از روزی که تصمیم گرفتم زبان را بهتر بشناسم بیش از یک سال میگذرد اما در این میان وقفهای طولانی افتاد. به نظر میرسید این کار برایم چندان اهمیتی ندارد و گویا تفننی دارم به آن میپردازم. چون معمولن کسی که جدی است هر روزش را صرف یادگیری یک حوزهی تخصصی میکند و ساعاتی را میگذارد تا کتابی، مقالهای چیزی را زیر و رو کند و بفهمد موضوع از چه قرار است. اما بالاخره همه یک روزی سراغ چیزی که از ته دلشان به آن علاقهمند هستند میروند. برای همین من هم دوباره شروع کردم.
حساس شدن نسبت به واژگان
زیاد نوشتن و حساس شدن نسبت به واژگان باعث شد دلم بخواهد بیشتر آنها را بشناسم و رفاقت را در حقشان تمام کنم. تجربه به من ثابت کرده که رفاقت با واژگان آدم را از تنهایی در میآورد. واژگان ما را وارد سرزمینی میکنند که رفتن با خودت است و برگشتن با خدا. آنقدر لذت خواهی برد که دلت نمیخواهد از آن فضا خارج شوی.
به این امید میمانی که در خلوتت با واژگان اثری خلق کنی. آنها هم هر بار شمهای از خود را برایت به نمایش میگذارند تا بیشتر شیفتهشان شوی. دست خودت که نیست فقط حس میکنی حالت با آنها بهتر از همیشه است و هر چه در بحرشان فرو میروی، باز هم دلت میخواهد عمیقتر شوی.
گاهی حس میکنی که تو واژهای سرگردان هستی و در میان واژگان دیگر که همنشینات می شوند معنا پیدا میکنی. چون کلماتی پیدا میشوند که معنیشان در جملات مختلف فرق دارد.
برای نمونه: سر
سرم درد میکنه.
مطمئن باش این مردک تا سر سال لو می ره.
کلی از شاهتوتها را همان جا سر درخت خورد.
و جملاتی از این دست.
چطور به شناخت واژگان برسیم
من هنوز اول مسیرم که بخواهم از خودم مطلبی را نقل کنم. حتا خود زبانشناسان هم سالها تلاش کردند و زحمت کشیدند تا فهمیدند خود واژه چیست و چطور میتوان آن را شناخت و دستهبندی کرد.
به نظرم اولین چیزی که میتواند ما را نسبت به واژگان حساس کند خواندن کتابهای خوب است که به طور درستی از هر واژه در جملات استفاده شده است و گاهی باعث میشود تا تو به سمت لغتنامه یا واژهیاب بروی و معنای ریشهای آن را پیدا کنی.
دومین چیز خواندن فرهنگهای لغت مختلف است. هر بار با واژگانی روبرو میشوی که شاید کمتر آنها را شنیدهای. در لغتنامهها هم معمولن کلمات را در جمله بهکار میبرند و آن را زمانی که در عبارتی قرار گرفته به نمایش میگذارند تا برایمان ملموستر شود.
سوم اینکه اگر خیلی علاقهمند و کنجکاو هستی بهتر است سراغ کتابهایی در این خصوص بروی تا از پایه با مفاهیم آشنا شوی.
رفت و آمد با واژگان
روی هر واژه تمرکز کن و ببین میخواهد چه چیزهایی را به تو بگوید. واژه شاید توی جمله معنا پیدا کند اما چون ما زیاد آن را شنیدیم، از قبل ذهنیتی نسبت به آن داریم برای همین میتوانیم تصور کنیم که این واژه در کجا استفاده میشود.
به نظرم چیزی که بیش از همه باعث میشود ما به شناخت برسیم رفت و آمد زیاد با واژگان است. شاید بگویی مگر آدم است که با آن رفت و آمد کنیم؟
درست است که برای شناخت هر کسی باید با او رفت و آمد داشته باشی پس واژه هم در این دسته قرار میگیرد. بهتر است در طول روز زیاد با آن ملاقات داشته باشی، خودت را در مواجهه با واژگان قرار بدهی و کتابها و نمونههای خوب فارسی زیاد بخوانی.
اگر واژهای برایت جدید بود، سراغ معنا و ریشهاش برو. ببینی در کنار چه کلماتی و کجا میتوانی از آن استفاده کنی. به این میگویند رفت و آمد واژگانی. فکر کن بخواهی با هزار هزار واژه ملاقات کنی و با آنها آشنا شوی. آنوقت کلی دوست داری که به تو کمک میکنند بهتر بنویسی و زبانی که با آن سخن میگویی را بیشتر بشناسی.
یکی از تمرینهایی که میتواند کمککننده باشد خلوت با کلمات است. یعنی یک کلمه را برداری و بعد از شناخت اولیه، یک ساعت با آن جمله بسازی و سپس با آن عبارتی بنویسی.
زبان فارسی از ترکیب زبانهای انگلیسی، عربی، فرانسوی، ترکی، آلمانی، روسی و … ساخته شده است. همین که بفهمی واژهای که از آن استفاده میکنی اهل کجاست و چطور این مسیر را طی کرده تا به زبان ما برسد و طوری جاگیر شود که حتا تصور نکنی مثلن کلمهی اتوبان از آلمان آمده، یلدا از سریانی. یا مثلن واژههایی مثل اقیانوس و قلم و غیره، ابتدا از یونانی به عربی راه یافتهاند و سپس از عربی به فارسی منتقل شدهاند.
هر واژه جهانی وسیع است که باید دل به دریا بزنی و درونشان شنا کنی تا بفهمی چطور بوجود آمدند و چه شد که اینجا هستند.
شاید دربارهی واژه روزها و ساعتها بتوان صحبت کرد و نوشت اما من هنوز یک صدم از اطلاعاتی که دربارهی واژه و زبان وجود دارد را هم بدست نیاوردم. به نظرم مسیر شناخت کلمات و زبان بسیار طولانی است و تا عمر داری میتوانی بخوانی تا بیشتر دربارهشان بدانی.
برای همین چیز زیادی نمیگویم تا وقتی که اطلاعات بیشتری بدست بیاورم و این متن را کاملتر کنم.
آخرین دیدگاهها