آیا شما هم جزو آن دسته از افراد هستید که برای نوشتن ابتدا دنبال ایدهها میگردند؟
شاید گشتن دنبال ایده ما را چندین روز عقب بیندازد و باعث شود که سراغ نوشتن نرویم. ایدهها زمانی شکل میگیرند که دست به قلم شویم یا پشت سیستم بنشینیم وگرنه قرار نیست از آسمان ایدهای برایمان ببارد. اگر هم هنوز امیدوارید که بالاخره ایده میبارد پس باش تا صبح دولتت بدمد.
نه نه، شوخی کردم. پاشو به جای اینکه منتظر باشی ایده دنبالت بیاید خودت دنبالش برو.
از کجا ایده برای نوشتن پیدا کنم
ایدهها در تمام لحظات زندگیمان هستند و دارند از سر و کولمان بالا میروند. اما چرا ما گاهی آنها را نمیبینیم؟
شاید چون تمرکزمان روی چیزهای دیگر است. مثلن چشممان را دوختهایم به صفحهی گوشی و مدام با انگشتمان صفحات مختلف را فتح میکنیم. خب با این حساب چطور ذهنمان فرصت میکند در دریای ایدهها قلاب بیندازد؟ مدام داریم ذهنمان را با محتواهای خوب یا بد پر میکنیم و هیچ خلوتی برای ذهن در نظر نمیگیریم تا همهی آنچه دیده و شنیده را گوشهای بگذارد و به خودش بپردازد.
به اینکه حالا من چه چیزی برای ارائه دارم. چه خواندم، چه تجربهای بدست آوردم و چه کارهایی دارم انجام میدهم. آیا من بدون اینکه از چیزی تقلید کنم حرفی برای گفتن دارم. حرفی که مختص خودم باشد. نه از آن چیزهای احساسی و پر زرق و برق که همه میگویند بلکه یک نوشتهی ساده از خود خودمان.
چرا از همین روزمرگیها استفاده نمیکنی؟ روزانه به تمام جزئیات لحظاتت توجه کن. چه کارهایی انجام میدهی. چه کتابی را ورق میزنی. از چه چیزهایی بیشتر خوشت میآید و از دیدنشان ذوقزده میشوی. چرا فلان کتاب را دوست داشتی و دلت میخواهد برای بار چندم آن را بخوانی. چرا زیر آن جمله از کتاب خط کشیدی. آیا حس همزادپنداری داشتی.
از خودت سوالات این چنینی بپرس سپس پاسخها خودشان از درونت میجوشند و دیگر نمیتوانی دستت را از روی کاغذ یا صفحهکلید برداری. گویا داری بهترین آهنگ زندگیات را مینوازی. آهنگی که امضای تو پایش است، نه کپی از بقیه.
رفتن به مکانهای تازه
یکی از کارهایی که میتوانی انجام دهی این است که به مکانهایی بروی که تا به حال گذرت به آنجا نیفتاده است. مسیرهای همیشگی شاید برایت تکراری شدند و کمتر بتوانی ایدهای برای نوشتن پیدا کنی اما مسیرهای تازه همیشه حرفهایی برای گفتن دارند.
من مکانهایی که بافت قدیمی دارند را خیلی دوست دارم. حس میکنم وقتی به همچین جاهایی میروم قصهها همچون ماهی در عمق وجودم شروع میکنند به شنا کردن. آن لحظه فقط کافیست قلابی بیندازم و صیدشان کنم. اگر نادیده بگیرمشان زود محو میشوند.
پس داشتن یک دفترچه و خودکار در این مواقع میتواند بهمان کمک کند تا ایدههایمان را فراموش نکنیم. البته گاهی آدم ممکن است در آن لحظات موقعیت نوشتن تمام آنچه در حال گذر از ذهن است را نداشته باشد اما حداقل میتواند یک جمله یا چند کلید واژه را بنویسد تا بعدن تکمیلش کند.
ایدهای که شاخ و دم دارد
تا به حال شده از خودتان بپرسید که چرا ایدههای بقیه از من بهتر است؟
هر وقت این سوال به ذهنتان آمد، عقب بایستید و از بیرون به خودتان نگاه کنید. آیا تو آنچنان که باید به خودت و زندگیات نگاه کردی؟ یا همیشه نورافکن را سمت دیگران روشن کردی و تصور کردی آنها بهترین چیزها را مینویسند. شاید آنها هم همین حرف را بزنند و حس کنند بقیه از آنها بهترند. اما یک چیز را به یاد بسپاریم و آن اینکه ابتدا چراغ درونمان را روشن کنیم سپس بدون مقایسه شروع کنیم به نوشتن.
ایدهها از ابتدا شاخ و دم ندارند بلکه این ما هستیم که به یک ایدهی خام سر و شکلی مناسب میدهیم تا جان بگیرند و اجزای وجودشان کامل و کاملتر شود.
حالا اگر شما هم میخواهید ایدهتان شاخ و دم داشته باشد بدون اینکه به دیگران توجه کنید، فقط کافیست چشمانتان را کمی بیشتر بگشایید و هر آنچه دیدید را بنویسید. حتمن با نوشتن ایدهها کرور کرور روی سرتان میریزند و خسته میشوید از اینکه مدام دارید شاخ و دم ایدههایتان را میبینید.
ایدههای قاپیده شده
منتظر نباش کسی بیاید و آنچه هر روز درون سرت این سو و آن سو میرود را بردارد و به یک اثر ناب تبدیل کند چون هر روز تاخیر مساویست با قاپیده شدن آنچه میخواستی دربارهاش بنویسی.
هر وقت چیزی به ذهنت رسید سریع آن را بنویس وگرنه ممکن است فراموشش کنی و دیگر همانگونه که میخواستی آن را به یاد نیاوری.
شاید صبحی از خواب بیدار شوی و طبق معمول به جای اینکه بنشینی و چند صفحه بنویسی، سریع موبایلت را برداری و وارد اینستاگرام شوی. همانطور که در حال بالا و پایین کردن صفحه هستی چشمت به متنی بخورد و ترغیب شوی که آن را بخوانی. ممکن است وسط خواندن چشمانت گرد شود و بگویی: عههه من میخواستم اینو بنویسم چرا بقیه به ایدهی بکر من دست زدن؟
عصبی شوی که چرا زودتر چیزی که میخواستی بنویسی را مکتوب نکردی. دلت میخواهد خودت را به هزار تکهی مساوی تقسیم کنی اما دلت نمیآید چون هنوز نیاز به عمرت داری تا بتوانی بنویسی.
حالا ای عزیزی که عصبی هستی میخواهم بگویم سعی کن بیشتر کتاب بخوانی و اطلاعاتت را بالاتر ببری چون در حال حاضر خیلی موضوعات تکراری وجود دارد. مثلن همان چیزی که خواندی به نظرت کلیشهای نبود؟ شبیه چیزهایی نبود که همه مینویسند؟
تو میتوانی همان چیز را بنویسی اما مسیر نوشتنات را تغییر بدهی. شبیه خودت بنویسی و حس بهتری نسبت به خودت پیدا کنی.
هیچ ایدهای ابدی نیست و همهی ایدهها ابدی هستند
یعنی اگر ایدهای برای نوشتن داستان داشتی و مثلن دو سال پیش آن را نوشتی، حالا اگر سراغش بروی قطعن با همان ایده چیز دیگری خواهی نوشت. تو آنچه نوشتی را از بر نکردی پس ذهنت با اطلاعات امروزت به نتایج بهتری خواهد رسید. کافیست بنویسی و مقایسه کنی آنوقت حتا ایدههای گذشته هم برایت بکر و تازه خواهند شد.
پرواز بر بال ایدههای بکر
مدتی که بیشتر مینویسی و خط میزنی، مینویسی و پاره میکنی، مینویسی و همه را یک جا نگه میداری، بالاخره خودت را بر بام ایدهها میبینی. انگار پرنده شدی و برای اولین بار قرار است پرواز کنی. پرندههای کوچک که تازه چند روز است بدنیا آمدند را دیدی؟ آنها برای اینکه بتوانند پرواز را تمرین کنند ابتدا از شاخههای پایین شروع میکنند چون خطرش کمتر است. بارها زمین میخورند اما بالاخره یاد میگیرند سپس به شاخههای بالاتر میروند و امتحان میکنند. دیگر تمام ترسهایشان میریزد و هر کجا بخواهند میروند.
پس اولین باری که میخواهی ایدهای را برداری و با آن بنویسی به خودت نگو میخواهم یک شاهکار بنویسیم. انگار شبیه پرندهای میشوی که با غرور میخواهد بگوید که من خیلی شجاع هستم و از بالاترین شاخهی درخت تمرین پرواز را شروع میکند. هر چه به او میگویند خطرناک است هم نمیپذیرد. زمانی که آسیب دید و بال و پرش شکست، آنوقت میفهمد چرا گفتند با قدمهای کوچک شروع کن.
تو هم با قدمهای کوچک بیاغاز. مثلن یک داستانک یا یک یادداشت کوتاه بنویس تا دست و ذهنت گرم بیفتند. آنوقت که پرواز را یاد گرفتی میتوانی بالای هر بلندیای بایستی و بالهایت را بگشایی.
آخرین دیدگاهها