به کلمۀ «معنا» معانی مختلفی داده شده تا آن‌جا که در یک بحث فنی ضرورت پیدا می‌کند که این کلمه از نو تعریف شود و حوزۀ کاربرد آن مشخص گردد. ما در این‌جا تعریف «اولمن» معناشناس معروف انگلیسی را ملاک کار قرار می‌دهیم. او معتقد است «معنا رابطۀ دو جانبه‌ای است که بین تصویر ذهنی و کلمه وجود دارد».

اشیا، وقایع و پدیده‌های جهان خارج از ذهن ما تصویرهایی به‌وجود می‌آورند که ما کلمات را برای نامیدن یا گزارش دادن برای آن‌ها به کار می‌بریم. معنا پیوندی است که بین کلمه و این تصویر ذهنی وجود دارد. از آن‌جایی که کلمه می‌تواند برانگیزندۀ تصویر ذهنی باشد و تصویر ذهنی نیز می‌تواند برانگیزندۀ کلمه باشد این پیوند یا رابطه به صورت دو جانبه نشان داده شده است.

اشیا و پدیده‌های جهان خارج ممکن است ظاهرا ثابت باشند ولی تصویر ذهنی ما از آن‌ها برحسب تغییراتی که در تجربۀ ما از آن‌ها رخ می‌دهد تغییر می‌یابد و در نتیجه محتوای معنایی کلمه نیز که همان پیوند دوجانبه است متناسبا دگرگون می‌شود اعم از اینکه صورت کلمه ثابت باشد یا تغییر پذیرد.

ولی رابطۀ بین کلمات زبان و تصویرهای ذهنی همیشه از نوع یک به یک نیست. در همۀ زبان‌ها و از جمله زبان فارسی روابط پیچیده‌تری وجود دارد که پدیده‌های مختلفی را که از همه مهم‌تر هم‌معنایی، چندمعنایی و هم‌آوایی است به وجود می‌آورد.

هم‌معنایی

دو یا چند کلمه که به یک تصویر ذهنی واحد دلالت کنند و در تمام بافت‌های زبان به‌جای یکدیگر به کار روند بدون این‌که کوچک‌ترین تغییری در معنی صریح یا ضمنی یا بارعاطفی مطلب بیان شده ایجاد کنند. ولی این پدیده‌ای است بسیار نادر. کلماتی که هم‌معنای کامل باشند بیشتر صورت استثنا دارند تا قاعده. اکثر قریب به اتفاق کلماتی که معمولا هم‌معنا خوانده می‌شوند از لحاظی با یکدیگر فرق دارند اگرچه تمایز هم‌معنا خوانده می‌شوند از لحاظی با یکدیگر فرق دارند اگرچه تمایز آن‌ها را در بسیاری موارد دقیقا نمی‌توان توضیح داد. وقتی دو یا چند کلمه از جهاتی مشترک و از جهاتی مختلف باشند بین آن‌ها رابطۀ هم‌معنایی ناقص برقرار است. بدین‌ترتیب هم‌معنایی رابطه‌ای است نسبی: کمترین تشابه در کاربرد معنایی دو کلمه نوعی هم‌معنایی ناقص بین آن‌ها به‌وجود می‌آورد و این رابطه می‌تواند به‌تدریج به‌سوی هم‌معنایی کامل سیر نماید.

اختلاف بین کلماتی که معمولا هم‌معنا نامیده می‌شوند ممکن است مربوط به یک یا چند جهت از جهات زیر باشد:

  1. حوزۀ معنایی یا کاربرد یکی ممکن است از دیگری وسیع‌تر باشد مانند «مرتبه» و «دفعه» که اولی علاوه بر این‌که به‌جای «دفعه» می‌تواند به‌کار رود مفاهیم دیگری را نیز می‌تواند بیان کند.
  2. توزیع آن‌ها در بافت زبان ممکن است متفاوت باشد مانند دو کلمۀ «وسیع» و «پهن» که در بعضی موارد می‌توانند به‌جای یکدیگر بنشینند. مثلا می‌توان گفت «جادۀ وسیع» یا «جادۀ پهن» ولی نمی‌توان گفت «ابروی وسیع» یا «دماغ وسیع» بلکه باید گفت « ابروی پهن، دماغ پهن».
  3. اختلاف ممکن است مربوط به درجۀ انگیزندگی یا شدت و ضعف معنی باشد. مثلا سه کلمۀ « ناراحت، نگران، مضطرب» در عین حال که بیان‌کنندۀ یک حالت روحی هستند از نظر شدن اثر اختلاف دارند: «نگران» شدیدتر از «ناراحت» و «مضطرب» شدیدتر از «نگران» است.
  4. بار عاطفی دو کلمه ممکن است متفاوت باشد: کلمات بعضی دارای بارعاطفی مثبت، بعضی دارای باز عاطفی منفی و بعضی خنثی هستند. مثلا «آدم بلند»، «آدم رشید» و «آدم دراز» هر سه دارای یک معنی صریح هستند: یعنی کسی که طول قد او از حد متوسط بیشتر است ولی بار عاطفی این سه باهم اختلاف دارد: «رشید» دارای بار عاطفی مثبت، «دراز» دارای بار عاطفی منفی و «بلند» دارای بار عاطفی خنثی است.
  5. یکی از دو کلمه ممکن است بار اخلاقی، مذهبی و مانند آن داشته و دیگری خنثی باشد. مثلا «شهید» و «کشته» هر دو به یک پدیده اشاره می‌کنند ولی اولی دارای بار اخلاقی- مذهبی و دومی خنثی است.
  6. یکی از دو کلمه ممکن است اصطلاح فنی و خاص یک رشته یا حرفه و دیگری واژه عادی زبان باشد مانند «حرارت» و «دما» که دومی اصطلاح خاص فیزیک و اولی واژۀ عادی زبان است.
  7. یکی از دو کلمه یا اصطلاح ممکن است ادبی و دیگری عادی باشد مانند «خامه» و «قلم» یا «ژرفا» و «گودی».
  8. یکی ممکن است عامیانه و دیگری عادی باشد مانند «رفتن» و «فلنگ بستن» یا «مردن» و «غزل خداحافظی خواندن».
  9. یکی ممکن است محلی و محدود و دیگری عادی و عمومی باشد مانند «شانه کردن» و «خوار کردن» برای مو که دومی اگرچه در تهران فهمیده می‌شود مصطلح نیست در حالی که در اصفهان کاملا مصطلح است.

علل پیدایش چندمعنایی

مهم‌ترین علت پیدایش چندمعنایی امکان به کار بردن کلمه در مفاهیم نزدیک به‌یکدیگر است و این امکان از آن‌جا ناشی می‌شود که تصویر ذهنی که کلمه با آن در ارتباط است یک چیز صریح و روشن با مرزهای قاطع و مشخص نیست بلکه حوزۀ مبهمی است که هر بار که کلمه دربافت زبان به کار برده می‌شود گوشه‌ای از آن برجسته و نمایان می‌گردد و این شباهت به صحنۀ نمایشی دارد که با روش‌های نوررسانی هربار گوشه‌ای از آن در جلو تماشاگران درخشش پیدا می‌کند و قسمت‌های دیگری را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. کلمه «تند» را به‌عنوان مثال در نظر بگیرید: «تند» در مورد کارد، چاقو و دیگر آلات نظیر آن یعنی «تیز، برنده»؛ در مورد خوردنی‌ها یعنی «دارای خاصیتی که باعث نوعی تحریک چشایی می‌شود»؛ در مورد حرکات یعنی «سریع، چابک»؛ در مورد شخص یعنی «بداخلاق، عصبانی، عجول…»؛ در مورد لحن و کلمات یعنی «زننده، شدید» و غیره. بنابراین «تند» کلمه‌ای است چندمعنا.

به کار بردن کلمه در مفاهیم نزدیک به‌هم ممکن است به‌تدریج حوزۀ معنایی کلمه را تا آن‌جا گسترش دهد که ارتباط بین معانی مختلف آن ضعیف و رفته‌رفته محو شود.

یکی دیگر از راه‌های پیدایش چندمعنایی استعمال تخصصی کلمه است. بسیاری واژه‌ها علاوه بر معنی عمومی خود در حرفه‌های مختلف معانی خاصی پیدا می‌کنند. این کلمات نخست در عباراتی به کار برده می‌شوند ولی بعد به علت کثرت استعمال عبارات کوتاه می‌شوند و معنی تمام جمله در داخل یک کلمه فشرده می‌شود.

چندمعنایی اگرچه گاهی ایجاد ابهام می‌کند و ارتباط زبانی را مختل می‌نماید با وجود این در کارآیی زبان نقش بسیار مهمی دارد. اگر امکان چندمعنایی در زبان نبود، بار حافظه بسیار سنگین می‌شد زیرا ما مجبور بودیم برای هر موضوع قابل درکی واژۀ جداگانه‌ای داشته باشیم و آن را در نظام واژگان خود وارد نماییم. برخلاف اعتقاد کسانی که وجود کلمات چندمعنا را عیب زبان می‌دانند، باید به‌خاطر داشت که پدیدۀ چندمعنایی در اقتصاد زبان نقش ارزنده‌ای دارد.

 

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *